سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

دا


داد آبادانى بوَد و بيداد ويرانى (قابوس‌نامه)
نظير: هر کجا عدل روى بنموده است نعمت اندر جهان بيفزوده است (سنائى)
دادار يکى، کار يکى، يار يکى!
رک: خدا يکى، يار يکى
داد از خويشتن بده تا داوَرَت به‌کار نيايد (مرزبان‌نامه)
دادگرى شرط جهاندارى است
نظير:
 اسکندر رومى را گفتند: ديار مشرق و مغرب به چه گرفتى؟ گفت: هر مملکت را گرفتم رعيتش را نَيازُردَم و نام پادشاهان جز به نيکوئى نبردم (سعدى)
ـ عدل بازوى شَهْ قوى دارد (سنائى)
ـ شَهْ چو ظالم بوَد نپايد دير (سنائى)
 ـ ستم، نامهٔ عزل شاهان بوَد (فردوسى)
دادند دو گوش و يک زبانت ز آغاز يعنى که دو بشنو و يکى بيش مگو (باباافضل کاشى)
رک: يکى بگو، دو تا بشنو.
داراى مال باشد هر چند مار باشد! ٭
رک: پول داشته باش، کوفت داشه باش
٭ برخى از زنان پول‌دوست و مال‌پرست به زعم خود از شوهر چنين تعبير کنند.
دارندگى و برازندگى!
دارنده که نادار شود دستش گير نادار که دارنده شود پستش گير
نظير:
 آزاده اگر فرو فتد دستش گير ناکس چو به عيّوق رسد پستش گير (سيف‌الدين باخرزى)
 ـ شريف‌زاده چو مفلس شود دستش گير
 ـ لئيم‌زاده چون منعم شود از او بگريز (سعدى)
دارنده مباش از بلاها رستى (کليله و دمنه بهرامشاهى)
نظير:
 آسوده کسى که خر ندارد
ـ درويش در قافله ايمن است
 ـ خر ندارى چه ترسى از خر گير؟ (سنائى)
ـ آن کس از دزد بترسد که متاعى دارد
ـ برهنه ايمن است از دزد و طرِّار
 ـ خر برهنه را پالان نتوان گرفت
ـ از خر لخت پالان نمى‌توان برداشت
ـ از برهنه پوستين چون برکنى؟
ـ از ده ويران که ستانَد خراج (نظامى)
ـ از ديه خراب خراج نتوان خواست (سَمَک عيّار)
ـ از کف دست که موى ندارد چگونه موى کَنند؟
ـ از پيِ کاروان تهيدستان شاد و ايمن روند چون مستان (اوحدى)
ـ دزد هرگز در کمين کلبهٔ درويش نيست (صائب)
دارو پسِ مرگ کى کند سود؟ (نظامى)
رک: نوشدارو بعد از مرگ سهراب؟
دار و منبر از يک درخت است٭
نظير: نتراشند جز به يک منوال تخت شاهان و تختهٔ غسّال (اوحدى)
٭ يا:دار و منبر هردو را از چوب مى‌سازند
داروى کژدم زده کشتهٔ کژدم بوَد
رک: راحت کژدم زده...
دارى طرب کن، ندارى طلب کن
نظير: بردارد کام هر که با کار بساخت
داستانى است که افسانهٔ هر انجمن است (يغما جندقى)
رک:کسى که نمى‌داندخواجه خافظ شيرازى است
داستانى است که بر هر سرِ بازارى هست٭
رک: کسى که نمى‌داند خواجه حافظ شيرازى است!
٭ عشق سعدى نه حديثى است که پنهان مانَد .............................. (سعدى)
داشتم داشتم حساب نيست، دارم دارم حساب است
داشته آيد به‌کار گرچه بوَد زهرِ مار!
نظير: پول داشته باش، زهر مار داشته باش! پول داشته باش، کوفت داشته ابش!
داغ اولاد چهل روز است، داغ شکم چهل سال!
رک: داغ شکم از داغ عزيزان بدتر است
داغ بر دست نهادن٭ اثر بى‌پولى است
رک: بى‌پولى حلقه به گوش فلک کند
٭ داغ بر دست نهادن: کارهاى جنون‌آميز کردن و به خود زيان رساندن
داغ شکم از داغ عزيزان بدتر است
نظير:
هيچ داغى بدتر از داغ شکم نيست
ـ کينهٔ شکم تا چهل سال است
ـ داغ اولاد چهل روز است، داغ شکم چهل سال.
داماد جوان و عروس پير، سبد بيار و جوجه بگير! (عا).
رک: عروس جوان، داماد پير...
دامادِ سرخانه نانش توى روغن است
داماد عبّاس دوس است!
آدمى پررو و سمج در اخّاذى بسيار زبردست است
دام در هر بار ماهى ناورد
نظير: دريا هميشه گهر ناورند صيّاد نه هر بار شکارى ببرد (سعدى)
دامن پاکان به‌دست پاک مى‌بايد گرفت (سليم)
دامن چنان بزن که نسوزى کباب را
دانا آن است که داند و پرسد، نادان آن است که نداند و نپرسد
نظير: دانا هم داند و هم پرسد، نادان نه داند و نه پرسد
دانا به اشارهٔ ابرو کار کند و نادان به زخم چوگان
رک: آن کس که اهل بشارت است اشارت داند
دانا به چشم نادان حقيرتر از آن باشد که نادان به چشم دانا (مرزبان‌نامه)
دانا به هيچ شهر و ولايت غريب نيست
نظير: وجود مردم دانا مثال زرّ و طلاست (سعدى)
دانا چون طبلهٔ عطّار است خاموش و هنرنماى و نادان چون طبل غازى بلندآواز و ميان‌تهى (سعدى)
دانا گوشت مى‌خورد، نادان چغندر
دانا هم داند و هم پرسد، نادان که داند و نه پرسد
نظير: دانا آن است که داند و پرسد، نادان آن است که نداند و نپرسد
دانائى توانائى است
رک: دانستن توانستن است
دانستن توانستن است
نظير:
 دانائى توانائى است
ـ توانا بوَد هر که دانا بود (فردوسى)
نيزرک: ز دانش بِهْ اندر جهان هيچ نيست
دانسته بِهْ بوَد ز نادانسته
دانش اندر دل چراغِ روشن است٭
رک: از دانِش بِهْ اندر جهان هيچ نيست
٭ ........................... وز همه بد بر تنِ تو جوشن است (رودکى)
دانش کامل آن است که اهل دانش بسندد (مرزبان‌نامه)
دانم که به دل دوست ندارى ما را قربان محبت زبانيت شوم
رک: اگر نان گندمت نيست زبان مردمى تو را چه شد؟
دانهٔ بى‌مغز کى گردد نهال (مولوى)
دانه دانه است غلّه در انبار٭ عبارتى که در تبليغ از صرفه‌جوئى به‌کار برند
نظير: بار گندم دانه دانه است
نيزرک: قطره قطره جمع گردد وانگهى دريا شود
٭ اندک اندک به هم شود بسيار ............................... (سعدى)
دانه ديدى، دام نديدى؟
دانه ز من، پرورش از کردگار٭
نظير: از تو حرکت از خدا برکت ـ همّت از تو قوّت از خدا
٭با تر و با خشک مرا نيست کار  ............................... (نظامى)
دانهٔ فلفل سياه و خال مهرويان سياه هر دو جان سوزند اما اين کجا و آن کجا (حيدر طهماسبى کاشى)
رک: از اين حسن تا آن حسن صد گز رسن!
دايره تا کج نبوَد راست نيست (اميرخسرو دهلوى)
رک: راستى ابرو در کجى آن است
دايماً يکسان نماند حال دوران غم مخور٭ (حافظ)
رک: دنيا دايم بر يک قرار نيست
٭ دور گردون گر دو روزى بر مراد ما نگشت .............................. (حافظ)
دايم در صدف گوهر نباشد٭
٭ زمان خوشدلى درياب درياب .............................. (حافظ)
دايم کند حذر ز خطر مردم خطير (قطران)
رک: به گرد بلا تا توانى مگرد (فردوسى)
دايهٔ مهربانتر از مادر را بايد پستان بريد
نظير:
ببرّند پستان دايه‌اى را که پيش از مادر به شير بيايد
ـ کور شود چشمى که بيش از صاحب عزا گريه کند
نيزرک: اگر تو عمّه‌اى من مادرستم


همچنین مشاهده کنید