دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
قصه قبل خواب، سورتمهسواری چه کیفی دارد؟
شهرزاد: بعدازظهر قشنگی بود. مامان گاوه ساکت و آرام از پشت پنجره طویله سورتمهسواری بچهها را نگاه میکرد.
کلاغه که از اون نزدیکی رد میشد، وقتی چشمش به مامان گاوه افتاد، کنار پنجره آمد. مامان گاوه گفت: «سلام کلاغه.»
کلاغه گفت: «بچهها را میبینی؟»
مامان گاوه با هیجان گفت: «آنها سورتمهسواری میکنند ببین چقدر عالیه!»
بعد اشارهای به دختر بچهای کرد که مثل برق و باد با سورتمهاش از تپه پایین میآمد. سورتمه سر میخورد و برفهای سر راهش را عقب میزد. دختر با هیجان به شکل مارپیچ مانعها را رد میکرد. آنقدر سریع حرکت میکرد که یک مرتبه با یک مانع برخورد کرد. دختر از سورتمه پرتاپ شد و روی برفها غلتید. صدای خنده بلند دختر، مامان گاوه را به خنده انداخت.
کلاغه گفت: «نگاه کن، دخترک چه خندههایی میکند. مسخره است. از روی سورتمه پرت شدن که خنده ندارد.»
مامان گاوه گفت: «این بازی خیلی شادیآور است. من آرزو دارم برای یک بار هم که شده سوار سورتمه بشوم.»
کلاغه قار قار کرد و گفت: «واقعا خنده دارد. بچهها از روی سورتمه پرت میشوند روی برفها میافتند، آن وقت تو به این میگویی بازی شادیآور؟»
مامان گاوه گفت: «آره، خیلی بینظیر است.»
کلاغه با غرغر گفت: «به نظر من اگر آنها بدون سورتمه روی برفها دراز بشکند و بخندند خیلی جالبتر و بهتر است.»
مامان گاوه گفت: «کلاغه بیا ما هم بیرون برویم و یک کم بازی کنیم.»
کلاغه گفت: «چی گفتی؟ برویم پیش بچهها روی تپه؟ آنجا چکار کنیم؟»
مامان گاوه گفت: «شاید آنها یک سورتمه به ما قرض بدهند تا ما هم بازی کنیم.»
کلاغه بالهایش را به هم زد و گفت: «تو در مورد چی حرف میزنی؟ هیچکس نمیتواند من را ببرد و سوار سورتمه کنه، فهمیدی؟ هیچ کس.»
مامان گاوه که ناامید شده بود گفت: «من فکر میکردم ما دوتایی با هم میتوانیم یک سورتمه بازی عالی کنیم.»
کلاغه خندید و گفت: «آخر من با یک گاو سوار سورتمه بشوم؟ مگر اینکه عقلم را از دست داده باشم. اصلا من خستهام میخواهم بروم خانه.»
مامان گاوه آهی کشید و گفت: «تو راست میگویی. امکان ندارد. بعضی وقتها عقلم خوب کار نمیکند.»
کلاغه گفت: «چی گفتی؟ امکان نداره؟»
مامان گاوه گفت: «نه، امکان ندارد. چون کلاغها که بلد نیستند سورتمه سواری کنند. من هم که دست ندارم تا فرمان سورتمه را بگیرم.»
کلاغه که از این حرف ناراحت شده بود، گفت: «ولی من بلدم سورتمهسواری کنم. من خیلی خوب میتوانم فرمان سورتمه را هدایت کنم.»
مامان گاوه که از خوشحالی چشمهایش برق میزد، گفت: «ما واقعا شانس آوردیم. پس تو بلدی سورتمهسواری کنی.»
کلاغه با بالهایش به طرف تپه اشاره کرد و گفت: «پیش به سوی تپه.»
مامان گاوه با شادی به دنبال کلاغ به راه افتاد. روی تپه یک سورتمه قدیمی افتاده بود کلاغه بدون تعارف روی سورتمه نشست و گفت: «من را هل بده.»
مامان گاوه گفت: «تو را هل بدهم؟»
این کار برای مامان گاوه واقعا سخت بود. چون پاهایش در برفها فرو میرفت و شکمش به زمین گیر میکرد. مامان گاوه گفت: «چه کارسختی. آخر چطوری هم راه بروم هم هل بدهم؟»
کلاغه گفت: «اینکه کاری ندارد. تو بنشین تا من هلت بدهم تا ببینی چقدر راحت است.»
مامان گاوه روی سورتمه نشست. کلاغه هر چی زور داشت جمع کرد و مامان گاوه را هل داد. سورتمه از بالای تپه شروع به لیز خوردن کرد.
مامان گاوه احساس عجیبی داشت، فریاد کشید: «چقدر عالی است. آخ جان چقدر تند میرود.»
مامان گاوه به مانع نزدیک شد و خیلی زود به او برخورد كرد. مانع شکست. مامان گاوه با خوشحالی گفت:« اولیاش شکست، من مانع را رد کردم. بامب... دومی هم شکست. بامب....... سومی. بامب..... چهارمی............. بامب.... و همین طور مانعهای بعدی.....»
مامان گاوه که در عمرش آنقدر شادی نکرده بود، گفت: «کلاغه من دارم به کپه برف میرسم.» ناگهان صدایی مثل صدای ترکیدن یک توپ بلند شد. سورتمه محکم به تنه درخت خورد. مامان گاوه روی برفها افتاد و دور خودش چرخید. کلاغه پرواز کنان خودش را به مامان گاوه رساند و گفت: «تو چکار کردی؟ همه مانعها را شکستی! حالا هم که خودت افتادی؟»
مامان گاوه با صدای بلند خندید و گفت: «خیلی جالب بود. بهترین قسمتش وقتی بود که روی هوا پرتاپ شدم.»
کلاغه گفت: «خب، حالا نوبت من است.»
مامان گاوه سورتمه را به دمش گره کرد و آن را از تپه بالا کشید. کلاغه روی سورتمه نشست و گفت: «زود باش من را هل بده. الان میبینی که چطور سورتمهسواری میکنم.»
سورتمه لیز خورد و خیلی سریع حرکت کرد. مامان گاوه سورتمه را رها کرد. کلاغه بدون اینکه به مانعها بخورد، مارپیچ حرکت میکرد و فریاد میزد: «سورتمه سواری به این میگویند. هر کاری هنر میخواهد. نگاه کن یک پیچ جانانه........... هورا......... حالا یکی دیگر..... من یک هنرمندم، در سورتمه سواری پروفسورم. مامان گاوه نگاه کن ببین دستهایم را از فرمان رها میکنم. نه...... حالا یک کار جالبتر میکنم، من بلند میشوم میایستم. ولی نه....... نه........... حالا روی یک پا میایستم......... حالا مینشینم....... حالا میخوابم............. حالا دارم به کپه برف میرسم.»
سورتمه از کپه بالا رفت و به پرواز در آمد. کلاغه سورتمه را رها کرد و بال بال زد، وقتی سورتمه فرود آمد کلاغه هم روی سورتمه نشست و فریاد زد: «دیدی مامان گاوه، چه کار کردم؟ حالا یک کار جالبتر میکنم. میچرخم و پشت و رو سورتمه سواری میکنم. حالا چشمهایم را میبندم. من یک کلاغ استثنایی هستم. به به حالا به سرعت هر چه تمامتر پیش میروم.»
یک مرتبه ضربهای به سرش خورد و با وحشت گفت: «چی؟ تنه درخت؟» و دیگر چیزی نفهمید.
مامان گاوه با سرعت خودش را به کلاغه رساند و گفت: «حالت خوب است؟»
کلاغه گفت: «آخ مامان گاوه من فراموش کردم پرواز کنم. برف چه بلایی سرم آورد؟ آخ پشتم........ آخ بالم.....»
مامان گاوه گفت: «کوچولوی بیچاره. واقعا خندهدار است برف هم سفت است هم نرم.»
کلاغه ناله کنان از جایش بلند شد و گفت: «میخواهم به خانه برگردم. خانهام خیلی دور است و باید زودتر بروم.»
مامان گاوه با خودش گفت: «کلاغه باید به خانهاش برود اما نباید ناراحت باشد. من که خیلی لذت بردم. بهترین و بیشترین جایی که لذت داشت درست وقتی بود که از روی سورتمه پرتاپ شدم و روی برفها غلتیدم. آخ که سورتمهسواری چه کیفی دارد.»
نویسنده: دونچ وان انجلیکا کوچ
مترجم: مینا کمالی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست