دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
داستان: پیشی! پیشی!
تبیان: یک بچه گربهی کوچولو، آمده بود توی حیاط خانهی پدربزرگ. حسین آن را با دست برداشت و فشارش داد. گفتم: «گناه دارد. بچه گربه را زمین بگذار.»
اما حسین آن را محکم گرفته بود و میگفت: «پیشی! پیشی!» بیچاره بچه گربه جیغ میکشید و حسین باز هم او را فشار میداد. پدربزرگ را صدا زدم و گفتم: «زود بیایید! الان حسین این بچه گربه را میکشد.» پدربزرگ به حیاط آمد و بچه گربه را از حسین گرفت. حسین گریه کرد و گفت: «پیشی! پیشی!» پدربزرگ به من گفت که برو از مادربزرگ یک ظرف پر از شیر برای این بچه گربه بگیر. وقتی من شیر را به حیاط آوردم، پدربزرگ بچه گربه را روی زمین گذاشته بود و حسین هم کنارش نشسته بود. ظرف شیر را جلوی بچه گربه گذاشتیم و او مشغول خوردن شد. حسین دوباره میخواست او را بگیرد. پدربزرگ حسین را بغل گرفت و گفت: « کاش حسین هم زودتر بزرگ شود و مثل تو بفهمد که حیوانات اسباببازی نیستند و نباید آنها را اذیت کند.
حضرت علی (علیه السلام) گفتهاند که حیوانات را خدای مهربان آفریده است. آنها نمیتوانند حرف بزنند و بگویند که تشنه یا گرسنهاند، برای همین هم ما باید مراقب باشیم که آنها را اذیت نکنیم. ناگهان یک گربهی بزرگ از روی دیوار، شروع کرد به میومیو کردن. پدربزرگ با خوشحالی گفت: «شکر خدا، مادرش هم آمد.» بعد گربهی مادر، پیش بچهاش آمد و هر دو با هم شیر خوردند. همهی ما منتظر هستیم که حسین زودتر بزرگ شود و چیزهایی را که من بلد هستم یاد بگیرد!
اما حسین آن را محکم گرفته بود و میگفت: «پیشی! پیشی!» بیچاره بچه گربه جیغ میکشید و حسین باز هم او را فشار میداد. پدربزرگ را صدا زدم و گفتم: «زود بیایید! الان حسین این بچه گربه را میکشد.» پدربزرگ به حیاط آمد و بچه گربه را از حسین گرفت. حسین گریه کرد و گفت: «پیشی! پیشی!» پدربزرگ به من گفت که برو از مادربزرگ یک ظرف پر از شیر برای این بچه گربه بگیر. وقتی من شیر را به حیاط آوردم، پدربزرگ بچه گربه را روی زمین گذاشته بود و حسین هم کنارش نشسته بود. ظرف شیر را جلوی بچه گربه گذاشتیم و او مشغول خوردن شد. حسین دوباره میخواست او را بگیرد. پدربزرگ حسین را بغل گرفت و گفت: « کاش حسین هم زودتر بزرگ شود و مثل تو بفهمد که حیوانات اسباببازی نیستند و نباید آنها را اذیت کند.
حضرت علی (علیه السلام) گفتهاند که حیوانات را خدای مهربان آفریده است. آنها نمیتوانند حرف بزنند و بگویند که تشنه یا گرسنهاند، برای همین هم ما باید مراقب باشیم که آنها را اذیت نکنیم. ناگهان یک گربهی بزرگ از روی دیوار، شروع کرد به میومیو کردن. پدربزرگ با خوشحالی گفت: «شکر خدا، مادرش هم آمد.» بعد گربهی مادر، پیش بچهاش آمد و هر دو با هم شیر خوردند. همهی ما منتظر هستیم که حسین زودتر بزرگ شود و چیزهایی را که من بلد هستم یاد بگیرد!
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست