دوشنبه, ۷ خرداد, ۱۴۰۳ / 27 May, 2024
مجله ویستا

شعر: جمجمک برگ خزون


شهرزاد: آن وقتي كه بابابزرگ و مامان‌بزرگ تو بچه‌ بودند،‌ ترانه‌هاي قشنگي مي‌خواندند. ترانه‌هايي كه حالا هم قشنگ هستند. آن بچه‌ها، توي كوچه‌ها آن‌قدر «دويدم و دويدم» و «اتل‌ متل توت متل» خوردند، تا «كلاغه گفت قارقار» و توي دلش دعا كرد و گفت: «السون و ولسون، فصل بهار برسون» بعد ديديم كه «بارون مي‌ياد جرجر» سردمان شد، ما هم دعا كرديم و گفتيم: «خورشيد خانم آفتاب كن».

خدا كه هم كلاغ‌ها رو دوست داشت، هم بچه‌ها رو، فصل بهار رو فرستاد كه هم بارون داره، هم آفتاب، هم توت و هم كلاغ و هم هوا آن‌قدر خوب است كه مي‌شود دويد و دويد تا سر كوهي رسيد.


شعر: جمجمک برگ خزون


«جم‌جمك برگ خزون»، اسم يكي از مَثل‌هاي قديمي است. اين روزها كتابي به بازار آمده به همين نام. در اين كتاب، «ثمينه باغچه‌بان» 15 متل، ‌از متل‌هاي ايراني را گردآوري كرده تا هم تو بخواني، هم پدر و مادرت. پدرها و مادرها با خواندن اين متل‌ها، به ياد دوران كودكي‌شان مي‌افتند، تو هم از شنيدن اين متل‌ها لذت مي‌بري.

«يكي بود، يكي نبود» يكي از متل‌هاي قديمي است كه در اين كتاب هم چاپ شده:

يكي بود، يكي نبود

زير گنبد كبود،‌

آقابگ نشسته بود،

خره خراطي مي‌كرد

اسبه عصاري مي‌كرد،

شتره نمدمالي مي‌كرد

سگه قصابي مي‌كرد

بزه بزازي مي‌كرد

گربه بقالي مي‌كرد

پشه رقاصي مي‌كرد

فيل اومد گذر كنه

افتاد و دندونش شكست

گفت چه كنم، چه كار كنم

دردمو چون چاره كنم

روي به دروازه كنم

صداي بزغاله كنم

بع بع بع!!!