سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

در (۲)


در چمن ديوانه را دانگى بس است
نظير: ديوانه را هوئى بس است
در چهل سالگى تنبور مى‌آموزد در گور استاد خواهد شد!
نظير:
اسبى را که در چهل سالگى سوغان گيرند براى ميدان قيامت خوب است
ـ نهال را تا تر است بايد راست کرد
ـ آدم اگر در پيرى پلو خوردن ياد بگيرد لقمه را به گوشش مى‌گذارد.
در چين نه همه حرير بافند گه حُلّه گهى حصير بافند
در حوضى که ماهى نباشد قورباغه سپهسالار است!
نظير:
خرس در کوه بوعلى سيناست
ـ خرس در بيشه کدخداى ده است
ـ در خانه‌اى که گربه نباشد موش کدخداست
ـ در ولايتى که کدخدا ندارد به بُز مى‌گويند آقا عبدالکريم!
ـ وقتى ميوه نباشد چغندر سلطان‌المرکّبات است
ـ جائى‌که ميوه نيست چغندر تهمتن است
ـ اگر فيل در جنگل نبود گاوميش خيلى پُز مى‌داد
ـ در شهر کوران يک چشم سلطان است
ـ پيش کور يک چشم پادشاه است
ـ احوال در ميان کوران باقلا چشم است
ـ خر که گرگ را نمى‌بيند خودش را عبدالکريم مى‌داند!
درِ خانه‌ات را ببند همسايه را دزد مخوان (يا: مدان)
نظير:
پاى مرغت را محکم ببند خروس همسايه را هيز مخوان
ـ مال خودت را محکم نگهدار همسايه را دزد مگير
در خانه اگر کس است يک حرف بس است٭ (عزّالدين محمود کاشى)
رک: آنکس که اهل بشارت است اشارت داند
٭ دل گفت: مرا علم لَدُنّى هوس است تعليم کن اگر تو را دسترس است
گفتم که: الف. گفت: دگر؟ گفتم: هيچ ................... (عزّالدين کاشى)
در خانه‌اى که گربه نباشد موش کدخداست
رک: در حوضى که ماهى نباشد قورباغه سپهسالار است
درِ خانه بسته است، گوش فضول باز!
رک: درِ دروازه را مى‌توان بست دهن مردم را نمى‌توان بست
در خانه به کدخداى مانَد همه چيز
نظير:
اسباب خانه به صاحبخانه مى‌رود
ـ خانه به خداوند مانَد (سَمَک عيّار)
در خانهٔ بيعارها ساز و نقاره مى‌زنند
اشخاص بيعار و تن‌پرور راحت‌تر و خوشتر زندگى مى‌کنند
در خانهٔ خود هيچ‌کس خُرد نباشد٭
رک: به شهر خويش هر کس شهريار است
٭ ......................... تا جغد بوَد ساکن ويرانه بزرگ است (صائب)
در خانه چراغ بِهْ که مهتاب به بام (ناصح تبريزى)
در خانهٔ قاضى گردو بسير است اما شماره دارد
رک: خانهٔ قاضى گردو بسيار دارد
در خانهٔ ما رونق اگر نيست صفا هست
نظير: گر خانه محقّر است و تاريک بر ديدهٔ روشنت نشانم (سعدى)
در خانه مخواب تا به ره نشتابى
در خانهٔ مور شبنمى طوفان است٭
نظير:
بوَد قطرهٔ آب طوفان مور (ناصرخسرو)
ـ گردد خواب خانهٔ مورى به شبنمى (غيرت کرمانشاهى)
٭ غارتگر کلبهٔ گدا مهمان است .................. (نوعى خبوشانى)
در خانه هر چه، مهمان هر که
رک: مهمان هر که باشد، در خانه هر چه باشد
درخت آزادى را بايد گاه به گاه از خون ظالمين آبيارى کرد
درخت از ريشه آب مى‌خورد، خوشه از سر هر کس راه معاش خاصّى براى خود دارد
نظير: درخت از ريشه آب مى‌خورد مرد از نيّت
درخت از ريشه آب مى‌خورد مرد از نيّت
رک: درخت از ريشه آب مى‌خورد خوشه از سر
درخت از ميوه‌اش شناخته مى‌شود
نظير:
مقدار هر درخت پديد آيد از ثمر (قاآنى)
ـ ثمرات را از شجرات شناسند (مقامات حميدى)
درخت افکن بوَد کم زندگانى٭
قطع درختان موجب کوتاهى عمر انسان مى‌شود
٭.......................... به درويشى کشد نخجيربانى (نظامى)
درختِ 'اگر' را کاشتند سبز نشد
رک: اگر خاله‌ام ريش داشت آقادائيم مى‌شد
درختان بار مى‌بندند که گُل عزم سفر دارد
عبارتى که به‌هنگام رفتنِ عزيزى به سفر گويند
درخت تلخ هم تلخ آوَرد بَرْ٭
نظير: نهال تلخ به تربيت شيرين نگردد
٭ .............................. اگرچه ما دهيمَش آب شکّر (اسعد گرگانى)
درخت دوستى بنشان که گنج بى‌شمار آرد (حافظ)
درخت کاهلى بارش گرسنگى است (از جامع‌التمثيل)
نظير:
کاهلى شاگرد بدبختى است
ـ کاهلى بدتر از کافرى است
ـ درخت کاهلى کفر آورد بار
ـ کاهلى کافرى به بار آرد
ـ کسى را که کاهل بوَد گنج نيست (فردوسى)
ـ آسودنِ امروزين رنج فردائين است (قابوس‌نامه)
ـ تن‌آسائى بوَد بنياد خوارى
ـ تن‌آسائى آرد بدن را گزند (اديب پيشاورى)
درخت کاهلى کفر آورد بار (از جامع‌التمثيل)
رک: درخت کاهلى بارش گرسنگى است
درخت که پير مى‌شود پايش ارّه مى‌گذارند
رک: مار که پير شد قورباغه سوارش مى‌شود
درخت گردکان با اين بزرگى، درخت خربزه‌ الله‌اکبر! (عا).
نظير: قياس مع‌الفارق کار شيطان است
درخت گفت اگر دستهٔ تير از خودم نبود کسى نمى‌توانست مرا سرنگون کند
رک: آتش چنار از خود چنار است
درخت مُقُل نه خرما دهد نه شفتالو ٭
رک: 'از مار نزايد جر مار بچّه' و 'تربيت نااهل را چون گردکان بر گنبد است'
٭مقدّر است که از هر کسى چه فعل آيد ..............................(سعدى)
درخت مکر زن صد ريشه دارد فلک از دست زن انديشه دارد (از ترانه‌هاى روستائى خراسان)
رک: مکر زن ابليس ديد و بر زمين بينى کشيد!
درخت ميوه‌دار هميشه سنگ مى‌خورد
رک: درخت هر چه پُربارتر باشد بيشتر سنگ مى‌خورد
درخت هر چه بارش بيشتر است سرش خميده‌تر است٭
نظير:
درخت هر چه پربارتر است افتاده‌تر است
ـ فروتن بوَد هوشمند گزين نهد شاخ پر ميوه سر بر زمين (سعدى)
ـ افتادگى آموز اگر طالب فيضى (پورياى ولى)
ـ افکنده بوَد شاخ که بيش آرد بار (عثمان مختارى)
٭ يا: درخت هر چه بارش بيشتره سرش پائين‌تره
درخت هر چه پربارتر است افتاده‌تر است
رک: درخت هر چه بارش بيشتر است سرش خميده‌تر است
درخت هر چه پُربارتر باشد بيشتر سنگ مى‌خورد صاحبان علم و خرد و هنر بيشتر در معرض بدگوئى حاسدان و ناکسان قرار مى‌گيرند.
نظير:
درخت ميوه‌دار هميشه سنگ مى‌خورد
ـ درختى که دارد فزون‌تر بَر اوى فزون افکند سنگ هر کس بر اوى (اسدى)
ـ از بهر ميوه سنگ خورَد شاخ ميوه‌دار (مجيرالدين بيلقانى)
درختى را که در غير فصل بار بدهد بايد از ريشه درآورد
نظير: خرى که بى‌وقت عر عر کند بايد يال و دمش را بريد
درختى که از ارتفاعش انتفاعى نبرند بريده بِه (مرزبان‌نامه)
درختى که کج بالا آمد راست نمى‌شود
کودکى که در خردسالى بر اثر تربيت غلط با اخلاق و صفات نادرست بار بيايد مانند درخت کج هرگز راست نخواهد شد.


همچنین مشاهده کنید