جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

انقلابات و جنبش های اجتماعی


انقلابات و جنبش های اجتماعی
اگر علم جامعه شناس را توان او در بررسی و شناخت ساختهای نسبتا" پایدار اجتماعی ، تشخیص و تفکیک نهادهای یک جامعه و بالاخره کارکردهای آشکار و پنهان آن ساختها و نهادها تعریف کنیم بی گمان هنر یک جامعه شناس بازشناسی ساختها و تغییرات نهادها و کارکردها ،تحت شرایط مختلف و موثر بر جامعه ، یا به عبارت دیگر در ک تغییرات ساختی ، کارکردی ونهادی تحت شرایط مختلف زمانی - مکانی و عوامل موثر بر آنها می باشد .
همه ی جوامع در شرایط خاص و تحت تاثیر عوامل خاص دچار دگرگونی می شوند . در چنین شرایطی بسیاری از ساختها و نهادها ممکن است تغییرات کارکردی پیدا کرده ، بازسازی شوند یا اساسا" از بین بروند وساختها و نهادهای جدیدی متولد شوند یا جایگزین گردند .
جنگ یکی از این عوامل دگرگون ساز یا به عبارت صحیح تر مجموعه ای از عوامل موثر است که بیشتر ارکان جامعه را تحت تاثیر قرار داده آنها را تغییر می دهد ، بازسازی می کند ، نابود می کند و بالاخره ساختها و نهادهای جدیدی می سازد. جنگ می تواند انسانهای یک جامعه را به یکدیگر نزدیک کند یا آنها را از هم دور سازد ، می تواند سبب انسجام یک جامعه شود یا سبب انهدام آن شود و این البته از نظر مفاهیم و برداشتهای جامعه شناختی بسی متفاوت از نتیجه گیری ها و برداشتهای سیاسی است و حتی می تواند درست برعکس تحلیلهای سیاسی باشد . چه بسیار پیروزیهای سیاسی که تنها پوسته ای طرد و شکننده است بر جامعه ای از هم پاشیده و در حال فروپاشی و چه بسیار شکستها که جوامع شکست خورده را منسجم تر ، مصمم تر و آگاهتر می سازد .
درمفهوم سیاسی جامعه ؛ ملت - دولت هرقدر پیوند دولت و مردم نزدیکتر باشد و مداخله ی مردم در بافت دولت بیشتر ، مفهوم شکست یا پیروزی ، از نقطه نظرهای سیاسی و جامعه شناختی نزدیکتربه یکدیگر خواهد بود .
جامعه شناسی جنگ دقیقا" به تحلیلهای جامعه شناختی از تغییرات ساختها و نهادها یا واقعیتها و پدیده های جامعه شناسی در شرایط پیش از جنگ ، پس از جنگ ، در حال جنگ - در وضعیت جنگی - و حتی در وضعیت تهدید وتحت سایه ی جنگ توجه دارد . از سوی دیگر جنگ چه بوقوع بپیوندد و چه تنها بصورت تهدیدی بر اذهان جامعه سنگینی کند ساختها را تغییر شکل داده و نهادهایی را پدید می آورد که نیروهای نظامی و گرایش جامعه به نظامیگری یکی از آنهاست . نیروهای نظامی چه به صورت یک قشر یا طبقه در نظر گرفته شوند و چه به عنوان یک نهاد ، تولد خود را مدیون تهدیدات جنگ هستند . در جوامع دارای دولت یعنی از همان زمانی که دولتها پدید آمدند نیروهای نظامی نیز کارکردی متفاوت یافتند . پیش از این زمان ، جنگجویان قشری بودند که عمدتا" برای تامین هدفِ « جنگ برای بقا » کارکرد داشتند ؛ شکار با هدف تامین غذا، دفاع در برابر حیوانات وحشی یا گروههای بدوی تر یا وحشی تر انسانی و در مجموع جنگیدن با هر آنچه بقا و زندگی انسانی را تهدید می کرد . اما با پدید آمدن دولتها این کارکرد به تامین هدف حفظ و بقای دولت یا حاکمیت و قدرت تغییر نمود و اولین هدف نظامیان حفظ قدرت حاکمه در جنگهای احتمالی داخلی یا تامین مطامع و دست اندازیهای دولتها برای تصاحب سرزمینهای دیگر و در درجه ی دوم حفظ جامعه در برابر تهدیدات خارجی و جنگ های مرزی ، شد . به تدریج از دل این نیروها و بر اساس این کارکردها،شاخه های مختلف نیروهای نظامی پدیدار شدند که هریک اهداف مجزایی را دنبال می کردند. با اینحال در صدر اهداف تمامی آنها حفظ حاکمیت موجود و قدرت جاری باقی ماند و این، ماهیتی همواره محافظه کار و شریک قدرت حاکمه به آنها بخشید .
جولیوس گولد و ویلیام ل . کولب در فرهنگ علوم اجتماعی پیرامون واژه ی جنگ چنین می نویسند :
A ) سه تعریف متمایز جنگ از لحاظ علوم اجتماعی حائز اهمیتند :
۱ ) جنگ ممکن است دلالت داشته باشد بر وضعیتی به رسمیت شناخته شده از لحاظ اجتماعی که در آن مخاصماتی مسلحانه با دامنه ای گسترده ، کم و بیش مداوم بین دو یا چند کشور ، دولت یا حکومت جریان پیدا می کند .
۲ ) قانون داخلی کشور ممکن است مقرر بدارد که جنگ یک وضعیت مخاصمات مسلحانه است که بین دولت مزبورو دولتی دیگر یا بین دو دولت یا جناح های سیاسی دیگر جریان دارد ، و این وضعیت توسط دستگاهی که به موجب قوانین و قانون اساسی کشور دارای چنین اختیاری باشد به عنوان جنگ اعلام شده باشد .
۳ ) در حقوق بین الملل معاصر ، جنگ کشمکشی است مسلحانه بین دو یا چند کشور که هر کدام مدعی آن است که دارای حق حاکمیت ملی است . این کشورها در چارچوب این کشمکش در مقابل سایر کشورها از لحاظ حقوقی همتراز هستند .
B ) جنگ بیشتر دلالت دارد بر کشمکش مسلحانه بین کشورها ، گو اینکه در موارد ذیل نیز به کار می رود :
الف ) به طور مجازی برای اطلاق به هر گونه ستیز ، مثلا" جنگ الفاظ ، جنگ صنایع ، جنگ علم و دین ، جنگ بین زن ومرد ، جنگ با بیماریها . آن را به وجهی نه چندان استعاری ، در این موارد نیز به کار می برند :
ب ) مخاصمات بین جناح های مختلف در داخل یک کشور - جنگ داخلی
پ ) خصومت مرگبار بین هر گونه نظام های کنش که سخت مشابه یکدیگر باشند ، مانند قبایل ابتدایی ، افراد یا حتی حیوانات ت ) مخاصمات بین المللی که پای نیروهای مسلحانه در آن به میان کشیده نشود ، مانند جنگ اقتصادی ، جنگ روانی ، جنگ مسلکی یا ایدئولوژیک و جنگ سرد .
اما همچنانکه اشاره شد ، اصطلاح جنگ در مشخص ترین مفهوم خود اطلاق می شود به مخاصمه ای با دامنه ی گسترده که توسط نیروهای مسلح دولتهایی معین طی دوره ای مشخص جریان می یابد مانند جنگ کریمه ، جنگ روسیه و ژاپن . به این مفهوم ، جنگ یک رشته پیکار و نبرد کم و بیش مستمر بین طرفهای متنازع است . گو این که در پاره ای از موارد فواصل بالنسبه درازی از آتش بس یا ترک مخاصمه پیش می آ ید ، چنانکه در مورد جنگهای صدساله و جنگهای سی ساله پیش آمد ؛ یا اینکه در فهرست کشورهای درگیر جنگ و تقسیم مخاصمات بین عرصه های مختلف نبرد و جبهه های متفاوت تغییری حاصل می شود ، چنان که در جنگ جهانی اول و دوم چنین شد ؛ این عوامل باعث می شوند که بیان این مطلب که آیا کشمکش میان کشورهای درگیر را باید یک جنگ یا چند جنگ محسوب داشت ، دشوار گردد .
۲ ) دشواری تعیین دامنه ی مخاصمات که اطلاق عنوان جنگ را توجیه کند ، برخی نویسندگان را بر آن داشته است که این مفهوم را زیر عنوان کلی تر نزاع مرگبار بیاورند . ل.ف. ریچاردسون این قبیل نزاعها را بر حسب نمای پایه ی ۱۰ تعداد کشته شدگان طبقه بندی کرده است . این طبقات که ازکمیت ۰^۱۰ که در آن فقط یک نفر کشته می شود شروع شده و به کمیت ۷^۱۰ ختم می شود که د ر این صورت بیش از ده میلیون نفر کشته می شوند .چنان که در جنگ جهانی اول و دوم چنین شد .
۳ ) در این باره اختلاف نظر وجود دارد که آیا مشخصه ی اساسی جنگ واقعیت عینی مجادله ی خشونت بار است - که دراین حالت واژه ی جنگ را می توان به ستیزمیان قبایل ابتدایی ، جانوران ، گلادیاتورها ، شورشیان و نیز بین دولتها و ملتها اطلاق کرد - یا این که مشخصه ی اصلی آن وضعیتی است از لحاظ اجتماعی به رسمیت شناخته شده ، که در آن این قبیل مجادله ها بر طبق الگوی پذیرفته شده ی رفتار و تکنولوژی ، عملا" صورت می پذیرد یا احتمالا" صورت خواهد پذیرفت . جنگ در مفهوم اخیر خود پدیده ای است فرهنگی که فقط در بین گروههای انسانی به ظهور می رسد . بیان این تمایز به گروتیوس تعلق دارد که تعریف سیسرون از جنگ را به عنوان « مجادله به ضرب و زور » را مورد انتقاد قرار داد ، چون او معتقد بود که جنگ نه یک مجادله که یک وضعیت است. هابز نیز همین معنی را در نظر داشت که گفت : « طبیعتِ جنگ در رزمندگی بالفعل نیست ، بلکه در میل شناخته شده ای به مبادرت به آن است به نحوی که در همه حال هیچ تضمینی وجود ندارد که خلاف این امر بوده باشد . »
C ) دادگاههای ایالات متحد فرق گذاشته اند بین جنگ به مفهوم مادی - در مورد چیزی که آن را می توان وضعیت واقعی کشمکش مسلحانه بین کشورها نامید - و جنگ به مفهوم حقوقی که شایسته تر است آن را جنگی که قانون اعم از قانون بین المللی یا داخلی تعریف کرده است ، نام دهیم . مفهوم حقوقی جنگ بی نهایت بغرنج است - زیرا نظام های مختلف حقوقی ملاکهای متفاوتی را برای تعیین وضعیت جنگی به کار می بندند. وانگهی مفهومهای حقوقی و مادی جنگ اغلب در یکدیگر تداخل می یابند .
۱ ) در قانون داخلی یک کشور ، مخاصماتی که کشور مزبور در آنها درگیر است فاقد خصلت « جنگ حقوقی » است مگر آنکه مقامات صلاحیت دار کشور مربوطه این موضوع را رسما" اعلام کرده یا به رسمیت شناخته باشند . در ایالات متحده فقط کنگره حق دارد اعلام جنگ کند اما رییس جمهور می تواند خصومت هایی را که از سوی یک گروه داخلی یا یک دولت دیگر آغاز شده باشد به رسمیت بشناسد. به لحاظ آنکه ملاکهایی که توسط مقامات سیاسی حکومتهای مختلف
به کار بسته می شوند متفاوت اند، مخاصمه بین دو حکومت ممکن است از سوی یکی از آنها یک جنگ حقوقی تلقی شود اما توسط دولت دیگر طغیان شورش مداخله یا اقدام دفاعی به حساب آید . از لحاظ قانون داخلی کشورهایی که در جنگ مشارکت ندارند ، جنگ ممکن است وضعیت حقوقی متفاوتی داشته باشد . دادگاههای کشور معمولا" تابع نظر مقام های سیاسی حکومتهای خود هستند ، اما در صورتی که مقام های دولتی نظری ابراز نکرده باشند ، این دادگاهها ممکن است تعریف رایج در حقوق بین الملل را مبنا قرار دهند .۲ ) با این حال ، حقوق دانان بین المللی در این باره اختلاف نظر دارند که آیا ملاک تعیین وجود جنگ به مفهوم حقوقی عبارت است از رعایت تشریفات مورد لزوم در مبادرت و ادامه ی جنگ ،
یا اینکه طرفهای درگیر جنگ در قبال کشورهای ثالث دارای برابری قضایی اند . حقوق بین الملل جدید بیشتر بر روی این فقره ی اخیر تاکید دارد . در صورتی که سازمان ملل یک کشور متنازع را متحاوز بشناسد و دیگری را مدافع ، کشورهای عضو سازمان ملل مکلف اند که با آنها رفتار متفاوتی را در پیش گیرند . در نتیجه کشورهای درگیر جنگ از لحاظ قضایی در مرتبه ای یکسان قرار ندارند و مخاصمات ، جنگ - به مفهومی که حقوقدانان بین المللی در قرن هیجدهم و نوزدهم
این اصطلاح را بکار می بردند - محسوب نخواهد شد . حقوقدانان و صاحب نظران قرون وسطی وجه مشخصه ی ماهیت جنگ را نه تساوی حقوقی کشورهای درگیر جنگ بلکه منظم بودن مبادرت به جنگ و ادامه ی آن می شمردند . مثلا" گنتیلی جنگ را « مبارزه ی نیروهای مسلح کشور که به نحوی شایسته انجام پذیرد » تعریف کرد . در نتیجه ، حقوقدانان مزبور اصطلاح جنگ را به مخاصماتی اطلاق می کردند که در آنها یکی از طرفین در جنگی عادلانه در گیر بود و طرف دیگر در جنگی ناعادلانه . گو اینکه این اشخاص در چنین موردی طرفدار اتخاذ رویه ای متفاوت از سوی کشورهای غیر متنازع در قبال کشورهای در حال جنگ بودند .
معاهده ی کلاگ- برایند و منشور سازمان ملل تقریبا" کلیه ی کشورها را مکلف می کند که از توسل به مخاصمه خودداری کنند مگر در دفاع از خود به صورت انفرادی یا جمعی به دعوت کشوری که جنگ در خاک آن روی می دهد ، یا با کسب اجازه از سازمان ملل متحد . با اینحال در صورتی که سازمان ملل به و ظایف خود عمل کند وضعیتی که در آن کشورهای درگیر جنگ از لحاظ حقوقی مساوی باشند ، به ندرت ممکن است وجود داشته باشد . آغازگر مخاصمه متجاوز شمرده می شود و دشمن وی مدافع یا کشوری که در عملیات بین المللی برقراری نظم و صلح شرکت دارد . در نتیجه می توان گفت که جنگ به مفهوم یک نبرد تن به تن که در آن طرفهای درگیر از لحاظ حقوقی مساوی باشند ، خلاف قانون شناخته می شود ، در حالی که بروز این حالت از جنگ به مفهوم مادی ناممکن نیست . به موجب قانون داخلی کشورهای معین ، یا حتی برطبق حقوق بین الملل در صورتی که دستگاههای سازمان ملل به وظایف خود عمل نکنند یا غمض عین جنگ بین دو کشور منفرد را ( که در آن طرف های درگیر جنگ به صورت دو موجودیت مساوی بر سر و کول هم می کوبند ) به مصلحت تشخیص دهد ، جنگ به مفهوم حقوقی آن نیز ممکن است روی دهد .
D ) دادگاههایی که از آنها درخواست می شود که معنی جنگ را در اسناد حقوقی ( مانند بیمه نامه ، قرارداد ، اوراق حمل و سایر مدارکی که کم و کیف تعهدات طرفین را در صورت وقوع جنگ مشخص می کنند ) تفسیر کنند مدلدل فلان سند را مبنای قضاوت قرار می دهند ، اما اصطلاح جنگ مندرج در این قبیل اسناد را به معنی جنگ به مفهوم مادی آن تعبیر می کنند که از لحاظ اجتماعی و بلکه لزوما" از نظر قانونی کشمکشی است به رسمیت شناخته شده . بدین گونه مثلا" جنگ کره در دوره ی ۵۳-۱۹۵۰ ، اگر چه از لحاظ حقوق بین الملل یا حقوق داخلی بسیاری کشورها جنگ محسوب نمی شد ، اما از سوی دادگاهها جنگ تلقی شده است ، یعنی به مفهومی که در این قبیل اسناد مورد تصریح طرفین بوده است »
آلن بیرو در کتاب فرهنگ علوم اجتماعی جنگ را چنین توصیف می کند : « War واژه ای است از ریشه ی آلمانی Werra به معنای آزمون نیرو با استفاده از اسلحه بین ملتها - جنگ با خارجی - یا گروههای رقیب در داخل یک کشور - جنگ داخلی - . هدف از جنگ ، پیروزی بر رقیب برای ملزم ساختن او به انقیاد تام است . یک کشور یا به منظور به دست آوردن زمین و مایملک دشمن به جنگ دست می یازد ، یا برای به کرسی نشاندن ادعاهایش و یا برای دفاع از خود در برابر ادعاهای دیگران . در جریان تاریخ جنگ با توجه به سطح فنون ، قدرت اسلحه ، بزرگی کشورها یا گروههای در حال منازعه ، شمار افرادی که مستقیما" یا بطور غیرمستقیم در نبردها شرکت می کنند ، صور و اشکال گوناگونی یافته است . جنگ شناسی - جامعه شناسی جنگ - به معنای مطالعه ی عینی و جامعه شناختی پدیده های مربوط به جنگ با در نظر گرفتن عوامل و آثار اجتماعی ، اقتصادی ،سیاسی ، جمعیتی و اخلاقی آن است . انسانیت همواره نیاز به یافتن علتی برای جنگ - را - احساس کرده است و در این میان گاه سرنوشت ، گاه شخص و گاه ایدئولوژی خاصی را مسئول دانسته است . در طی قرون ، مولفینی بسیار، تبیینات گوناگونی در باره ی جنگ ارائه و جنگ را به صورتهایی چند مطمح نظر قرارداده اند ، از جمله :
- نیروی طبیعت یا قانون الهی : یا خدایان را الهام بخش آن دانسته اند - نظیر مارس در روم و ووتان در آلمان - و یا آنکه آن را همچون بلایی آسمانی ، یا مظهر امتحان خداوند تلقی کرده اند .
ـ نتیجه ای منبعث از هیجانات انسانها ، قدرت طلبی و غرور انسان : از این دیدگاه جنگ به عنوان بیماری روانی همه گیر و یا بیماری اجتماعی مورد توجه قرار گرفته است .
ـ شکلی از مبارزه برای بقا و گزینش طبیعی بهترین و مناسب ترین افراد - قوی ترین -
ـ نتیجه ی استبداد و جاه طلبی انسانها در مسند قدرت .
ـ نتیجه ی اجتناب ناپذیر روابط تولیدی و استثمار طبقه ای توسط طبقه ی دیگر .
با این همه جنگ را دارای نقشی جبران کننده به هنگام رشد بسیار زیاد جمعیتی دانسته اند ، یا آنکه آن را وسیله ای در تز کیه ی انسانی تلقی کرده اند ، و یا جنگ را همچون وسیله ای دانسته اند که با آن تهاجم جویی درون زاد انسانی بر روی دشمنهایی دور دست تخلیه می شود. گفته اند که جنگ در سطح جمعی مظهر یک نیاز و شور و هیجان است همانطور که عشق در سطح فردی چنین است .
اغلب در جریان قرنها ، جنگ فرصتی برای برگزاری اعیاد مذهبی به دست داده است . فرصت برای جشنی که در آن افتخار و مرگ در راه هدفی مقدس مورد تمجید قرار می گیرند . این افتخار اساسا" نظامی است .
راه حلهای گوناگونی در جهت امحای جنگ و استقرار رژیمی که در آن صلح جهانی تمهید گردد - جریانهای صلح گرا - با توجه به دلایلی که برای بروز جنگ برشمرده اند و یا عللی که درپیدایی جنگ تعیین کننده قلمداد شده اند پیشنهاد شده است . امحای سلاح جنگی - خلع سلاح - برای از بین بردن جنگ کافی نیست . خلع سلاح ، در واقع همچون مسکّنی در حلّ این مسئله ی اساسی است ، « زیرا این انسان است که دست به کشتار می زند و نه اسلحه . سلاح در حقیقت ابزار ساده ی پرخاشجویی انسان است. چنان است که اکثرا"چاقورامتهم می سازند وقاتل را فراموش می کنند. »
جنگ سنتی بتدریج بصورت جنگی تمام عیار در آمده است و امروزه ، هر یک از حریفان جنگ با حداکثر نیروهایش وارد میدان می شود ، این نیروها تنها نظامی نیستند ، بلکه ابعاد اقتصادی ، فنی و جمعیتی نیز دارند . بویژه بمب اتمی ، به جهت آنکه انسانیت را تهدید به تخریب همه چیز می کند ، خود نوعی ترس و اضطراب جمعی پدید می آورد که برحیات جوامع نفوذ کرده ، برنهادها و آداب و رسوم اثر می نهد . جنگ در شرایط کنونی همچون حربه ی نهایی دولتها به شمار می رود ، لکن با عدم تناسب بیش از پیش مشهود بین وسایل - بمباران هسته ای با عواقبی غیرقابل پیش بینی بر روی تمامی کره ی خاکی - و اهدافی که مورد نظرند -انتفاع از شکست حریف - جنگ چنان خرابیهای عظیمی را دامن می زند که در جریان عملیات و با مسایل جدیدی که پدید می آیند ، علت نخستین بروز آن به فراموشی سپرده می شود . عواقب و آثار جنگ نیز به نوبه ی خود هیچ تناسبی با انگیزه ای که موجبات بروز آن را فراهم ساخته ، ندارند .
تناقص دنیای جدید در تضاد بین استفاده ی داخلی و خارجی از نیروی سیاسی است . در داخل یک کشور ، قدرتهای سیاسی با هر خشونتی عناد می ورزند و حال آنکه در امور خارجی ، همین قدرتها با دستیازی به جنگ ،خود تبدیل به ابزار خشونت مفرط می شوند . این امر که هر ملت حاکم بر سرنوشت خویش ، جنگ کردن را حقی مسلم برای خود تلقی می کند ، از فقدان نظمی بین المللی در تمدن قرن بیستم حکایت دارد . »
علی آقابخشی نیز در کتاب فرهنگ علوم سیاسی چنین تصویری از جنگ ارائه می دهد :
۱ ) تبدیل شدن کشمکش دائمی بین کشورها به ستیزه ای خشونت بار و خونین .
۲) حالتی ازروابط بین دودولت یا بین گروهی ازدولتها یا بین یک دولت وگروهی ازدولتها که بر اساس آن،آثارعادی قانون بین المللی ، یعنی قانون کلی صلح ، بینشان به حال تعلیق در آمده باشد .
۳) مبارزه ی مسلحانه بین کشورها یا بین طبقات برای اجرای هدفهای سیاسی و اقتصادی.
۴) از نظر کارن فون کلاویتس ژنرال پروسی جنگ ادامه ی سیاست است با وسایل دیگر . او می گوید جنگ عمل قهری است که منظور از آن مجبور ساختن خصم مان به اجرای اراده ی ماست . کلاوس ویتس ، اصل اساسی جنگ را حفظ نیروهای خودی و نابودی نیروهای دشمن ، هدف جنگ را خلع سلاح یا سرنگون کردن دشمن و عامیترین اصل پیروزی در جنگ را برتری تعداد افراد مسلح دانسته است . پیشرفتهای وسایل تکنولوژیکی ویرانگر در سازماندهی سیاسی در نظام بین المللی و در تحلیل مسئله ی جنگ باعث طبقه بندی انواع گوناگون جنگ شده است . به عبارت دیگر ، جنگ باتوجه به سطح فنون ، قدرت اسلحه ، بزرگی کشورها یا گروههای در حال نزاع و شمار کسانی که به طور مستقیم یا غیر مستقیم در منازعات شرکت دارند ، اشکال گوناگونی می یابد . نیوت گینگریج سیاستمدار راستگرای افراطی جمهوریخواه امریکایی در مقدمه ی کتاب تافلر به نام به سوی تمدن جدید نوشته است : « در سال ۱۹۹۱ جهان شاهد اولین جنگبین سیستمهای نظامی موج سومی با یک ماشین نظامی کهنه ی موج دومی بود . عملیات نظامی طوفان صحرا ، انهدام یکجانبه ی عراق به دست امریکا و متحدانش بود . آ ن هم بیشتر به این دلیل که سیستمهای موج سومی به نحو قاطعی ثابت کردند که سیستمهای ضد هوایی پیچیده ی موج دومی در برابر جنگنده های رادارگریز موج سومی ، هیچ خاصیتی ندارند و ارتشهای سنگر گرفته ی موج دومی در مقابله با سیستمهای اطلاعاتی موج سومی برای هدفگیری و لجستیک ، به آسانی مقهور و منهدم می شوند . »اما مانوئل کاستلز درجلد اول کتاب عصر اطلاعات یعنی ظهور جامعه ی شبکه ای در ارتباط با جنگ تحت عنوان جنگهای آنی چنین می نویسد : « مرگ جنگ و زمان همدستان مادی تاریخی هستند . یکی از شگفت انگیزترین ویژگیهای پارادایم تکنولو ژیک در حال ظهور این است که این همدستی دست کم از نظر جنگهای تعیین کننده ی قدرت های مسلط ، دچار دگرگونی بنیادینی گشته است . در واقع پیدایش تکنولوژی هسته ای و امکان قتل عام جهانی، به گونه ای متناقص نما احتمال رویارویی نظامی گسترده و جهانی بین قدرتهای بزرگ را از میان برده است ÷و شرایطی را که نیمه ی نخست قرن بیستم را به ویرانگرترین و مرگبارترین دوره ی تاریخ تبدیل کرده بود منتفی ساخته است . با این حال منافع