شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

در (۵)


در مازندران هم شغال به اين زردى پيدا نمى‌شود!
به تمسخر: تقاضا و توقع شما بيش از حد انتظار است
درمان چه سود واقعه افتاد و کار بود
درماندهٔ تقديرند هم عارف و هم عامى٭
رک: با قضا کارزار نتوان کرد
٭ بيچارهٔ توفيقند هم صالح و هم طالح ............................ (سعدى)
درمانده کارها کند از اضطرار خويش٭
نظير:
سگ را چو در تنگى بگيرند بگزد (کليله و دمنه)
ـ گربه که به تنگنا افتاد چشم آدمى را برآرد
ـ نبينى که چون گربه عاجز شود بدرَد به چنگال چشم پلنگ (سعدى)
ـ ور رسد کار به جان از سرِ جان برخيزم
٭دل خواست عشقش از من و دادم به اضطرار ........................ (اديب صابر)
در محشر اگر آتش دوزخ بينم فرياد کشم که تنباکو، کو؟
بيتى است که علاقه‌مندان و طرفداران قليان براى خود ساخته‌اند
درم در جهان بهر خوش خوردن است نه از بهر زيرزمين کردن است
نظير: زر از بهر خوردن بود اى پسر براى نهادن چه سنگ و چه زر (سعدى)
در مزرع دهر هر چه کارى دِروى
رک: از مکافات عمل غافل مشو...
درِ مسجد است، نه کندنى است نه سوزاندنى!
نظير:
گوشت را از ناخن نمى‌توان جدا کرد
ـ دست شکسته وبال گردن است
درِ مسجد باز است حياى سگ کجا رفته؟
رک: درِ ديزى باز است حياى گربه کجاست
در ميان 'اگر' نمى‌توان نشست
رک: اگر خاله‌ام ريش داشت آقادائى‌ام مى‌شد
در ميان روز گفتن: 'روز کو؟ ' خويش را رسوا کردن است (مولوى)
در ميان ميوه‌هاى خوشمزه شاه‌ انگور است و سلطان خربزه (لاادرى)
نظير: شهيد خربزه را روز حشر پرسش نيست
در ميانهٔ دو صنم ايستاده و دو دلم اين صدا زند که بيا و آن ندا کند که مرو
در نظام طبيعت ضعيف پامال است٭
رک: زورت بيش است، حرفت پيش است
٭ برو قوى شو اگر راحت جهان طلبى که................ (گلشن آزادى)
در نقش خودت چه خوش‌پسندى در نقش حقير قَرْقَطينا؟!٭(از ساخته‌هاى عوام)
نظير: تا نقش تو آيه خوش‌ بخندى تا نقش من آيد قرقطينا؟
٭ قرقطينا يعنى قر و قاطى مى‌کنى؟
درنگ آوَرَد راستى‌ها پديد٭
رک: شتاب کار شيطان است
٭................................. ز راه خرد سر نبايد کشيد (فردوسى)
در نوميدى بسى اميد است (نظامى)٭
نظير:
بعدِ نوميدى بسى امّيدهاست
ـ نوميد مشو مگو که امّيد نماند
ـ شانس از پشت در بسته هم مى‌آيد
ـ بسا مراد که در ضمن نامرادى‌هاست
ـ باران سفيد از ابر سياه مى‌بارد
ـ به‌هنگام سختى مشو نااميد از ابر سيه بارد آب سپيد (نظامى)
٭............................... پايان شب سيه سفيد است (نظامى)
در نيابد حال پخته هيچ خام٭
٭.......................... پس سخن کوتاه بايد والسّلام (مولوى)
دُرّ نيارد به کف آن کس که ز دريا ترسد ٭
٭..................... نخورَد باده هر آن کو ز خمار انديشد (خواجو کرمانى)
در نيام کج نمى‌گنجد به‌جز شمشير کج (سالک بختيارى)
رک: تيغ کج را نيام کج بايد
دروازهٔ شهر مى‌توان بست نتوان دهن مخالفان بست
نظير: دهانِ دشمن و گفتِ حسود نتوان بست (سعدى)
نيزرک: در دروازه را مى‌توان بست دهن مردم را نمى‌توان بست
درودگرى کار بوزينه نيست (کليله و دمنه)
نظير: کار بوزينه نيست نجّارى
ـ از بوزينه درودگرى نيايد
ـ خرس را چه به آهنگرى؟
ـ شتر را به علاقه‌بندى چه‌کار؟
ـ از کور ديد‌بانى نيايد
ـ شتر را به نعلبندى چه‌کار؟
ـ خرس را چه به ارّه‌کشى؟
ـ از خر خرّاطى خواستن خطاست
ـ حلاج هرگز ديبا نبافد.
در وطن اهل هنر داغ غريبى دارند (صائب)
نظير:
اندرين ملک هنر همدم ناکامى است (رعدى آذرخشى)
ـ با هر که نشانى از هنر هست با محنت و رنج همنشين است (ابوالفرج رونى)
نيز رک: با اهل هنر جهان به کين است
دروغ استخوان ندارد که گلو را بگيرد
نظير: دروغ شاخ و دم ندارد
دروغ بوى پياز داغ مى‌دهد (عا).
نظير: دروغ که از دور مى‌آيد يک پايش مى‌لنگد
دروغ به موقع بِهْ از راست بى‌موقع است
مقا: دروغ مصلحت‌آميز بِهْ که راست فتنه‌انگيز
دروغت را باور کنم يا لنگ خروس را؟
رک: آدم دروغگو دُم خروس از جيبش پيداست
دروغ در شعر هنر است (قابوس‌نامه)
نظير: شعر هر چه به دروغ نزديک‌تر زيباتر!
دروغ زشت بوَد گرچه مصلحت‌آميز (شيخ‌الرئيس افسر)
دروغ زنان راست از براى شهوت (سَمَک عيّار)
دروغ زنايِ زبان است
رک: زبان را مگردان به گِرد دروغ
دروغ شاخ و دم ندارد
نظير: دروغ استخوان ندارد که گلو را بگيرد
دروغ که از دور مى‌آيد يک پايش مى‌لنگد
نظير: دروغ بوى پياز داغ مى‌دهد
دروغ گفتن شرط جوانمردان نيست (سَمَک عيّار)
دروغ گُل مى‌دهد ولى ميوه نمى‌دهد
رک: زبان را مگردان به گرد دروغ
دروغگو خانه‌اش آتش گرفت٭ کسى باور نکرد
نظير:
آنکه به دروغگوئى منسوب گشت اگر راست گويد از او باور ندارد (مرزبان‌نامه)
ـ کسى را که عادت بوَد راستى خطائى رود در گذارند از او
وگر نامور شد به قول دروغ دگر راست باور ندارند از او (سعدى)
ـ به گرد دروغ آنکه گردد بسى از او راست باور ندارد کسى (اسدى)
ـ به گرد دروغ ايچ‌گونه مگرد چو گردى بوَد بخت را روى زرد (فردوسى)
٭ يا: دروغگو خانه‌اش سوخت...
دروغگو خود خود را رسوا کند
نظير: آدم دروغگو کم‌حافظه مى‌شود
دروغگو دروغ‌پرداز هم لازم دارد
نظير: دروغگو دروغ مى‌گويد و دروغ‌پرداز به آن شاخ و برگ مى‌دهد
دروغگو دروغ مى‌گويد و دروغ‌پرداز به آن شاخ و برگ مى‌دهد
نظير: دروغگو دروغ‌پرداز هم لازم دارد
دروغگو دشمن خداست
نظير: دروغ است سرمايه مر کافرى را (ناصرخسرو)
دروغ مصلحت‌آميز بِهْ از راست فتنه‌انگيز (سعدى) ٭
نظير:
دروغى که حالى دلت خوش کند به از راستى کت مشوّش کند (سعدى)
ـ دروغى که به راست مانَد به از راستى که به دروغ ماند (مرزبان‌نامه)
ـ دروغ به راست مانا بِهْ که راستِ به دروغ مانا (قابوس‌نامه)
مقا: دروغ به موقع بِهْ از راست بى‌موقع است
٭ اصل عبارت در گلستان چنين است: 'دروغى مصلحت‌آميز بِهْ که راستى فتنه‌انگيز'
دروغى که به راست مانَد بِهْ از راستى که به دروغ مانَد (مرزبان‌نامه)
نظير: راستى که به دروغ مانَد مگوى
نيزرک: دروغ مصلحت‌آميز به از راست فتنه‌انگيز


همچنین مشاهده کنید