دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
گزیده ای از بهترین اشعار رسول یونان
رسول یونان سال 1348 در دهکدهای در کنار دریاچه ارومیه به دنیا آمد. اسم او نخستین بار سال 1380 و با چاپ دفتر شعر «روز بخیر محبوب من» مطرح شد. او به فارسی و ترکی مینویسد. شعر او که تماماً در قالب سپید است، باعث به راه افتادن جنجالهایی در مورد تفاوت طرح و شعر یا تاثیرگیری او از شعر معاصر ترکیه شد. او تاکنون چند دفتر شعر به چاپ رسانده است.
گزیدهای از دو دفتر شعر رسول یونان با عنوان «رودی که از تابلوهای نقاشی می گذشت» توسط واهه آرمن به زبان ارمنی ترجمه شده و در تهران به چاپ رسیده است. آثاری از او نیز توسط مریوان حلبچهای به کردی سورانی ترجمه شدهاست. مجموعه ترانه های او، با عنوان «یه روزی یه عاشقی بود» توسط سعیده سادات سیدكابلی به فرانسه ترجمه شده و از سوی انتشارات كریستف شُمان در كشور فرانسه به چاپ رسیده است.
او از داوران
جایزه ادبی والس بوده است.
کتابهای شعر رسول یونان «روز بخیر محبوب من»، «کنسرت در جهنم»،
«من یک پسر بد بودم»، «پایین آوردن پیانو از پلههای یک هتل یخی»، «اسکی روی
شیروانیها»، «ژنرال جنگهای سیبزمینی»، «یه روزی یه عاشقی بود» و... هستند. علاوه بر این،
یونان چندین مجموعه داستان، مجموعه نمایشنامه، ترجمه شعر و رمان، مجموعه داستانهای
مینی مال را منتشر کرده است. او هماکنون ساکن تهران است.
بهترین اشعار رسول یونان
قول بده که خواهی آمد
اما هرگز نیا!
اگر بیایی
همه چیز خراب میشود
دیگر نمیتوانم
این گونه با اشتیاق
به دریا و جاده خیره شوم
من خو کرده ام
به این انتظار
به این پرسه زدن ها
در اسکله و ایستگاه
اگر بیایی
من چشم به راه چه کسی بمانم؟
**************
تو نیستی
اما من برایت چای می ریزم
دیروز هم
نبودی که برایت بلیط سینما گرفتم
دوست داری بخند
دوست داری گریه کن
و یا دوست داری
مثل آینه مبهوت باش
مبهوت من و دنیای کوچکم
دیگر چه فرق می کند
باشی یا نباشی
من با تو زندگی می کنم
**************
دیگر منتظر کسی نیستم
هر که آمد
ستاره از رویاهایم دزدید
هر که آمد
سفیدی از کبوترانم چید
هر که آمد
لبخند از لبهایم برید
منتظر کسی نیستم
از سر خستگی در این ایستگاه نشستهام!
**************
امید چیز خوبی است
مثل آخرین سکه
مثل آخرین بلیط
مثل آخرین گلوله
مثل آخرین کشتی
آخرین سکه نمیگذارد که غرورت بشکند
آخرین بلیط نمیگذارد که
ناامید از ترمینال ها برگردی
آخرین گلوله نمیگذارد که سرباز اسیر شود
کسی که امید دارد
فقیر نیست
همیشه چیزی دارد
یادم رفت از آخرین کشتی بگویم
آخرین کشتی حتی اگرهم نیاید
نمیگذارد که نام دریا و مسافرت از یادت برود
**************
تو ماه را
بیشتر از همه دوست میداشتی
و حالا
ماه هر شب
تو را به یاد من میآورد
میخواهم فراموشت كنم
اما این ماه
با هیچ دستمالی
از پنجرهها پاك نمیشود
**************
تو درمنی
مثل عکس ماه در برکه
در منی و
دور از دسترس من
سهم من از تو
فقط همین شعرهای عاشقانه است
و دیگر هیچ
ثروتمندی فقیرم؛
مثل بانکداری بیپول
من فقط آینه تو هستم
**************
هرشب خواب میبینم
سقوط میکنم از یک آسمانخراش
و تو از لبه آن
خم میشوی و
دستم را میگیری
سقوط میکنم هرشب
از بام شب
و اگر تو نباشی
که دستم را بگیری
بدون شک
صبحگاه
جنازهام را
در اعماق دره ها پیدا میکنند
**************
سالهاست
تلفنی در جمجمهام زنگ میزند
و من
نمیتوانم گوشی را بردارم
سالهاست شب و روز ندارم
اما بدبختتر از من هم هست
او
همان کسیست که به من زنگ میزند!
**************
داشتم از این شهر میرفتم
صدایم کردی
جا ماندم
از کشتی ای که رفت و غرق شد
البته...
این فقط میتواند یک قصه باشد
در این شهر دود و آهن
دریا کجا بود
که من بخواهم سوار کشتی شوم و
تو صدایم کنی
فقط میخواهم بگویم
تو نجاتم دادی
تا اسیرم کنی
**************
فقط تاریکی میداند
ماه چقدر روشن است
فقط خاک میداند
دست های آب
چقدر مهربان!
معنی دقیق نان را
فقط آدم گرسنه میداند
فقط من میدانم
تو چقدر زیبایی!
**************
دست های تو
یادگاری هایی شگفت انگیزند
از سکونت ماه بر خاک
وقتی زندگی تاریک میشود
به دست های تو فکر میکنم
وقتی کارها گره میخورند
درها باز نمیشوند
به دست های تو فکر میکنم
دست های سفید تو
بال های منند
برای فرار از زمین در روز مبادا
به دست های سفید تو فکر میکنم!
**************
باید خودم
باد را متقاعد کنم
که نوزد
باید خودم
حرمت کلبه ام را
به دریا گوشزد کنم
زمین جای خطرناکی است
و کسی که
باید بیاید
همیشه دیر میآید
**************
جاده های بی پایان را دوست دارم
دوست دارم باغ های بزرگ را
رودخانه های خروشان را
من تمام فیلم هایی را
که در آنها
زندانیان موفق به فرار می شوند
دوست دارم!
دلتنگ رهایی ام
دلتنگ نوشیدن خورشید
بوسیدن خاک
لمس آب
در من یک محکوم به حبس ابد
پیر و خمیده
با ذره بینی در دست
نقشه های فرار را مرور میکند!
اشعار کوتاه رسول یونان
سعی کن با همه چیز کنار بیایی
فرار نکن
زمین به شکل احمقانه ای گـرد است!
**************
روی تخت دراز کشیده ام
پنجره اتاق
قاب رنج است و خزان.
تو آخربن برگی
آخرین برگ داستان «اُ. هنری»
اگر بیفتی من میمیرم!
**************
اگر مرا دوست نداشته باشی
دراز میکشم و میمیرم
مرگ نه سفری بیبازگشت است
و نه ناگهان محو شدن
مرگ دوست نداشتن توست
درست آن موقع که باید دوست بداری
**************
هی کایابای
عقاب خانگی همسایه!
زندگی در اعماق عادت ها
هیچ فرقی با مرگ ندارد
تو مرده ای
فقط معنای مرگ را نمیدانی!
**************
پایم را روی مین گذاشتهام
تکان بخورم مردهام
باید همینجا که هستم
درست
وضعیت سرباز جنگی را دارم
کنار تو و زیباییات
**************
با یک بغل گل سرخ میآیم!
زخم های قلبم شکوفه کرده است
اما افسوس
کسی گل های مرا نخواهد دید
بهار آمده
همه جا پر از گل و شکوفه است
گزیده اشعار ترجمه ی رسول یونان
شعر از اکتای رفعت
لباسی از ابر پوشیدم
کفشی از خاک
عاشق بودم و دیوانه
راه های پوشیده از برگ را پشت سر گذاشته
به سوی تو آمدم
پاییز بود
و استانبول، پیر
صدای آن پرنده زرد
در همه جا پیچیده بود
در دهلیز نشستیم و
به پشتی ها تکیه دادیم
نشستیم رو به آفتاب قدیمی
در قاب پنجره فقط ما بودیم
آنهایی که می آمدند و می رفتند
فقط ما بودیم
که با غروب
گاه نجوا میکردیم و
گاه نمیکردیم
سکوت من
آبستن فریاد باد بود
وقتی حرف میزدم
برگ های تو میریختند
**************
قصیده از احمد جان عثمان
تو زیبا نیستی
در تو از لطافت گل ها خبری نیست
چشم هایت
شبیه چشم های آهوست
اما در آن ها درخششی دیده نمی شود
بهار
هیچ کاری برای تو نکرده
با این همه
اگر در چشم هایت
فقط دو قطره اشک بدرخشد
و عکس آن ها به چشم هایم بیافتد
عشق ما شب تاریکی نخواهد داشت
ترانه های رسول یونان
از وب های عمرم
هی داره کم می شه بی تو
اینجا تاریک و سیاهه
داره سردم می شه بی تو
مثل یک درخت تنهام
که دلش از همه خونه
هیشکی جز کلاغ پیری
براش آواز نمیخونه
زندگی فایده نداره
وقتی سنگی از سکونی
دیگه آب و ماهی نیستی
وقتی پشت سد بمونی
حال اون عقابو دارم
که پرش رو چیده باشن
حسرت اسمونارو
تو چشاش ندیده باشن
**************
متن آهنگ قهوه خونه ها فریدون آسرایی
اون بالا بالای قهوه خونه ها
ماه به خون نشسته خوب نگاش کنین
زخم یک گلوله روی سینشه
حال اون خیلی بده دعاش کنین
یه گلوله از میون قصه ها
اومده خورده درست تو قلب اون
یه گلوله که قرار بود بخوره
به تن پرنده ای تو آسمون
اون بالا بالای قهوه خونه ها
ماه به خون نشسته خوب نگاش کنین
زخم یک گلوله روی سینشه
حال اون خیلی بده دعاش کنین
وای اگه شکارچیا قصه بگن
همه جا رو بوی باروت میگیره
دنیا پیش چشم آهو تار میشه
توی دره ها می افته میمیره
دنیایی که ما م یخواستیم این نبود
خواب آیینه و گل دیده بودیم
روی رودخونه ی طغیان و خطر
خواب طولانی پل دیده بودیم
بعضی شب ها وقتی آدما خوابن
بجز عاشقا بجز دیوونه ها
ماهُ توی کفن خون می پیچن
اون بالا بالای قهوه خونه ها
گروه فرهنگ و هنر وب
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست