شنبه, ۲۰ بهمن, ۱۴۰۳ / 8 February, 2025
مجله ویستا
اسلام و علم دوستی
![اسلام و علم دوستی](/mag/i/2/hgeqf.jpg)
اگر اسلام با علم مخالف بود دانشمندانی مثل جابربن حیان، حنین بن اسحاق، محمدبن موسی خوارزمی، محمدبن زکریای رازی و فارابی و ابن هیثم و بیرونی و ابن سینا از کجا آمدهاند و چگونه پرورده شدند؟
سودای پیوستن به تجدد مجال نداد که مسلمانان تامل کنند که شبهههای تعارض میان اسلام و علم از کجا آمده و چرا و از کجا گفتهاند که اسلام با علم مخالف است
برای فراهم آوردن شرایط رشد علم و پژوهش و جنبش نرم افزاری در کشورهای اسلامی علی الخصوص ایران توجه به سابقه علم و مخصوصا تامل و تفکر در باب نسبت میان علم و اسلام ضرورت دارد. زیرا مطالبی که از گذشتههای دور و تا به امروز درباره ضدیت اسلام با علم گفته شده است سخنانی نیست که کسانی گفته باشند واینجا و آنجا موافقان و مخالفانی داشته باشد بلکه این مطلب نه فقط با روح شرقشناسی بلکه احیانا با تلقی بعضی از مسلمانان از امکانها و تواناییها و ناتواناییهایمان پیوند خورده است. از زمان آغاز جنگهای صلیبی تا کنون بسیار کسان گفتهاند که اسلام دین خشونت و زمختی است و با علم و تحقیق روی موافق ندارد و از وقتی که ارنست رنان یکی از سخنرانیهای خود را به این مطلب اختصاص داد و در پی آن سروصدای بسیار برخاست، بعضی از صاحب نظران عالم اسلام و از جمله آنان سیدجمالالدین اسدآبادی و شیخ محمد عبده و شاگردان آنان وحتی امثال دکتر محمد اقبال لاهوری درصدد برآمدند که نادرستی سخن ارنست رنان را نشان دهند و هر کدام در حد خود پاسخهایی دادند. ولی این یک اختلاف علمی صرف نبود که با بحث و اقامه دلایل پایان یابد بلکه ارنست رنان از چیزی میگفت که قرنها با روح اروپایی در آمیخته بود. او به اندازه کافی از تاریخ علم در اسلام باخبر بود و ضرورت نداشت به او بگویند که در عالم اسلام چه کارهای علمی بزرگی صورت گرفته است. به این جهت کسانی که به پاسخگویی برخاستند بیشتر به ذکر عوامل و جهاتی پرداختند که موجب رکود و نکث علم در عالم اسلام شده است. چنان که بعضی رجوع به فلسفه یونان را مانع و مزاحم رو کردن به علم دانستند و بعضی دیگر به هم آمیختن دین و فلسفه را موجب انحراف از طریق علم و پژوهش تلقی کردند. اما سودای پیوستن به تجدد مجال نداد که تامل کنند که شبهههای تعارض میان اسلام و علم از کجا آمده و چرا و از کجا گفتهاند که اسلام با علم مخالف است و چه شده است که دانشمندانی به بزرگی ارنست رنان شور و شوق مسلمانان در آموختن علم و فراهم آمدن مجموعه دانشهایی را که بیشتر آن نیز به عالم غربی انتقال یافت نادیده گرفتند و حتی بعضی از دانشمندان مسلمان در پی آنان رفتند. چیزی که در این میان موجب آشفتگی و سوءتفاهم شده است خلطی بود که در طرح مسئله پیش آمد. با این خلط پاسخ دادن به پرسش بسیار آسان درباره جایگاه علم دوستی در عالم اسلام بسیاردشوار شده است.
کسی که در تاریخ دوره اسلامی نظر میکند و اهتمام مسلمانان به علم را میبیند، در صورتی که مطلق علم در نظرش باشد، میتواند خود بگوید که اینان چه خوب دستور پیامبر خود را اطاعت کردند و علم را از هرجای عالم که بود فرا گرفتند و آن را به سوی کمال بردند اما گاهی این توقع عنوان می شود که مسلمانان میبایست راهی را که دردوره جدید در اروپا گشوده شد بگشایند و به علم تکنولوژیک کنونی برسند. بنابراین کسانی که میدیدند این مقصود حاصل نشده و در قرون اخیر روح طلب و همت نقصان پذیرفته است نقص را مسلم گرفتند. منتهی بعضی آن را به ذات دین ارجاع دادند و بعضی دیگر آمیختگی اسلام با عناصر خارجی وانحراف از مسیر اصلی را مایه نقصان دانستند.
ارنست رنان مدعی بود که اسلام به علم میدان و مجال نداده است و نمیدهد و اقبال عنوان کرد که اسلام به روح علم جدید بسیار نزدیک است و اگر میان اسلام و علم فاصله افتاده است، مسئول آن فلاسفهاند که به تفکر یونانی پناه بردهاند. در زمان حاضر هم بعضی صاحب نظران به جستجوی مثال عقل و عقلانیت در تاریخ تفکر اسلام برخاسته و این مثال را در تلقی ابن رشد دیدهاند. ابن رشد در قیاس با سایر متفکران عالم اسلام نه فقط از این حیث که حساب دین و فلسفه را از هم جدا کرده است، اهمیت دارد بلکه به اعتباری میتوان او را حلقه واسط میان عقلانیت اسلامی و غربی دانست زیرا تاثیر او کمتر در عالم اسلام و بیشتر در فلسفه اروپا و در پیدایش نهضت علمی و رنسانس اروپا بوده است. این مطلب بیاهمیت نیست اما حقیقت تاریخ اسلامی را به مجموعه نظرها و آرا و فلسفهها نمیتوان تحویل کرد. این هم در بحث از ذات در تاریخ اسلام مورد ندارد که بگوییم بعضی با علم و عقل موافقت داشته و بعضی دیگر مانع و مخالف بودهاند. این نظر هم بسیار شایع است که عرفان و معنویت در بعضی دورانها عالم اسلامی را از توجه به علم و عقل بازداشته است. اگر قومی در طریق صفای باطن و علو روح وارد شود اساس علم و عقلش استوار می شود بنابراین در این مباحث بیشتر باید تامل کرد. تفکری که در دوران رنسانس پدید آمده و با پیدایش علم جدید مناسبت داشته است، اگر سن توماسی نیست آن را ارسطویی و ابنرشدی هم نمیتوان دانست.
عقلانیت عالم کنونی به یک حوزه فلسفه و تفکر باز نمیگردد و وقتی یک حوزه در فلسفه اسلامی را با آن موافق و هماهنگ بدانیم چه بسا که نسبت به کلیت عالم اسلام نظر منفی پیدا کنیم.این نظر منفی را چگونه باید توجیه کرد؟ما تاریخ نمیخوانیم که در گذشته خود چیزی را خوب و چیزهای دیگر را بد و نامطلوب بدانیم. گذشته ما هرچه باشد متعلق به ماست یا ما به آن تعلق داریم و باید آن را به عهده بگیریم. مانعی ندارد که ما از میان اسلاف بزرگ خود مثال و اسوهای را برای خود برگزینیم و حتی شاید هر صاحب نظر بزرگی در گذشته تفکر میکند اما انتخاب یک اسوه و مثال به معنی کنار گذاشتن دیگران و چشم پوشیدن از دیگر حوزههای تفکر و علم نیست. تمهید این مقدمه برای این بود که بگویم اگر کسانی اسلام را در مقابل علم قراردادهاند این مسئله را درست مطرح نکردهاند وگرنه مگر میتوان گفت که نهضت ترجمه یک امر اتفاقی بوده و کسانی علی رغم تعالیم دینی به علوم غیراسلامی رو کردهاند. اگر اسلام با علم مخالف بود دانشمندانی مثل جابربن حیان، حنین بن اسحاق، محمدبن موسی خوارزمی، محمدبن زکریای رازی و فارابی و ابن هیثم و بیرونی و ابن سینا از کجا آمدهاند و چگونه پرورده شدند؟آیا این همه بحث و نقد و نظر و نقادی که در قرون سوم تا پنجم دایر بود و علمای سرزمینهای وسیع عالم اسلامی علیرغم وجود بعد مکانی با یکدیگر بحث و چون و چرا داشتند نشانه نشاط علم نیست؟ آیا مباحثاتی را که ابوحیان توحیدی در کتابهای مقابسات والامتاع و الموانسه آورده است نمی توان حاکی از وسعت نظر دانشمندان عالم اسلام وعلم طلبی آنان دانست؟کسانی وجود این شواهد را برای اثبات علم دوستی مسلمانان کافی ندانسته و آن را مقتضای رفع نیازمندیهای علمی دانستهاند. راستی چه نیازی اشخاص را برانگیخته است که از خوارزم و بخارا و سمرقند و مرو به ری و اصفهان و بغداد و دمشق بروند تا فیالمثل فصلی از یک کتاب را بیاموزند یا در مجلس درس یک استادحاضر بشوند. وانگهی علومی را که نیاکان ما فرا گرفتهاند و آن را به کمال نزدیک کردهاند چه نیازی را برآورده میکرد؟و این نیاز از کجا آمده بود؟ چرا قبل از اسلام این نیاز احساس نمیشد؟ مسئله مهم این است که با ظهور و پیدایش اسلام تغییری در وجود مردمان و در نیازهای آنان پدیدآمد و از جمله این تغییرات یکی این بود که آنان طالب علم شدند. مسلما این طلب ناظر به افق خاصی بود اما این افق چندان وسعت داشت که علوم چین، هند، یونان، مصر وایران و ماوراءالنهر و بینالنهرین را دربر گرفت و مدارسی تاسیس شد که درآن علوم یونانی و فقه و پزشکی و ریاضیات ونجوم و طبیعیات را آموختند.
محسن آلوستانی مفرد
منبع : دانایی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست