شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


هفدهم اسفند سالروز شهادت بزرگ پرچمدار دفاع مقدس، شهید ابراهیم همت


هفدهم اسفند سالروز شهادت بزرگ پرچمدار دفاع مقدس، شهید ابراهیم همت
شهید همت از همان ابتدا افتخار می كرد كه با الهام از فرماندهی عالی شهید بروجردی در كردستان پا به عرصه جنگ جنوب گذاشته است و توانایی های او زمانی متجلی شد كه سردار بزرگ لشكر ،۲۷ حاج احمد متوسلیان در لبنان به اسارت دژخیمان اسرائیلی درآمد و پرچم هدایت و فرماندهی سكان این كشتی موج شكن به دست حاج همت افتاد.
●فرمانده پیشتاز
جنگ داخلی كردستان به وجود آورنده چندین فرمانده بزرگ از جمله حاج همت بود كه توانست در طول چندین عملیات بزرگ با مهارتش در میدان نبرد و با تاكتیك دقیق خود، عرصه را بر ارتش كشوری كه بیشترین هزینه ها و كمك تسلیحاتی متحدان را دریافت كرده بود، تنگ كند.
لشكر ۲۷ حضرت رسول (ص) لشكری با تجربه بود. با اینكه رزمندگان این لشكر اغلب از شهر تهران و قشرهای مختلف جامعه در آن شركت داشتند، احساس های تند، منطق قوی و تهور عاقلانه در این لشكر حاكم بود و دورنمای بهتری را در كسب موفقیت عملیات ها از خود بروز می داد. رزمندگان تهرانی به اندازه بزرگی و پیچیدگی محلات تهران در بعد فرهنگی از افكار گونه گون و متفاوتی برخوردار بودند. در چنین وضعیتی ایجاد تفاهم در بین رزمندگان، فرماندهان رده ها و هماهنگی با مسئولان كشور، كه نقشی در تحركات سیاسی داشتند، انصافاَ ، خود فرماندهی مستقلی را می طلبید. شهید همت با دوراندیشی منحصر به فرد، این لشكر را از جاده مدارا و سعه صدر خود با درایت و تدبیر خاصی عبور می داد.
اختلافاتی كه احیاناَ براساس سلیقه ها در لشكر رخ می داد، گاهی چنان پیچیده می شد كه نیاز به شناخت عملكرد در مصلحت بود و او مصلحت ها را به نفع ارتقا و حفظ و انسجام لشكر، خوب می شناخت و بر آن اساس اقدام می كرد. اگر كمی احساس می كرد لشكر از نظر روحی دچار ضعف شده است با یك سخنرانی و حضور به موقع در صحنه و گرم گرفتن با رزمندگان، اعم از كادر یا بسیجی، روحیه لشكر را بازسازی می كرد. افسوس كه زبان و قلم در معرفی فرماندهانمان قاصر است و نه تنها نتوانستیم آن گونه كه شایسته وجود آنان است به جهانیان، بلكه حتی به مردم خود بشناسانیم.
●وامدار بسیجیان
سید علیرضا ربیعی هاشمی یكی از همرزمان شهید همت درباره این شهید بزرگوار می گوید: جلسات زیادی شاهد طرح های عملیاتی بوده ام. حاج همت با بیانی شیوا و استعداد سخنوری در بین فرماندهان لشكر، گفت وگو كننده ای برجسته بود. این مطلب را هنگامی كه برای اولین بار قبل از عملیات والفجر یك در قرارگاه نجف، جلسه مشتركی بین فرماندهان سپاه و ارتش تشكیل شده بود، دریافتم.او در آن جلسه پرثمرترین فرایندهای ذهنی را در زمینه طر حهای نظامی ارائه داد. وی با اینكه تا آن زمان دوره های عالی فرماندهی و جنگ را ندیده بود، تمام تدابیر فرماندهی از رأس تا بدنه را در لشكر مد نظر قرار می داد و تمام اطلاعات را از تهیه برآورد اطلاعاتی، انجام فعالیت های مداوم اطلاعات رزمی، استفاده به موقع از اطلاعات، دادن اطلاعات در حد نیاز به واحدهای مربوط، هماهنگ كردن مخابرات، مهندسی، پشتیبانی رزمی، توجیه ودریافت گزارش های عملكرد آنها، هماهنگ ساختن تمام مراقبت های تأمینی تاكتیك گردان ها هنگام نبرد، شناسایی دقیق زمین، جو و دشمن، راه های تداركاتی و مشخص كردن تمام مجهولات زمین و دشمن را كاملاَ برای آمادگی عملیاتی گسترده برای رده ها مانند یك فرمانده نظامی كهنه كار توجیه می كرد.
آنچه مرا بیشتر تحت تأثیر قرار داد این بود كه حاج همت با مشغله ای كه جنگ برایش به وجود آورده بود، كمتر مطالعه داشت یا از مشاوره استفاده می كرد؛ در عین حال، علاوه بر طرح ها و برنامه های جنگ، رویدادها و پیچیدگی اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی را با آمیزه بی نظیری از ذكاوت و دانش مورد بحث قرار می داد.
زمانی در یكی از نیمه های شب در قلاجه در مسیر جاده مشغول صحبت كردن بودیم، او بسیار در خود فرو رفته بود. آن شب فضای ملكوتی بر فراز چادرها، درختان و سنگلاخ های قلاجه پرتو افكنده بود. خیل رزمندگان كه عدد آنها فقط با وسعت بصیرت خداوند متعال قابل شمارش بود در حال ادای نماز شب و راز و نیاز با او بود. حاج همت با نگاهی به اطراف از غبطه خوردن خود نسبت به رزمندگان صحبت به میان آورد و این جمله را گفت: دیگر از خودم خجالت می كشم. این همه بسیجی و رزمنده با اخلاص به لشكر می آیند و با این حالت عرفانی به شهادت می رسند و من هنوز حتی مورد اصابت تركش كوچك هم قرار نگرفته ام.
همان جا احساس كردم این جمله حاج همت با اخلاص تمام از متن كردار و از درون جان و از صمیم قلب بر زبانش آمد. یك لحظه به چهره اش در آن تاریكی شب نگاهی انداختم. احساس كردم آتش نگاه و دل بی قرارش در آن سحر و آسمان پرستاره، شوق وصل رخ یار را انتظار می كشد.
از آنجا كه ما اعتقاد داریم بهترین ها نخستین كسانی هستند كه در جنگ اسلام علیه كفر مورد انتخاب خداوند قرار می گیرند و به شهادت می رسند، خورشید خیبر نیز یكی از بهترین ها بود.
●زندگی نامه شهید حاج محمد ابراهیم همت
شهید حاج محمد ابراهیم همت در دوازدهم فروردین سال ۱۳۳۴در شهرضا در خانواده ای متدین و مستضعف به دنیا آمد و در بطن مادر بود كه پدر و مادرش عازم كربلای معلی و زیارت قبر سالار شهیدان شدند و مادر با تنفس شمیم روحبخش كربلا عطر عاشورایی را به این امانت الهی دمید.
محمد ابراهیم در سایه محبت های پدر و مادر پاكدامن، وارسته و مهربانش دوران كودكی را پشت سر گذاشت و وارد مدرسه شد، در دوران تحصیل از هوش و استعداد زیادی برخوردار بود و با موفقیت تمام دوران دبستان و دبیرستان را به پایان رساند، هنگام فراغت از تحصیل به ویژه در تعطیلات تابستانی با كار و تلاش فراوان مخارج شخصی خود را برای تحصیل به دست می آورد و از این راه به خانواده زحمتكش خود نیز كمك می كرد.شهید حاج محمد ابراهیم همت پس از پایان دوران سربازی كه در لشكر توپخانه اصفهان سپری شد، شغل معلمی را برگزید و در روستاها مشغول تدریس شد و به تعلیم فرزندان این مرز و بوم پرداخت.
شهید همت، عارفی وارسته و ایثارگری سلحشور بود كه جز خدا به چیز دیگری نمی اندیشید و به عشق رسیدن به هدف متعالی و كسب رضای حضرت احدیت شب و روز تلاش می كرد و سخت ترین و مشكل ترین مسئولیت نظامی را با كمال خوشرویی و اشتیاق و آرامش خاطر می پذیرفت. وی پس از شروع جنگ تحمیلی به صحنه كارزار وارد شد و طی سالیان حضور در جبهه های نبرد خدمات شایان توجهی از خود برجای گذاشت و افتخارها آفرید. او فرماندهی مدیر و مدبر بود. بینش سیاسی بعد دیگری از شخصیت والای او به شمار می رفت. به مسائل لبنان و فلسطین و سایر كشورهای اسلامی زیر سلطه دشمن بسیار می اندیشید و آنچنان از اوضاع آنجا مطلع بود كه گویی سالیان درازی در آن سامان با دشمنان خدا و رسول خدا(ص) در ستیز بوده است.
سرانجام شهید حاج محمد ابراهیم همت در عملیات خیبر براثر اصابت تركش گلوله توپ در تاریخ ۱۷/۱۲/۶۲ به ملكوت اعلی پیوست و در كنار ارواح طیبه شهدا و همرزمان شهیدش جای گرفت
●همت كیست ؟
حاجی محمدی یكی دیگر از همرزمان شهید همت با بیان خاطره ای از شهید همت می گوید: در كردستان، علاوه بر نیروهای رزمنده ای كه از سایر شهرهای كشور آمده بودند، عده ای از نیروهای محلی هم فعالیت داشتند. در آن زمان، رزمندگان در میان مردم بومی منطقه كار می كردند و به همین خاطر كسانی كه محل زندگی شان آن جا بود، دایم با نیروهای رزمنده تماس داشتند. همت برای این افراد ارزش بسیاری قائل بود و همیشه افراد بومی را مورد توجه و عنایت قرار می داد. به سایر بچه ها نیز توصیه می كرد تا با آنها مانند برادران خود رفتار كنند.
این رفتار، تأثیر زیادی در روحیه اهالی منطقه گذاشته بود. عده زیادی از آنان جذب نیروهای اسلامی شده بودند و بقیه مردم نیز به رزمندگان محبت داشتند. بنابراین همت به دلیل دارابودن این صفات خوب، در بین مردم از موقعیت خاصی برخوردار بود. مردم نسبت به او ارادت خاصی پیدا كرده بودند و او را از جان و دل دوست می داشتند.
یك شب، در حالی كه داخل مقر بودیم، یكی از بچه ها با عجله خودش را به ما رساند و گفت: یك نفر از بالا صدا می زند كه من می خواهم بیایم پیش شما، حاج همت كیست؟
سریع بلند شدیم و خودمان را به محل رساندیم تا ببینیم قضیه از چه قرار است. گفتیم شاید كلكی در كار است و آنها می خواهند كمین بزنند. وقتی به محل رسیدیم، فریاد زدیم: اگر می خواهی بیایی، نترس، بیا جلو!
در جواب گفت: شما پاسدار هستید؟
گفتیم:نه! ارتشی هستیم.
دشمن به خاطر آن كه نیروهایش خود را تسلیم نكنند، تبلیغات عجیبی علیه ما كرده بود و این تبلیغات موجب ترس و وحشت نیروهای دشمن شده بود.
آن شخص فریاد زد: من حاج همت را می خواهم.
گفتیم: بیا ببریمت پیش حاج همت.
با ترس و احتیاط جلو آمد. وقتی نزدیك رسید، دید همه پاسدار هستیم. جا خورد. فكر می كرد كارش تمام است ولی وقتی برخورد خوب بچه ها را دید، كمی آرام گرفت. او را بردیم پیش همت. پرسید: حاج همت شما هستید؟ همت گفت: بله! خودم هستم.
آن كرد پرید جلو و دست همت را گرفت كه ببوسد. همت دستش را كشید و اجازه نداد. آن مرد دوباره در كمال ناباوری پرسید: شما ارتشی هستید یا پاسدار؟
همت گفت: ما پاسداریم.
او گفت: من آمده ام به شما پناهنده شوم. من قبلاً اشتباه می كردم، رفته بودم طرف ضدانقلاب و با آنها بودم، ولی حالا پشیمانم.
همت گفت: قبلاً از ما قهر كرده بودی، حالا كه آمدی، خوش آمدی. ما با تو كاری نداریم و به تو امان نامه هم می دهیم. رفت جلو و او را در آغوش گرفت و بوسید. گفت: فعلاًَ شما پیش سایر برادرهایمان استراحت كن تا بعد با هم صحبت كنیم. آن مرد مسلح بود. همت اجازه نداد كه اسلحه اش را بگیریم و او همان طور با خیال راحت در میان بچه ها نشسته بود. شب، همت برای او صحبت كرد. از وضعیت ضدانقلاب گفت و سعی كرد تا ماهیت آنها را فاش كند. آن مرد گفت: راستش خیلی تبلیغات می كنند. می گویند كه پاسدارها همه را می كشند، همه را سر می برند و خلاصه از این حرفها.
همت گفت: نه! اصلاً چنین چیزی حقیقت ندارد. ما همه مان پاسدار هستیم و شما آمده اید سر سفره ما نشسته اید و با هم شام می خوریم. دور هم نشسته ایم و صحبت می كنیم، شما همه برخوردهای ما را می بینید. آن شخص محو صحبتهای همت شده بود. وقتی این جملات را شنید، به گریه افتاد. همت پرسید: برای چه گریه می كنی؟
گفت: به خاطر این كه در گذشته در مورد شما چه فكرهایی می كردم.
همت گفت: خب، حالا كه برگشته ای عیب ندارد.
گفته های برادر شهید
حبیب الله همت برادر شهید و از همرزمان او می گوید: همت در آزادسازی روستاها و ارتفاعات كردستان از لوث وجود ضدانقلاب، نقش به سزایی داشت و همیشه از این كه مردم مظلوم این مناطق را از ظلم و بیداد گروهكها نجات داده بود، احساس رضایت می كرد.
یك بار، خاطره ای برایم تعریف كرد كه هم برای خودش و هم برای ما ناراحت كننده بود. می گفت: موقعی كه به نودشه رسیدیم، وارد خانه یكی از برادران بومی شدیم. در آن جا بچه ای را دیدم كه سرش بیش از اندازه بزرگ بود و حالتی غیر طبیعی داشت. از صاحبخانه پرسیدم كه چرا بچه این طور شده است. گفت زمانی كه گروهكهای ضدانقلاب این جا را محاصره كرده بودند، اجازه نمی دادند كه كسی از این محل خارج یا به آن داخل شود. به همین دلیل نتوانستم به موقع واكسن بچه را بزنم، در نتیجه او بیمار شد و به این روز افتاد. افراد ضدانقلاب به من پیشنهاد دادند كه اگر می خواهی بچه ات سالم بماند، می توانی او را به عراق ببری ولی من قبول نكردم و حاضر نشدم كه از ایران خارج شوم.
همت وقتی این خاطره را تعریف می كرد، از او به عنوان یك مسلمان واقعی یاد می كرد و می گفت كه او به رغم این كه می دید سلامت بچه اش به خطر افتاده، حاضر نشد زیر بار زور برود و غرور خود را بشكند. او تا آخر مقاومت كرد تا به آنها بفهماند كه یك مسلمان واقعی، هرگز از اصولش تخطی نمی كند. این كار او نیرو و قدرت زیادی می خواهد، چون من دیدم كه فرزندش از دست رفته است.
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید