سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

دس


دستار کل که آشفت تا جان بکوشد
نظير: کل که سر برهنه کرد تا جان بکوشد
دست از تو، برکت از خدا٭جملهٔ دعائى که در آغاز کار براى تشويق و پشت‌گرمى و مددکارى به کسبه و پيشه‌وران گويند
نظير: همّت از تو، قوّت از خدا
٭پيشه‌ور خود گويد: دست از من، برکت از خدا
دست از دامنت رها نکنم، تا تو را مثل خودم گدا نکنم! (عا).
دست انتقام دراز است
صورت ديگرى است از: 'دست انتقام قوى است'
دست انتقام قوى است
دست بالاى دست بسيار است٭
٭....................... در جهان پيل مست بسيار است
دست بر دامن هر کس که زدم رسوا بود٭
نظير:
دست به دُهُل هر کسى بزنى صدا مى‌کند
ـ کاسهٔ آسمان ترک دارد
ـ همه سُم دارند
ـ سم همه گرد است
ـ دست به دُنبک هر کس بزنى تا هفت خانه صدايش مى‌رود
ـ گر حکم شود که مست گيرند در شهر هر آنکه هست گيرند
٭ کوه با آن عظمت آن طرفش صحرا بود ........................ (...؟)
دست به‌هم زدن از هر مگسى مى‌آيد
دست بريده قدرِ دستِ بريده را مى‌داند
رک: قدر نعمت بعدِ زوال معلوم مى‌شود
دست بشکند در آستين سر بشکند در کلاه
رک: سر بشکند در کلاه، دست بشکند در آستين
دست به دست سپرده است
رک: با هر دست بده از همان دست پس مى‌گيرى
دست به دنبکش زن ببين صداش تا به کجا مى‌رود
نظير: انگشت بر لبش زن و نغمه بشنو (از مجمع‌الامثال)
دست به دنبک هر کس بزنى تا هفت خانه صدايش مى‌رود
رک: دست بر دامن هر کس که زدم رسوا بود
دست به دُهُل هر کس بزنى صدا مى‌کند!
رک: دست بر دامن هر کس که زدم رسوا بود
دست به زانوى خودت بگير و برخيز
نظير: شتر از زانوى خودش بلند مى‌شود
دستِ بى‌جود شاخ بى‌ثمر است (صائب)
دست بى‌هنر کفچهٔ گدائى است
رک: در جهان چو بى‌هنرى عيب و عار نيست
دستِ پاک از انگبين نيالايد
دستِ پيش زوال ندارد
رک: دستِ پيش مى‌زند که پس نيفتد
دست پيش مى‌زند که پس نيفتد!
نظير:
به يکى گفتند: کى آمدى؟ گفت: پس‌فردا گفتند: پس پس‌فردا که هنوز نيامده است. گفت: دستِ پيش مى‌زنم که پس نيفتم!
ـ دست پيش زوال ندارد
ـ دست دستِ پيشدستان است
دستتان را بگذاريد روى دلتان که احمدک خيار کاشته است!
رک: از آن کوچه نرو مير بلوک جو کاشته
دستت چرب است بمال به سرِ خودت! (عا).
رک: 'اگر بابا بيل زنى باغچهٔ خود را بيل بزن!' و 'کل اگر کلاه داشت بر سرِ خود مى‌نهاد'
دستت چو نمى‌رسد به بى‌بى درياب کنيز مطبخى را
نظير:
دستت چو نمى‌رسد به کوکو خشکه پلو را فرو کو!
ـ گندم به‌هم نرسد جو غنيمت است
نيزرک: مادر که نباشد با زن‌بابا بايد ساخت
دستت چو نمى‌رسد به کوکو خشکه پلو را فرو کو (عا).
نظير: دستت چو نمى‌رسد به بى‌بى درياب کنيز مطبخى را
نيزرک: مادر که نباشد با زن‌بابا بايد ساخت
دست تصرّف قوى است
دست‌تنگى بدتر از دلتنگى است
رک: آدمى در تنگدستى مى‌شود بى‌اعتبار
دستِ چپ و ريش؟
دستِ چربت را بمال به سرِ کچل ما! (عا).
نظير:
دست چربت را بمال به سرِ من!
ـ چون که دستت در ميان روغن است دست چربى بر سرِ درويش مال!
دست چربت را بمال به سرِ من! (عا).
رک: دست چربت را بمال به سر کچل ما!
دستِ خالى براى توى سر زدن خوب است!
رک: واى بر آن کو درم ندارد و دينار
دست خالى حرف نمى‌کنه حالي! (عا).
رک: تا پول ندهى آش نخورى
دستِ خالى، سخن نمى‌شود حالى
صورت ديگرى است از: 'دست خالى حرف نمى‌کند حالي' به زبان ادبى و رسمى
دستِ خدا با جماعت است
رک: اتّحاد موجب قوّت است
دستِ خر کوتاه!
نظير:
خر از کفه دور!
ـ گاو از کفه دور
دست خود بوسيد هرکس دست سائل را گرفت (صائب)
دست در کاسه و مشت بر پيشاني!
بسيار ناسپاس است، حق نان و نمک را نگاه نمى‌دارد
نظير:
بخور آش، بشکن جاش!
ـ نمک مى‌خورد و نمکدان مى‌شکند
