چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

در (۶)


دروغى که حالى دلت خوش کند به از راستى کت مشوّش کند (سعدى)
رک: دروغ مصلحت‌آميز بِهْ از راست فتنه‌انگيز
در ولايتى که کدخدا ندارد به بُز مى‌گويند آقا عبدالکريم! (عا).
رک: در حوضى که ماهى نباشد قورباغه سپهسالار است
درون آه آه و برون قاه‌قاه (ملک‌الشعرا بهار)
نظير: از برون نقش و نگار و درون نالهٔ زار
درون خانهٔ خود هر گدا شهنشاهى است٭
رک: به شهر خويش هر کس شهريار است
٭ قدم برون مَنِه از حدّ خويش و سلطان باش ........................... (صائب)
درون خانه گر فغفور چين است به چينِ ابروى دربان نيرزد (از مجمع‌الامثال)
درونمان خود ما را مى‌کشد، بيرونمان مردم را
رک: بيرونمان مردم را مى‌کشد، درونمان خود ما را
درون مُردار و بيرون مشک و کافور٭
نظير:
باطنى همچو بنگهٔ لولى ظاهرى همچو کلبهٔ عطّار (عطّار)
ـ ظاهرش چون گور کافر بر حلل و اندرون قهر خداى عزّوجلّ
٭ به گور گبر مانَد زاهد زور .................................. (سعدى)
درويش در قافله ايمن است٭
رک: دارنده مباش از بلاها رستى
٭اوحدى گويد:
از پيِ کاروان تهيدستان شاه و ايمن روند چون مستان از پيِ کاروان تهيدستان شاه و ايمن روند چون مستان
درويش دهن خوردن دارد اما پيزى کارکردن ندارد(عا.)
نظير:آدم مفتخوار وبيکاره از هليم خوردن فقط دو انگشت دارد
درويش را توشه از بوسه بِهْ٭
رک: از بارک‌الله قباى کسى رنگين نمى‌شود
٭مرا بوسه گفتم به تصحيف ده که............................ (سعدى)
درويش را گفتند دکانت را ببند دهانش را بست!
درويش را مران که خلاف مروّت است
درويش‌صفت باش و کلاه تترى دار٭
نظير: مرد خداپرست که تقوى طلب کند خواهى سپيد جامه و خواهى سياه باش (حافظ)
٭حاجت به کلاه و برگى داشتنت نيست ............................... (سعدى)
درويشم، گُل به ريشم، تا ندهى رد نمى‌شم! ٭
به تمسخر و تحقير در مورد متقاضى يا گداى سمجى به‌کار برند که مثل عباس دوس و گداى سامره در اجراء درخواست خود پافشارى کند
٭ در اين مَثَل بعد از کلمهٔ 'درويشم' واژهٔ ديگرى وجود داشت و ما به خاطر رعايت ادب و حفظ نزاکت به‌جاى آن کلمهٔ 'گُل' گذاشتيم
درويش موميائي، هى مى‌گوئى و نمى‌آئي!
درويش هر کجا که درآيد سراى اوست٭
نظير: هر مِلک مِلک ماست که ملک خداى ماست
٭ تحريفى است از مصراع دوم، اين بيت سعدي:
آن را که جاى نيست همه شهر جاى اوست درويش هر کجا که شب آيد سراى اوست (سعدى)
درويشى به قلّت مال نيست بلکه به قلّت شهوات است (کيمياى سعادت)
درويشى به قناعت بِه که توانگرى به بضاعت (سعدى)
نظير: توانگر آن کس که درويش‌تر
درويشى به لباس نيست
رک: مُلّائى به عبا و دستار نيست
درويشى پيريِ جوانان است و بيمارى تندرستان
درويشى و خرسندى بِهْ که توانگرى
نظير:
در اين بازار اگر سودى است با درويش خرسند است
ـ توانگرتر آن کس که خرسندتر (اسدى)
ـ توانگر شود هر که خرسند گشت (فردوسى)
ـ توانگر آن کس که درويش‌تر
در هر که بنگرى به همين درد مبتلاست (ظهير فاريابى) و (فريدون حسين ميرزا)
رک: بر هر که بنگرى به همين درد مبتلاست
درهم شکند صولت شيرى پيرى
نظير:
مار که پير شد قورباغه هم سوارش مى‌شود
ـ شير که پير شد بازيگر شغال مى‌شود
ـ گرگ که پير شد رقاص شغال مى‌شود
ـ چو ريزد شير را دندان و ناخن خورد از روبهان لنگ سيلى
در همه کار مشورت بايد مشورت رهبر صواب آيد
رک: مشورت ادراک و هشيارى دهد
در هميشه به يک پاشنه نمى‌گردد٭
نظير:
اين در به اين پاشنه نمى‌ماند
ـ چنان نماند و چنين نيز نخواهد ماند (حافظ)
ـ هم روز شود اين شب هم باز شود اين در (حافظ)
ـ آنچه ديدى برقرار خود نماند و آنچه بينى هم نمانَد برقرار (سعدى)
ـ از پى هر شبى بوََد روزى (مکتبى)
ـ دايماً يکسان نماند حال دوران غم مخور (حافظ)
ـ هر نشيبى را فرازى و هر فرازى را نشيبى است
ـ دنيا دايم بر يک قرار نمى‌ماند
ـ هميشه آب در يک جو نمى‌رود
ـ جهان هرگز به حالى برنپايد / پس هر روز روز ديگر آيد (اسعد گرگانى)
در هنر کوش که زر چيزى نيست ٭
رک: هنر بهتر از ملک و مال پدر
٭ ........................... گنج زر پيش هنر چيزى نيست (جامى)
در هيچ سرى نيست که سرّى ز خدا نيست ٭
نظير:
همه کس طالب يارند چه هشيار و چه مست همه جا خانهٔ عشق است چه مسجد چه کنشت (حافظ)
ـ در هر سرى سرّى است
٭گر مرشد ما پير مغان شد چه تفاوت .................................... (حافظ)
دريا از يک پياله کم نمى‌شود
دريا باش تا هرگز نَگَندى
درياب ضعيفان را در وقت توانائى ٭
نظير: به روزگار سلامت شکستگان درياب (سعدى)
٭ دايم گل اين بستان شاداب نمى‌ماند .............................. (حافظ)
دريا به دهان سگ نجس کى گردد؟
رک: از لف لف سگ دريا نجس نشود
دريا به لف لف سگ نجس نمى‌شود
رک: از لف لف سگ دريا نجس نشود
دريا را با قاشق خالى نتوان کرد
رک: باد به چنبر نتوان بست
درياست دهر، کشتيِ خود استوار دار (پروين اعتصامى)
درياى محيط را که پاک است از پوز دهان سگ چه باک است
رک: آن را که حساب پاک است از محاسب چه باک است
درى شد باز و پيدا شد سرِ خر!
دريغا جواني، دريغا جواني!
رک: دريغا جوانى که پيرى رسيد
دريغا جوانى که پيرى رسيد
نظير:
جوانى کجائى که يادت به خير!
ـ اى جوانى زود رفتى از کفم يادت به خير!
ـ دريغا که فصل جوانى برفت به لهو و لعب زندگانى برفت (سعدى)
ـ افسوس که ايّام جوانى بگذشت ايّام نشاط و کامرانى بگذشت (عراقى همدانى)
ـ دريغا جواني، دريغا جواني!
دريغ از راه دور و رنج بسيار! ٭
رک: راه باريک است و شب تاريک است و منزل دراز
٭ بگو خواهر به غم گشتم گرفتار / بسى راه آمدم اندر شب تار / ............. (مأخوذ از تعزيه نامهٔ زينب)
دريغا که بر خوان الوان عمر دمى خورده بوديم و گفتند بس (سعدى)
نظير: از آن سرد آمد اين کاخ دل افروز که تا جا گرم کردى گويدت خيز (نظامى)
دريغ سود ندارد چو رفت کار از دست ٭
رک: کار چو از دست رفت آه ندامت چه سود
٭ علاج واقعه قبل از وقوع بايد کرد ................................. (سعدى)
در يک خانه دو مهمان نگنجد
درى که ندارى دربان چه کني؟ (از جامع‌التمثيل)
رک: اسب ندارد آخور مى‌بندد
در يمنى پيش مني، پيش منى در يمني!
درى نبست زمانه که ديگرى نگشاد٭
رک: خدا گر ز حکمت ببندد درى ز رحمت گشايد در ديگرى
٭ از آن زمان که فکندند چرخ را بنياد .................................. (سعدى)


همچنین مشاهده کنید