ژئوپولوتیک و رویاروییهای اجتماعی همچنان آتش مخاصمات بین المللی و بین قومی را تا مرز نابودی فیزیکی افروخته نگاه می دارند و باید گفت که ریشه های جنگ ، دست کمتا جایی که تجربه ی تاریخی نشان می دهد در سرشت انسان نهفته است . با وجود این در دو دهه ی گذشته ، جوامع دموکراتیک وپیشرفته ی صنعتی امریکای شمالی ، ژاپن ، و اقیانوسیه جنگ را مردود دانسته اند و در برابر دولتهایی که شهروندان خود را به بالاترین از خود گذشتگی دعوت می کنند مقاومت چشمگیری نشان داده اند . جنگ فرانسه در الجزایر ، جنگ ایالات متحده در ویتنام وجنگ روسیه در افغانستان نقاط عطفی در توانایی دولتها بوده است تا بدون داشتن دلایل چندان قانع کننده جوامع خود را بسوی نابودی سوق دهند . از آنجا که جنگ و تهدید جدی به توسل به آن هنوز رکن اصلی قدرت دولت را تشکیل می دهد ، از پایان جنگ ویتنام ، کارشناسان جنگ در صدد یافتن راههایی برای ایجاد جنگ بوده اند . تنها در چنین شرایطی است که می توان قدرت اقتصادی ، تکنولوژیک و جمعیت را به عاملی برای سلطه بر دولتهای دیگر تبدیل کرد و این قدیمی ترین بازی در طول تاریخ بشر است . جوامع پیشرفته و دموکراتیک ، در ارتباط با شرایط لازم برای مقبولیت جنگ نزد مردم به سرعت به سه نتیجه رسیدند . جنگ باید :
۱) به دست ارتشهای حرفه ای انجام گیرد و شهروندان عادی نباید در آن شرکت داشته باشند . به این ترتیب سرباز گیری اجباری تنها باید در شرایط واقعا" استسنایی که احتمال وقوع آن بسیار بعید است انجام شود .
۲) کوتاه و حتی لحظه ای باشد تا پیامدهای منفی بلند مدت نداشته باشد ، منابع انسانی و اقتصادی را نبلعد و مسئله ی توجیه نظامی مطرح نشود .
۳) تمیز و بسیار دقیق باشد و نابودی حتی نابودی دشمن نیز باید در حد معقول و تا آنجا که ممکن است به دور از انظار عمومی صورت پذیرد . پیامد این کار ، ایجاد پیوند نزدیک میان کنترل اطلاعات ، تصویر پردازی و جنگ آفرینی است .
پیشرفتهای شگرفی که در دو دهه ی گذشته در زمینه ی تکنولوژی نظامی ایجاد شده ابزار اجرای این استراتژی اجتماعی - نظامی را فراهم کرده است . نیروهای مسلح تعلیم دیده ، مجهز ، تمام وقت و حرفه ای نیاز به شرکت گسترده ی مردم در جنگ را از میان می برند و تنها کاری که از آنان انتظار می رود این است که از اتاق نشیمن خانه های خود شاهد نمایش بسیار هیجان انگیزی باشند و با احساسات عمیق میهن پرستانه فریاد شادی سر دهند . مدیریت حرفه ای گزارشهای خبری ، در شکل هوشمندانه ای که نیازهای رسانه ها را درک و در عین حال آنها را کنترل می کند ، می تواند جنگ را زنده به خانه های مردم بیاورد و در عین حال درک محدود و سانسور شده ای از کشتن و رنج کشیدن را به آنان ارائه دهد . این مضمونی است که بودریار در باره ی آن توضیح کاملی داده است . مهمتر از همه این که مخابرات و تکنولوژی سلاحهای الکترونیک حملات ویرانگر به دشمن را در زمانی کوتاه میسر ساخته است . البته جنگ خلیج فارس تمرینی کلی برای نوع جدیدی از جنگ بود ، و پرده ی نهایی آن که در برابر ارتش بزرگ و مجهز عراق ۱۰۰ ساعت به طول انجامید نشانه ای از قاطعیت قدرتهای نظامی جدید در مواردی است که مسئله ی مهمی مطرح باشد ( در جنگ خلیج فارس ، انچه به خطر افتاده بود منافع نفتی غرب بود . )
البته این تحلیل و خود جنگ خلیج فارس ، نیازمند شرحی طولانی است . امریکا و متحدانش نیم میلیون سرباز را به مدت چند ماه برای حمله ی زمینی به منطقه گسیل داشتند ، گرچه بسیاری از متخصصان گمان می کردند که این کار به دلیل سیاستهای داخلی وزارت دفاع بوده است که هنوز حاضر نبود در برابر نیروی هوایی اعتراف کند که در جنگ می توان از طریق هوا و دریا برنده شد . به واقع همینطور هم بود ، چون پس از مجازات عراق از راه دور ، نیروهای زمینی در عمل با مقاومت چندانی روبرو نشدند . درست است که نیروهای متحدین وارد بغداد نشدند ، ولی این تصمیم به دلیلا موانع جدی نظامی نبود بلکه ناشی از محاسبات سیاسی آنان برای حفظ عراق به عنوان یک قدرت نظامی در منطقه برای کنترل ایران و سوریه بود . یکی از دلایل آسیب پذیری عراق فقدان حمایت یک دولت بزرگ ( روسیه یا چین ) بود که به این ترتیب ، پیروزی در جنگهای بزرگ بعدی برای ائتلاف نیروهای غربی چندان آسان نخواهد بود . قدرتهایی که از نظر تکنولوژی با یکدیگر برابرند به راحتی از یکدیگر تبعیت نمی کنند . اما با توجه به لغو دوجانبه ی استفاده از قدرت هسته ای بین قدرتهای عمده ی نظامی ، احتمال دارد جنگهای احتمالی میان آنان یا بین دولتهای اقماریشان به حملات متقابل سریعی بستگی داشته باشد که موازنه ی تکنولوژیک نیروهای متخاصم را واقعا" بر هم می زند . به نظر می رسد ویرانی گسترده یا نمایش سریع احتمال وقوع آن در حداقل زمان ممکن ، استراتژی مورد پذیرش برای جنگهای پیشرفته در عصر اطلاعات باشد .
با این همه تنها قدرتهای تکنولوژیک مسلط می توانند این استراتژی نظامی را دنبال کنند ، و این مسئله با درگیریهای خشونت بار پرشمارو بی پایان داخلی و بین المللی که از سال ۱۹۴۵ جهان را به مصیبت دچار ساخته است آشکارا در تضاد است . این تفاوت زمانی در جنگ افروزی یکی از عجیب ترین جلوه های تفاوت در زمانمندی است که ویژگی سیستم جهانی چند پاره ی ما محسوب می شود . در جوامع مسلط ، این عصر جدید جنگ تاثیر چشمگیری بر زمان و بر مفهوم زمان به گونه ای که در تاریخ تجربه شده ، داشته است . برهه های بسیار سخت تصمیم گیری نظامی در دوره های طولانی صلح یا تنشهای آرام لحظات سرنوشت ساز محسوب می شود . برای مثال ، بر طبق مطالعه ی تاریخی آماری که به سفارش وزارت دفاع کانادا در باره ی درگیریهای نظامی انجام گرفته است ، طول درگیریها در نیمه ی نخست دهه ی ۱۹۸۰ در مقایسه با دهه ی ۱۹۷۰ بطور متوسط بیش از ۵۰ درصد ، و در مقایسه با دهه ی ۱۹۶۰ بیش از دو سوم کاهش یافت . همان منبع ، کاهش میزان مرگ در نتیجه ی جنگ در سالهای اخیر ، به ویژه با توجه به افزایش جمعیت جهان را نشان می دهد . با این حال بر طبق همان مطالعه میزان استفاده از جنگ در طول تاریخ به عنوان شیوه ای از زندگی تغییراتی داشته است .
این روند در نیمه ی نخست قرن بیستم شدت خاصی داشته است . منابع دیگر نشان می دهند که در اروپای غربی ، آمریکای شمالی ، ژاپن و آمریکای لاتین ، بین سالهای ۱۹۴۵تا ۱۹۸۹ میزان مرگ و میر ناشی از جنگ بسیار کمتر از سالهای ۱۸۱۵ تا ۱۹۱۳ بوده است . در زمانمندی نوین جنگ ، که از همگرایی تکنولوژی و فشار جوامع مدنی در کشورهای پیشرفته ناشی شده است ، به نظر می رسد که ممکن است جنگ به پس زمینه ی این جوامع مسلط رانده شود و هراز چندگاه به یادآوری ناگهانی سرشت انسانی زبانه بکشد . در بسیاری از جوامع ، این ناپدید شدن جنگ از چرخه ی زندگی بیشتر مردم از هم اکنون تاثیر شگرفی بر فرهنگ و رفتار مردم گذاشته است . در کشورهای صنعتی و دموکراتیک ، به جز اقلیتی از جمعیت در دوره ای کوتاه در فرانسه ، پرتغال و ایالت متحده ، نسلهایی که پس از جنگ جهانی دوم متولد شده اند ، به جز سوئدیها و سوئیسیهای خوش اقبال ، نخستین کسانی در تاریخ هستند که در دوران زندگی خود جنگ را تجربه نکرده اند . این گسستی بنیادین در تجربه ی بشری است . در واقع این امر بر مسائلی از قبیل مردی و فرهنگ مردانگی تاثیر مهمی می گذارد . تا قبل از این نسلها ، فرض بر این بود که لحظه ای فرا می رسد که در زندگی هر مردی اتفاق ترسناکی رخ می دهد : آنها برای کشته شدن ، کشتن ، زندگی با مرگ و نابودی جسمها ، تجربه ی انسانیت زدایی گسترده فرستاده می شدند و با این همه به آن افتخار می کردند و در غیر این صورت احترام جامعه و خانواده هایشان را از دست می دادند . بدون اشاره به این لحظه ی حقیقت ، این سرنوشت فجیع مردان که مادران ، همسران و دختران به دیده ی احترام به آن می نگریستند و نیز مضمون همیشگی ادبیات همه ی کشورهاست ، درک شکیبایی شگفت انگیز زنان در خانواده ی سنتی پدرسالارغیر ممکن می گردد . کسانی همچون من که درنخستین نسل بدون جنگ بزرگ شده اند ، می دانند که تجربه ی جنگ چه تاثیر سرنوشت سازی در زندگی پدران ما داشته است و دوران کودکی و زندگی خانواده تا چه اندازه مالامال از زخمها و خاطرات باز سازی شده ی آن سالهاست که گاه تنها چند ماه طول می کشد ولی با وجود این شخصیت مردان و همه ی اعضای خانواده را برای همیشه شکل می دهد . این شتاب گرفتن زمان از طریق همزیستی با مرگ که تجربه ی اکثر نسلها در طول تاریخ بشر بوده است اکنون در برخی جوامع به پایان رسیده است . و این در واقع سرآغاز عصر جدیدی در تجربه ی ماست .
با این همه ، باید کاملا" بخاطر داشته باشیم که جنگهای سریع ، ظریف ، محدود ، و مبتنی بر تکنولوژی ، امتیاز ملتهایی است که از سلطه ی تکنولوژیک برخوردارند . در سرتاسر جهان ، جنگهای ظالمانه که اعتنای چندانی به آنها نمی شود سالهای سال اذامه می یابند و به رغم گسترش جهانی تسلیحات بهره مند از تکنولوژی پیشرفته در بازار ، با ابزار ابتدایی انجام می شوند . تنها از سال ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۲ ، سازمان ملل ۸۲ نبرد مسلحانه را در جهان ثبت کرد که ۷۹ مورد از آنها جنگهای داخلی بود . چریکهای سرخپوست گواتمالا ، نبردهای انقلابی بی پایان در کلمبیا و پرو ، شورش مسیحیان جنوب سودان ، مبارزات آزادیبخش کردها ، شورش مسلمانان در جزایر میندانائو ، آمیزه ی قاچاق مواد مخدر و مبارزات ملی در میانمار و تایلند ، جنگهای قبیله ای - ایدئولوژیک در آنگولا ، رویارویی جنگ سالاران در سومالی یا لیبریا ، جنگهای داخلی قومی در رواندا و بروندی ، مقاومت صحرا در برابر مراکش ، جنگ داخلی الجزایر ، جنگ داخلی افغانستان ، جنگ داخلی سری لانکا ، جنگ داخلی بوسنی ، جنگها و مبارزات اعراب و اسرائیل که چندین دهه به طول انجامیده است ، جنگهای قفقاز ، و رویارویی ها و نبردهای مسلحانه ی متعدد دیگر که سالها و دهه ها به طول انجامیده است ، آشکارا نشان می دهند که جنگهای کند و فرسایشی هنوز نشانه ی نفرت انگیز توانایی ویرانگر ماست و در آینده ی نزدیک نیز چنین خواهد بود .
نابرابری کشورهای مختلف در رابطه با قدرت ، ثروت و تکنولوژی است که زمانمندیهای مختلف ، و بویژه زمان جنگ آنها را تعیین می کند . علاوه بر این ، یک کشور می تواند بسته به رابطه ای که با نظام جهانی و منافع قدرتهای مسلط دارد از جنگهای کند به سوی جنگهای سریع حرکت کند . نمونه ی آن جنگ هولناک و طولانی بوسنی است که مایه ی شرمساری اتحادیه ی اروپاست . این جنگ پس از اینکه کشورهای عضو ناتو اختلافات خود را حل کردند و تکنولوژی جنگی را به حملات گزینشی و ویرانگر چند روزه ای تبدیل کردند که توان رزمی صربها را در هم شکست ، در طول چند روز دگرگون شد و روند صلح در آگوست ۱۹۹۵ در دیتون ، اوهایو تحمیل شد . تنها هنگامی که یک جنگ در اولویت برنامه های قدرتهای جهانی قرار می گیرد سرعت آن تغییر می کند . مطمئنا" حتی در جوامع مسلط نیز پایان جنگ به معنای پایان خشونت و رویاروییهای خشونت آمیز با دستگاههای مختلف سیاسی نیست . دگرگونی جنگ شکلهای جدیدی از درگیری خشونت بار را به صحنه می آورد که تروریسم مهمترین آنهاست . به احتمال زیاد علاوه بر قتل عامهای کورکورانه و گروگان گیری ، تروریسم بالقوه ی هسته ای ، شیمیایی و میکروبی نیز احتمالا"درجوامع پیشرفته به عنوان جلوه های جنگ محسوب خواهند شد . درهمه ی این جلوه های گوناگون ، بهره گیری از رسانه ها یکی از اهداف اصلی است . با وجود این ، حتی این اقدامهای خشونت بارکه ممکن است بر روان همه تاثیر بگذارند نیز نمونه هایی مقطعی در شرایط صلح آمیز عادی تلقی می شوند . این مسئله با فراگیر بودن خشونت دولتی در بیشتر قسمتهای جهان تفاوت آشکاری دارد .
جنگهای سریع و زمانمندی آنها که از تکنولوژی الهام گرفته است ، یکی از ویژگیهای جوامع اطلاعاتی به شمار می آیند ولی همچون سایر ابعاد زمانمندی جدید ، آنها نیز ویژگی شکلهای سلطه ی نظام جدید هستند ، و کشورها و رخدادهایی را که در منطق مسلط نو ظهور نقشی محوری ندارند ، در بر نمی گیرند .
منبع : سایر منابع


همچنین مشاهده کنید