دست در کيسه کن و داغ کن افلاطون را!
نظير: بايد ز جان گذشت و پنا باد خرده کرد.
دست دستِ پيشدستان است
رک: دستِ پيش مى‌زند که پس نيفتد
دست دست را مى‌شناسد
نظير: دست به دست سپرده است
دست دست را مى‌شويد دست هم برمى‌گردد رو را مى‌شويد
رک: با هر دست بدهى از همان دست پس مى‌گيرى
دست دکّاندار تلخ است
هر کالايى را عرضه کند پسند مشترى نيست
دست دهنده زيردست نمى‌شود
رک: سخى در هر دو عالم سربلند است
دست‌دهنده محتاج نمى‌شود
رک: سخى در هر دو عالم سربلند است
دستش به انگور نمى‌رسد مى‌گويد ترش است!
رک: پيرزن دستش به آلو نمى‌رسيد گفت: ترش است!
دستش به خر نمى‌رسد به پالانش مى‌زند
رک: زورش به خر نمى‌رسد پالانش را مى‌زند
دست شکسته به‌کار مى‌رود امّا دل شکسته به کار نمى‌رود
رک: دست شکسته کار مى‌کند، دل شکسته کار نمى‌کند
دست شکسته کار مى‌کند، دل شکسته کار نمى‌کند (ازجامع‌التمثيل)
نظير:
از دل شکسته تدبير درست نيايد
ـ نايد ز دلِ شکسته پيمان درست (ابوالفرج رونى)
ـ تدبير صواب از دلِ خوش بايد جست (سعدى)
ـ کى شعرِ تر انگيزد خاطر که حزين باشد (حافظ)
دست شکسته و بال گردن است
نظير: گوشت را از ناخن جدا نمى‌توان کرد
دست کار مى‌کند چشم مى‌ترسد
دستک بزنيد که هر چه بردند بردند!
نظير:
خر برفت و خر برفت و خر برفت
ـ گر تضرّع کنى و گر فرياد جوجه را گربه پس نخواهد داد
نيز رک: حالا که تالان تالان است صد تومان هم زير پالان است
دست که بسيار شد برکت کم مى‌شود
رک: دست که زياد شد...
دست که به چوب بردى گربهٔ دزد حساب کار خودش را مى‌کند
رک: چوب را که بردارى گربهٔ دزد مى‌گريزد
دست که زياد شد برکت از بين مى‌رود
در کسب و حرفه تعداد همکاران که افزايش يافت سود کم مى‌شود
دست که کوتاه شد از دنيا، آستين چه بلند چه کوتا٭
رک: جان که بايد در برود چه از گلو چه از پهلو
٭ کوتا: مخفف 'کوتاه'
دست ما کوتاه و خرما بر نخيل٭
٭پاى ما لنگ است و منزل بس دراز ........................... (حافظ)
دستم تهى است ورنه خريدار هر ششم٭
رک: چيزيم نيست ورنه خريدار هر ششم
٭ اقتباس از اين بيت حافظ:
شهرى است پر کرشمه و خوبان ز شش جهت چيزيم نيست ورنه خريدار هر ششم شهرى است پر کرشمه و خوبان ز شش جهت چيزيم نيست ورنه خريدار هر ششم
دستم را به هفت درياى شور بکنم نمک ندارد!
دستِ مرده از دنيا کوتاه است
دستِ ننه‌ت درد نکنه با اين عروس آوردنت! (عا).
دست و پاى شتر و علاقه‌بندى؟
رک: شتر را به علاقه‌بندى چه‌کار؟
دست و رويت را بشوى بيا مرا هم بخور! (عا).
رک: هنوز دو قورت و نيمش باقى است!
دست و رويش را با آب مرده‌شوى‌ خانه شسته است، بسيار وقيح و پررو و بى‌حياست
نظير:
پوست سگ به روى خود کشيده
ـ حيا را خورده آبرو را قورت داده
دسته هاون را هم که آرايش بکنند قشنگ مى‌شود!
رک: چوب نيم‌سوخته را هم که آرايش بکنند قشنگ مى‌شود
دستى از غيب برون آيد و کارى بکند
رک: مگر دستى از غيب برون آيد و کارى بکند
دستى را که حاکم ببرّد خون ندارد
نظير: دستى را که حکيم ببرّد خون ندارد
دستى را که حکيم ببرّد ديّه ندارد
نظير: دستى را که حاکم ببرّد ديه ندارد
دستى را که نتوان بريد بايد بوسيد
نظير:
سنگى را که نمى‌توان برداشت بايد بوسيد و گذاشت
ـ دستى که به دندان نتوان برد ببوس (سعدى)
ـ چو دستى نتانى گزيدن ببوس (سعدى)
ـ آنکه دفعش نمى‌توان بنواز
ـ يا آنکه خصومت نتوان کرد بساز (سعدى)
ـ نه هر جاى مرکب توان تاختن / که گه گه سپر بايد انداختن (سعدى)
دستى که از من بريده، چه سگ بخورد چه گربه! (عا).
دستى که به دندان نتوان برد ببوس٭
رک: دستى را که نتوان بريد بايد بوسيد
٭ با آنکه خصومت نتوان کرد بساز ............................ ( سعدى)


همچنین مشاهده کنید