دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا
داستان: اولین روز سال نو
شهرزاد: كاج از بقيه دوست هايش دورتر بود. بعضي وقت ها گنجشك ها و بلبل ها روي شاخه هايش مينشستند و آواز ميخواندند. كاج از اينكه آن ها را مي ديد خوشحال ميشد. گنجشك ها از بچه ها و گرماي خانه هاشان براي كاج تعريف مي كردند.
كاج خيلي دلش ميخواست بچه ها را از نزديك ببيند و با آ نها دوست شود. تا اينكه يك روز پيرمردي با يك گاري كهنه و قديمي از كنارش رد شد. پيرمرد از گاري پياده شد. نگاهي به سرتاپاي كاج انداخت، تبرش را آورد و كاج را قطع كرد و آن را با خودش به خانه برد.
هوا سرد و برفي بود. بر گهاي كاج از برف سفيد پرشده بودند. پيرمرد برگ هاي درخت را تكان داد و كاج را باخودش به اتاق برد. بچه ها با خوشحالي دورتا دور كاج جمع شدند. با يك تكه چوب يك پايه درست كردند و كاج را روي آن گذاشتند.گرماي شومينه بدن كاج را گرم كرده بود. كاج از اينكه ميديد بچه ها با ديدنش خوشحالند، لبخند زد. حالا ديگر بچه ها را از نزديك ديده بود و گرماي خانه شان را حس كرده بود.
بچه ها گوي هاي رنگي و لوازم تزئيني زيادي با خودشان آوردند و به كاج وصل كردند. پيرمرد يك ستاره بزرگ طلايي را روي نوك بالاترين شاخه كاج گذاشت.فرداي آن روز جشن بزرگي برپا شد.
هديه هاي زيادي دورتادور كاج را پركرده بود. بچه ها با لباس هاي نو و زيبا آواز مي خواندند. همه جا از صداي خنده و شادي آن ها پر شده بود. كاج ديگر حوصله اش سر نمي رفت و كلي دوست پيدا كرده بود كه همه دوستش داشتند. بچه ها دور كاج جمع شدند. هديه ها يشان را برداشتند و همراه كاج عكس يادگاري انداختند.
چون آن روز، اولين روز سال نو بود.
كاج با صداي چوبي اش گفت: «خدايا شكرت. به آرزوم رسيدم. حالا ديگر يك عالمه دوستهاي خوب دارم. »
دختر كوچكي كه پهلوي كاج ايستاه بود صداي كاج را شنيد. با تعجب به كاج نگاه كرد. كاج چشمكي زد و خنديد.
كاج خيلي دلش ميخواست بچه ها را از نزديك ببيند و با آ نها دوست شود. تا اينكه يك روز پيرمردي با يك گاري كهنه و قديمي از كنارش رد شد. پيرمرد از گاري پياده شد. نگاهي به سرتاپاي كاج انداخت، تبرش را آورد و كاج را قطع كرد و آن را با خودش به خانه برد.
هوا سرد و برفي بود. بر گهاي كاج از برف سفيد پرشده بودند. پيرمرد برگ هاي درخت را تكان داد و كاج را باخودش به اتاق برد. بچه ها با خوشحالي دورتا دور كاج جمع شدند. با يك تكه چوب يك پايه درست كردند و كاج را روي آن گذاشتند.گرماي شومينه بدن كاج را گرم كرده بود. كاج از اينكه ميديد بچه ها با ديدنش خوشحالند، لبخند زد. حالا ديگر بچه ها را از نزديك ديده بود و گرماي خانه شان را حس كرده بود.
بچه ها گوي هاي رنگي و لوازم تزئيني زيادي با خودشان آوردند و به كاج وصل كردند. پيرمرد يك ستاره بزرگ طلايي را روي نوك بالاترين شاخه كاج گذاشت.فرداي آن روز جشن بزرگي برپا شد.
هديه هاي زيادي دورتادور كاج را پركرده بود. بچه ها با لباس هاي نو و زيبا آواز مي خواندند. همه جا از صداي خنده و شادي آن ها پر شده بود. كاج ديگر حوصله اش سر نمي رفت و كلي دوست پيدا كرده بود كه همه دوستش داشتند. بچه ها دور كاج جمع شدند. هديه ها يشان را برداشتند و همراه كاج عكس يادگاري انداختند.
چون آن روز، اولين روز سال نو بود.
كاج با صداي چوبي اش گفت: «خدايا شكرت. به آرزوم رسيدم. حالا ديگر يك عالمه دوستهاي خوب دارم. »
دختر كوچكي كه پهلوي كاج ايستاه بود صداي كاج را شنيد. با تعجب به كاج نگاه كرد. كاج چشمكي زد و خنديد.
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران آمریکا رهبر انقلاب شورای نگهبان انتخابات مجلس شورای اسلامی دولت حسین امیرعبداللهیان حجاب دولت سیزدهم جنگ حسن روحانی
هواشناسی شهرداری تهران سلامت سیل قتل تهران فضای مجازی آموزش و پرورش سازمان هواشناسی باران سامانه بارشی شهرداری
قیمت دلار قیمت خودرو خودرو قیمت طلا بانک مرکزی ایران خودرو بازار خودرو دلار حقوق بازنشستگان مسکن تورم یارانه
محمدعلی علومی برنارد هیل تئاتر تلویزیون نمایشگاه کتاب سینمای ایران مسعود اسکویی دفاع مقدس صدا و سیما موسیقی سینما مهران غفوریان
دانش بنیان
اسرائیل رژیم صهیونیستی فلسطین غزه حماس جنگ غزه روسیه اوکراین طوفان الاقصی نوار غزه نتانیاهو ایالات متحده آمریکا
فوتبال پرسپولیس استقلال لیگ برتر نساجی جواد نکونام رئال مادرید سپاهان لیگ برتر ایران بازی بارسلونا لیگ برتر انگلیس
اپل اینستاگرام آیفون مایکروسافت باتری گوگل سامسونگ
سازمان غذا و دارو رژیم غذایی کاهش وزن بیمه توت فرنگی سیگار فشار خون اعتماد به نفس