چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
مردی که نشان داد این خانه سیاه نیست!
روزگاری برای مبتلایان به جذام راهی جز دوری از شهر و مردمانش نبود. در همان روزگار پزشکانی برای درمان و مداوای آلام این بیماران با همراهی آنان از شهرها بیرون زدند. یکی از آسایشگاههای مشهور جذامیان کشور در تبریز به نام باباباغی است. این شماره را به معرفی یکی از پزشکانی که عمر خود را در باباباغی گذراند، اختصاص دادهایم...
▪ آقای دکتر، از شرح زندگی خودتان شروع کنید.
ـ متولد سال ۱۳۰۶ در تبریز هستم. پدرم نانوا بود. هفت خواهر و برادر بودیم که من فرزند پنجم خانواده بودم. پدرم قرآن خواندن میدانست و در زمان خودش باسواد به حساب میآمد. هر سه برادرم ارتشی بودند. برحسب شرایط و اعتقادات آن زمان فقط پسران خانواده موفق به تحصیل شدند. قلیل خانوادهای بود که دختران آنها تحصیل میکردند.
▪ در مورد مدارسی که تحصیل کردهاید، بگویید. در زندگینامهتان به دورهای اشاره شده که در کرمان تحصیل کردهاید...
ـ من مدرسه را در تبریز شروع کردم. برادر بزرگترم همان طور که اشاره کردم سروان ارتش بود. او در کرمان خدمت میکرد و ما برای دیدن او به کرمان رفته بودیم. رفتن ما مصادف شد با وقایع آذربایجان و بیثبات شدن اوضاع در آذربایجان. همین شد که ماندن ما از یک سیاحت یک ماهه تا شش سال به طول انجامید و من دوره متوسطه را در کرمان تحصیل کردم.
▪ چه طور شد که به رشته پزشکی علاقهمند شدید؟
ـ ششم متوسطه را در رشته ادبی فردوسی تبریز شروع کردم، ولی پس از سه ماه تصمیمم عوض شد و به رشته طبیعی (تجربی) تغییر رشته دادم
(با وجود علاقهام به ادبیات). علت این تصمیم حرفی بود که برادرم، که آن زمان سرگرد ارتش بود (تیمسار سپهبد ابراهیم مبین) به من گفت. او گفت ادبیات در خون همه ایرانیان است و رشتهای باید خواند که عامالمنفعه باشد و در جامعه به طور محسوس تغییری مثبت ایجاد کند. در دوره دوم تاسیس رشته پزشکی، وارد دانشکده پزشکی تبریز شدم.
▪ از اولین فعالیتی که پس از اخذ دکترای پزشکی شروع کردید بگویید.
ـ به دلیل اینکه دو برادرم افسر بودند از خدمت سربازی به نوعی معاف بودم. سال ۱۳۳۴ بود که اولین کار استخدامیخود را از شهرستان اهر برای بیماریابی جذام شروع کردم، البته پیش از این دوره، مدت نسبتا کوتاهی به صورت آزاد (پیش از استخدام) در یک مدرسه خیریه شبانهروزی کار میکردم و کشیک شب این مرکز هم بودم.
▪ چه طور شد که اصلا درگیر کار بیماریابی و کار با جذامیان شدید؟
ـ به این علت که پزشکان داخل کشور حاضر به کار برای جذامیان نبودند از سوی بهداری آگهیهایی برای جذب پزشک منتشر شده بود. ولی با وجود این آگهیها هیچ پزشکی داوطلب نشده بود. آن زمان من هنوز دانشجو بودم و شش ماه از دورهام باقی مانده بود. همان زمان به حضور دکتر راجی رسیدم و برای کار با بیماران جذامی اعلام آمادگی کردم. همان جا حکم ماموریت به دستور مستقیم وزیر با وجود اینکه هنوز از درسم باقی مانده بود، صادر شد.
آمدن من به باباباغی به سال ۱۳۴۱ بر میگردد. پیش از من دکتر غلامعلی دهقان و دکتر فرزام در باباباغی بودند که با رفتن اولی به شهر دیگر و دومی به خارج از کشور، من کفیل باباباغی شدم. ورود من به باغ همزمان با ورود خارجیها به باباباغی بود. به علت اینکه پزشکان و نیروی کار داخلی حاضر به کار برای جذامیان نبودند دکتر راجی که خود دانش آموخته فرانسه بود از خارج از کشور به خصوص فرانسه داوطلبانی را برای کار در باغ آورده بود. برادر روبرت، راهب فرانسوی و من همزمان کارمان را در باغ شروع کردیم. چند خارجی دیگر هم به تدریج به جمع ما اضافه شدند.
▪ آقای دکتر، چه سالی ادامه تحصیل دادید و در چه رشتهای تحصیل کردید؟
ـ پس از اینکه کفیل باباباغی شده بودم، بورس سازمان بهداشت جهانی به من اعطا شد و یک دوره فشرده ۹ ماهه به چهار کشور اسپانیا، پرتغال، نیجریه و مالی اعزام شدم. اسپانیا و پرتغال مرکز تحقیقات جهانی جذام بودند و دو کشور آفریقایی هم از نظر تجربه عملی و کارآزمایی بالینی برای این دوره انتخاب شده بودند.
سالهای بعد یعنی دقیقا در سال ۱۳۵۳، زمانی که وزارت بهداری و دانشگاه ادغام شدند، تحصیلات تکمیلی را در رشته پوست و مو ادامه دادم، در عین حال که کارم را در آسایشگاه باباباغی میکردم.
▪ برسیم به تاریخچه باباباغی و اینکه چه طور این مرکز شکل گرفت؟
ـ باباباغی ناحیهای در دوازده کیلومتری تبریز است که در زمان ناصرالدین میرزای ولیعهد و پیش از شاه شدن او شکارگاه او به شمار میرفت. همان طور که میدانید ولیعهدهای پادشاهان قاجار در تبریز سکنی داشتند. باباباغی هم عنوان خود را از نام ولیعهد گرفته بود.
در شهرستان اهر منطقه ای به اسم آرپادرسی وجود دارد که پیش از اختصاص باباباغی به جذامیان، نزدیک ۷۴ بیمار جذامی در آن منطقه زندگی میکردند. این بیماران نمیتوانستند با آبادیهای اطراف ارتباطی برقرار کنند و فقط با کمکهایی که از مسافران عبوری راه
تبریز–اهر میگرفتند زنده میماندند. همیشه این ایده وجود داشت که محدودهای ایجاد شود تا هم بتوان این بیماران را ایزوله کرد و از گسترش آن جلوگیری نمود و هم بیماری آنها را تحت کنترل و درمان درآورد.
بعدها که باباباغی تحت مالکیت مالیه مملکت در آمده بود، بیماران جذامیآرپادرسی اولین بیمارانی بودند که در باغ ساکن شدند. شهرداری آن زمان تبریز هم به قیمت ششصد تومان باباباغی را خریداری کرد.
▪ شما زندگی خود را وقف باباباغی کردهاید و بالطبع وقت کمتری برای زندگی خود و خانوادهتان داشتهاید. از همسرتان بگویید، از زندگی مشترک و نحوه کنار آمدن او با شرایط شما بگویید؟
ـ همسر من نشاط وثوقی و تحصیلکرده رشته لیسانسیه عالی مامایی است. در همان زمان شروع کارم در مدرسه شبانه روزی(سال ۱۳۳۸) با او آشنا شدم. پیش از ازدواج ما حرفهایمان را با هم زدیم و من تصمیمم را درمورد کار برای جذامیان با او در میان گذاشتم. او پذیرفت که همراه و همپای من قدم در این راه بگذارد و مرا یاری کند. همسر من مامای متبحری بود و بسیاری از فرزندان بیماران را در همان چهل اتاق باباباغی به دنیا آورد. به عنوان یک پزشک باید بگویم که نشاط در آن زمان که تعداد متخصصان زنان و زایمان بسیار اندک بود در باباباغی کار متخصص زنان را انجام میداد. اگر بیماران و فرزندان بیماران به من افتخار داده و مرا پدر جذامیان خطاب میکنند نشاط هم در واقع مادر بیماران و فرزندان بیماران باباباغی است و خیلی از اهالی باغ او را آنا (مادر) خطاب میکنند. او مسوولیت اداره مهد کودک آسایشگاه را هم عهدهدار بوده است. در مورد ازدواج، من فرد بسیار بسیار موفقی بودم و توصیهام به جوانان این است که فرد همفکر و با اعتقادات نزدیک برای زندگی مشترک انتخاب کنند. از همکارانم بودند که با وجود اعتقاد به کار در آسایشگاه، به دلیل مخالفت همسرانشان نتوانستند ادامه دهند. اکنون دوپسرم مهندس هستند و دخترم هم که در رشته صنایع غذایی تحصیل کرده کمک دست خودم در شغلم است.
▪ پس از بازنشستگی ارتباط شما با بیماران به چه نحوی بود؟
ـ پس از بازنشستگی هم ارتباط من چه با بیماران و چه خود آسایشگاه ادامه داشت و حتی دورهای دوباره فعالیت کردم. در عین حال در انجمن جذامیان فعال بودم.
▪ مهمترین دستآورد شما از سالیان دراز کار برای بیماران آسایشگاه باباباغی چه بوده است؟
ـ در قدیم بیماران جذامی به سختی و فقط در موارد ضروری به شهر میآمدند، چون مردم عادی از بیماران وحشت داشتند. اصطلاح «جذامی دیدن» امروز هم در مکالمات روزمره مردم کاربرد دارد. بیماران هم به طور متقابل از حضور در میان مردم وحشت داشتند. تنها حس انسانیت و محبت بود که به تدریج توانسته بر این ترس و وحشت دو سویه غلبه کند. در گذشتههای دور هرکس در بهداری خلافی مرتکب میشد یا با مافوقش درگیر میشد برای خدمت به باباباغی تبعید میشد. سعی من این بود که جلوی این جریان را بگیرم و آسایشگاه را از حالت تبعیدگاه در بیاورم. من حتی الامکان از افراد داوطلب برای کار در آسایشگاه استفاده میکردم. تنها کسانی که با عشق آمده بودند میتوانستند و باید در باباباغی خدمت میکردند. در عمل هم به این موفقیت نایل شدم. پزشکان البته در طول سالیان سهم بزرگ این موفقیت بودند، ولی همپای پزشکان بودند بسیاری از کارمندان، کارکنان، خدمه، راننده، آشپز و راننده که از معرفت و ایثار چیزی کم نگذاشتند.
▪ در مورد پزشکانی که همراه شما در آسایشگاه کار کردند کمی برایمان بگویید؟
ـ کار در مکانی مانند باباباغی به خصوص در شرایط آن زمانش فقط با عشق ممکن بود. ما در دوران جنگ جوانانی را دیدیم که بیپروا سینه خود را به گلولهها سپردند. انسان
بیپروا نمیتواند خود را وقف چیزی کند یا به دست مرگ بسپارد. موفق شدن در هر کاری و تداوم آن عشق میخواهد. فرقی نمیکند، چه کسانی که عمری در باباباغی گذاشتند و چه کسانی که دوره کوتاهی بودند. به هر وجود این آدمها بدون توجه به کمیت، کارشان غنیمت است. مهم نیتی بوده که داشتند. کسانی مانند دکتر محمدرضا خامنهای ۹ سال با من در باغ کار کرد و بودند بسیاری که فقط ماهی آمدند و بعد به هر دلیلی رفتند. حتی آن کسی که یک ماه آمد و رفت هم برای خود و هم برای آسایشگاه خدمت بزرگی کرد و توشهای به جا گذاشت؛ برای خود به دلیل ذهنیت و دیدی که کسب کرد و برای باباباغی از این نظر که تبلیغ مثبتی شد که جذام آن طور نیست که هر که به آسایشگاه نزدیک شود مبتلا گردد. به این ترتیب جامعه آسایشگاه و بیماران را بهتر شناخت. از دانشجویان پزشکی که برای بازدید میآمدند، بودند بسیاری که میگفتند پس از اتمام تحصیل برای کار به باغ خواهند آمد، ولی خبری از آنها نمیشد!
▪ در تبریز همه شما را به عنوانی پزشکی بزرگ میشناسند و حتی مجموعهای در خیابان طالقانی تبریز به نام شما نامگذاری شده است.
ـ در مورد این نامگذاری خاطرهای بگویم. تا چند ماه پس از این نامگذاری در مطبم با بیماران بیبضاعتی مواجه میشدم که با چند بچه وارد مطب میشدند و میگفتند که از آن همه زمین مجموعه صد متری به آنها بدهم تا مشکلشان حل شود و من سعی میکردم آنها را تفهیم کنم که حتی یک متر از آن مجموعه به من تعلق ندارد و فقط اسم مرا رویش گذاشتهاند. در مورد این نامگذاری داستانی که شنیدهام، ولی خودم جزییات آن را به یاد ندارم این است که یکبار در نیمه شبی پسری را به منزل من آوردند که مشکل تنفسی داشته و در حال خفه شدن بوده. پس از معاینه تشخیص دیفتری دادهام و چون پنیسیلین درخانه نداشتم بیمار را در منزل خود خوابانده و برای تهیه دارو به خانه یکی از همسایگان که داروساز بوده است رفتهام. به این ترتیب با تهیه دارو و انجام اقدامات لازم کودک نجات یافته است. گویا همان کودکی که نجات یافته و بعدها
صاحبمنصب و شهردار یکی از مناطق شهر شده است در پیشنهاد این نامگذاری دخیل بوده است. غرض از نقل این مطلب این بود که به تقدس و وجه متفاوت پزشکی نسبت به سایر مشاغل اشاره کنم.
▪ در مورد دانشجویان گفتید آقای دکتر. پزشکان امروز و طبابت امروز را نسبت به زمان فارغالتحصیلی خود چه طور میبینید؟
ـ متاسفانه اکنون میبینم نسبت به زمان من طبابت برای بعضی به دکان تبدیل شده است. برای من غیرقابل تصور است پزشکی بتواند برای بیماری که درد میکشد جراحی را تا دریافت پول به تاخیر بیندازد، البته پزشکان خیلی خیلی زیادی را میشناسم که به پول کمترین اهمیت را میدهند و درمان بیمار هدف آنهاست. خصلت ذاتی پزشکی ایجاب میکند که مادیات برای طبیب در شغلش که منبع ارتزاقش است در درجه اول ملاک نباشد. حرفه پزشکی خدمت سالم است. هر کس با انگیزه پول وارد این وادی شود راه را سخت اشتباه آمده، چون در برابر آن همه زحمت نه به پول میرسد و نه به اهداف متعالی پزشکی. پزشک اول باید انسان باشد. محبت داشته باشد و برای انسانیت و انسانها از هر قسم و نوعی ارزش قایل باشد. به نظر من کسی که هدفش پول است باید وارد دنیای تجارت شود. جایی که واقعا با پول سر و کار دارد، نه پزشکی که سر و کارش با کشیک شب و مسوولیت سنگین و دغدغه جان و سلامت انسانهاست. طبابت با پول هیچ سنخیتی ندارد.
▪ آقای دکتر مبین، شما از همان اوان جوانی به ادبیات علاقهمند بودید و حتی تا سه ماه ششم متوسطه هم به هوای ادبیات درس میخواندید. در شعرهای خود که به زبان ترکی آذری هستند شمشک تخلص کردهاید و در ضمن در کارنامه ادبی شما نزدیک به ده کتاب دیده میشود. در مورد فعالیت ادبی خود کمی برای ما بگویید.
ـ ده اثری که گفتید البته یکی دوتا کار مشترک است و یا مقدمههایی که برای یکی دو کتاب نوشتهام؛ از جمله مقدمهای که برای کتاب« آذربایجان عاشیقلاری» در سال ۱۳۶۳ نوشتهام. بقیه بیشتر دفاتر شعر است، البته کتابهایی مانند «تبریز گنجینه نهفته در بستر تاریخ» و «سخنان عارفانه و نصایح کریمانه حکیم نظامی» میان آنها وجود دارد. آخرین کتاب منتشر شدهام دفتر شعر «جذاملی سارا» (سارای جذامی) است که در ۱۳۸۰ منتشر شده است. در گذشته هم کارهایم در نشریات ادوار گوناگون از جمله در مهد آزادی تبریز چاپ میشد.
▪ شما برای کتابهایی مقدمه نوشتهاید، همچنین آثاری مانند به یاد شهریار و شیطان در شعر شهریار در کارنامه شما وجود دارند. از ادبایی که با آنها ارتباط داشتهاید هم بگویید.
ـ در طول این سالها ارتباط من با ادبیات و ادبا وجود داشته است. به تناسب حرفه و علاقه به ادبیات با دکتر شیدا دوست و همدم بودهام. بنده پزشک معتمد شهریار بودهام. شهریار بیماران زیادی از میان اطرافیانش با دست خط و توصیهای که خود نوشته بود به من ارجاع میداد. «به یاد شهریار» که
اشارهاش رفت مربوط به سال ۱۳۶۸ است.
▪ آقای دکتر، این روزها چه میکنید و اوقاتتان را چه طور میگذرانید؟ آیا خاطراتی تدوین کردهاید و در فکر انتشارشان هستید؟
ـ خاطراتی تدوین شده است، ولی فعلا تصمیمی برای انتشار نیست. دفتر شعری را تکمیل میکنم به نام «آنا» که مجموعهای از کارهایم در دورههای متعدد است. غیر از پنج شنبه و جمعه هر روز در مطبم طبابت میکنم. در زمینه کار ادبیات کم کارم. انتخابی که من کردم پزشکی بود و عمرم در این راه صرف شد و وقت برای کار دیگر نداشتم.
در پایان گفتگو از دکتر خواهش کردم که ازشعرهایش بخواند. شعرهایش موضوعات گوناگونی از وطن و مادر گرفته تا، آرش و غزلهای عاشقانه را در برگرفته بود. در این میان بسیاری از شعرهایش به بیمارانش در باباباغی تقدیم شده بودند. از جمله شعر زیبایی به اسم گبله (قارچ) که حسب حال یکی از ساکنان آسایشگاه، تنهایی، بیکسی و قارچواره بودن حیاتش بود که بیکس و بینشان در میان دیوارهای آسایشگاه چون قارچی روییده بود...
از دکتر مبین در خانهاش و در میان حیاط پردرختش خداحافظی میکنم. دستان لرزانش را میفشارم تا این افتخار نصیبم شود جزو آنهایی باشم که این دستان مقدس را که به داد هزاران بیمارد دردمند رسیده و نوازشگر بچههای باباباغی بوده است لمس کردهاند.
دکتر علی اهری
منبع : هفته نامه سپید
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست