چهارشنبه, ۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 22 January, 2025
مجله ویستا
داستان کودکانه، سنجاب مهربون
یکی بود یکی نبود. در یک جنگل بزرگ و زیبا، سنجابی زندگی میکرد که خیلی خوب و مهربان بود اما یک مشکل بزرگ داشت و آن اینکه زود عصبانی میشد. به همین دلیل دوستان زیادی نداشت فقط یکی دو دوست که آنها هم وقتی او عصبانی میشد به سرعت از کنارش میرفتند و او را تنها میگذاشتند.
یک روز وقتی سنجاب متوجه شد همسایهاش اشتباهی بلوط او را برداشته، حسابی عصبانی شد و زنگ در همسایه را چندین بار زد اما کسی خانه نبود؛ ناچار به کنار برکه رفت همین که به کنار آب رسید تصویر یک هیولای ترسناک را دید، و وحشت زده به عقب پرید. چند لحظه بعد سنجاب متوجه شد که آن هیولایی که در آب دیده بود، تصویر خودش بود که از عصبانیت آن قدر ترسناک شده بود.
حالا میفهمید که چرا بقیه سنجابها از او میترسیدند و چرا این همه تنها بود! سنجاب با خودش فکر کرد باید سعی کند آرام باشد و بدون عصبانیت مشکلاتش را حل کند! در همین لحظه همسایهاش را دید، لبخند زد و گفت: «سلام آقای قهوهای! شما بلوط مرا برنداشتهاید؟» آقای قهوهای با شرمندگی گفت :«اوه ببخشید. بله اشتباهی برداشته بودم و میخواستم برایتان بیاورم.» و به درون لانهاش رفت و بلوط او را آورد.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست