جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

مدینه ی احرار


مدینه ی احرار

تجربه ی غرب — تجربه ی تاریخی غرب از سه عنصر تشکیل شده است فرهنگ یونانی, فرهنگ رومی, مسیحیت با این همه, نمی توان گفت که غرب دوره ی جدید مجموع این سه عنصر یا غلبه ی عنصر یا عناصری بر عنصر دیگر است

● درباره‌ی لیبرالیسم، استبداد شرقی، اسلام

الشریعهٔ مصلحهٔ بشریهٔ بقوهٔ الهیه و قد تکون سیاسهٔ بقوهٔ عقلیه و ماعدا هذین الرسمین فهو زور.[۱]

شریعت مصلحت بشر است به قوه‌ی الهی و سیاست حکومت انسان است به قوه‌ی عقلی. و هرآنچه از این دو رسم بیرون است ستمکاری است. ابوسلیمان سجستانی

و یَجعلُ الرجسَ علی الذین لایَعقلون.

و او (خدا) پلیدی را بر کسانی که خرد خویش به کار نمی‌بندند مقرر می‌کند.[۲]

در پژوهش در خصوص تاریخ اندیشه‌ها و تاریخ اجتماعی انسان دو پیشداوری بد مانع از فهم علمی آنها خواهد بود:

۱) این پیشداوری که هرآنچه در تاریخ اجتماعی و سیاسی اتفاق می‌افتد مبتنی بر نظامی ساخته و پرداخته از اندیشه‌ها و افعال فاعلهای مختار و آگاه است (ویکو و کانت نادرستی این پیشداوری را نشان داده‌اند)؛

۲) این پیشداوری که جوامع بشری سیر تاریخی و اجتماعی یکسانی را دنبال می‌کنند و مفاهیم و نظامهای فکری واحدی برای شناخت و توسعه‌ی این جامعه‌ها می‌توان در نظر گرفت (معضله‌ای که امروز به نام اروپامداری در علوم اجتماعی شناخته می‌شود). برای پرهیز از این دو پیشداوری روش مقایسه‌ای و تحلیل مفهومی را پیشه می‌کنیم و بحث اصلی این نوشتار را که درباره‌ی لیبرالیسم است در سه بخش عرضه می‌کنیم:

۱) تجربه‌ی غرب: لیبرالیسم؛

۲) تجربه‌ی شرق: استبداد شرقی؛

۳) تجربه‌ی اسلام: ؟

● تجربه‌ی غرب: لیبرالیسم

تجربه‌ی غرب — تجربه‌ی تاریخی غرب از سه عنصر تشکیل شده است: فرهنگ یونانی، فرهنگ رومی، مسیحیت. با این همه، نمی‌توان گفت که غرب دوره‌ی جدید مجموع این سه عنصر یا غلبه‌ی عنصر یا عناصری بر عنصر دیگر است. تجربه‌ی تاریخی غرب در دوره‌ی جدید در وهله‌ی نخست واکنشی است علیه مسیحیت به‌منزله‌ی دین نهادی و احیای مفاهیمی از فرهنگهای یونانی و رومی و سپس به دست دادن تأویل تازه‌ای از معنای مسیحیت و بالاخره پدید آوردن جهانی جدید که از هر سه عنصر زیربنایی خود در می‌گذرد و علم و فناوری عنصر مسلط در واپسین تجربه‌ی تاریخی‌اش می شود.

لیبرالیسم پدیداری متعلق به جهان غرب و همچنین دوره‌ی جدید است و در خلال قرنهای پانزدهم و شانزدهم، هنگامی که نظم جدید زندگی جایگزین فئودالیسم می‌شد، در اروپای غربی پدید آمد و طی قرنهای هفدهم و هجدهم به وسیله‌ی مهاجران اروپایی به امریکای شمالی راه یافت. متفکرانی که لیبرالیسم مفاهیم اساسی خود را به آنان مدیون است هیچ کدام چنین عنوانی بر اندیشه‌های خود ننهادند. اصطلاح لیبرالیسم متعلق به قرن نوزدهم است.

▪ معنای لیبرال و لیبرالیسم

کلمه‌ی لیبرال در زبانهای اروپایی از کلمه‌ی لاتینی liberalis از liberبه معنای «آزاد» گرفته شده است که به معنای «شایسته‌ی آزادمرد» یا «سخاوتمند» است. این کلمه در دوره‌ی رنسانس در تعبیر liberal arts، « صناعات آزاد»، به کار می‌رود (دو دسته‌ی سه‌تایی و چهارتایی از علوم برای تربیت فکری)، اما به‌تدریج معنای بدی می‌یابد، به‌طوری که در آثار شکسپیر به معنای آدم «هرزه» (”gross“) یا «ولنگار» (”licentious“) است. اما این کلمه رفته رفته معنای قدیم خود، «آزاده»، را با تمام بارهای معنایی‌اش می‌یابد، یعنی، آدم «گشاده‌دست» یا «کریم» (”open-handed or “bountiful) و «سخاوتمند» (”generous“) و «گشاده‌نظر» (”open-minded“ یا ”broad-minded“) و «دارای سعه‌ی صدر» (”open-hearted“). اصطلاح «لیبرالیسم»، برای اشاره به نظریه‌ای سیاسی درباره‌ی آزادی، از نام حزبی سیاسی در اسپانیا گرفته می‌شود، یعنی «لیبرال‌ها» (Liberales)یی که در قرن نوزدهم از پدید آمدن حکومت مشروطه (مبتنی بر قانون اساسی/ constitutional) در اسپانیا طرفداری می‌کردند. رواج کلمه‌ی «لیبرال» در کشورهای اروپایی یا کشورهای دیگر مبتنی بر سابقه‌ی احزابی است که در کشورشان از این نام استفاده کردند و اعتبار یا بی‌اعتباری این احزاب نیز در مقبولیت اجتماعی یا عدم مقبولیت اجتماعی این نام سهیم بوده است. مثلاً، در فرانسه یا انگلیس عنوان «لیبرال» مقبولیت اجتماعی دارد و حال آنکه در امریکا چنین نیست و به جای آن «دمکرات» باید گفت. لیبرالیسم از ابتدای تکوین خود نظریه‌ای بوده است علیه آمریت‌طلبی (authoritarianism). بنابراین، در دوره‌ی قدیم کلیسا و حکومتهای خودکامه و در دوره‌ی جدید فاشیسم و کمونیسم و به‌تازگی اهل شریعت (به تعبیر غربیها: بنیادگرایان) از دشمنان طبیعی آن محسوب می‌شوند. ارباب کلیسا «لیبرالها» را طرفدار «بی‌بند و باری جنسی» و کمونیستها و فاشیستها آنان را طرفدار «سرمایه‌داری» و «دشمن مردم» قلمداد می‌کردند. لیبرالها نیز در مقابل مخالفان خود را مرتجع و دشمن آزادی قلمداد می‌کنند. اما واقعیت این است که لیبرالیسم، گذشته از دشمنان طبیعی و به دور از مناقشات ایدئولوژیکی، ناقدانی دارد که فاشیست نیستند و آنان را فاشیست نیز نمی‌توان گفت (البته این مخالفان یا ناقدان بیشتر متفکر هستند تا وابسته به احزاب سیاسی). یکی دانستن «لیبرالیسم» با «سرمایه‌داری» (اگر چیز بدی باشد) نیز به‌طور منطقی صحیح نیست، گرچه سرمایه‌داری بزرگترین پشتیبان معنوی و فکری خود را در لیبرالیسم می‌یابد و ظهور این دو مقارن با یکدیگر بوده است.

متفکرانی که اندیشه‌های آنان درباره‌ی آزادی، ایدئولوژی سیاسی لیبرالیسم را قوام بخشیده است عبارت‌اند از: جان لاک (۱۷۰۴– ۱۶۳۲)، ایمانوئل کانت (۱۸۰۴– ۱۷۲۴)، بنژامن کنستان (۱۸۳۰– ۱۷۶۷)، ویلهلم فون هومبولت (۱۸۳۵– ۱۷۶۷)، جان استوارت میل(۷۳– ۱۸۰۶)، تامس هیل گرین (۸۲– ۱۸۳۶)، لئونارد ترلاونی هابهاوس (۱۹۲۹– ۱۸۶۴) و در نیمه‌ی دوم قرن بیستم، آیزایا برلین (۹۸– ۱۹۰۹)، هربرت لایونل آدولفوس هارت (۹۲– ۱۹۰۷)، جان راولز (متولد ۱۹۲۱) و رانلد دورکین. ژان ژاک روسو را با آنکه باید قهرمان دفاع از آزادی محسوب کرد به دشواری می‌توان لیبرال گفت. در خصوص هگل نیز شک و تردید وجود دارد که او را بتوان لیبرال گفت، گرچه می‌توان قرائتی لیبرال از فلسفه‌ی او به دست داد. بزرگترین ناقد لیبرالیسم، بی‌شک، کارل مارکس است (هگل و نیچه و هایدگر نیز انتقادهایی از لیبرالیسم کرده‌اند و همین امر توضیح می‌دهد که چرا فاشیستها از آراء اینان در جهت مقاصد خودشان بهره‌برداری کرده‌اند و چرا لیبرالها همواره به این سه تن به دیده‌ی شک نگریسته‌اند و حتی گاهی ترجیح داده‌اند که فلسفه‌های اینان را در کل فاشیستی قلمداد کنند تا خیال خودشان را تا ابد راحت کنند) و امروز جدیترین ناقدان لیبرالیسم، علاوه بر مارکسیستهای غربی، دوستداران اجتماع (communitarians) هستند که برخی از آنان در واقع می‌خواهند ترکیبی از لیبرالیسم و اصالت اجتماع به دست دهند.

▪ لیبرالیسم چیست؟

لیبرالیسم فلسفه‌ای سیاسی است که برای حقوق مدنی و سیاسی افراد اهمیت بسیاری قائل است. لیبرالها خواستار تضمین قلمروی اساسی برای آزادی شخصی — شامل آزادی وجدان، سخن، انجمن، اشتغال — هستند و تأکید می‌کنند که دولت نباید جز برای حمایت از دیگران در برابر زیان در این امور مداخله کند. بنابراین، «لیبرال» به حکومت و حزب و سیاستی گفته می‌شود که در برابر آمریت‌طلبی (فلسفه‌ای که می‌گوید برخی افراد حق دارند بدون مشورت با دیگران و رعایت نظر آنان هر کاری بکنند و مصون از پرسش باشند) طرفدار آزادی است. لیبرالیسم، در مقام فلسفه، نظامی بسته از تفکر با اصول ثابت و تغییرناپذیر نیست. لیبرالیسم را شاید بتوان نگرشی به زندگی و مسائل زندگی وصف کرد که بر ارزشهای آزادی برای افراد و برای اقلیتها و برای ملتها تأکید می‌کند. مهمترین اصول لیبرالیسم یا مهمترین مفاهیمی که لیبرالیسم بر آنها تأکید می‌کند عبارت است از: آزادی، فرد، آزادی وجدان، حکومت با رضایت و خواست مردم و تساوی حقوق.

▪ لیبرالیسم و آزادی

اعتقاد راسخ به وجوب آزادی برای نیل به هر هدف مطلوب صفت بارز لیبرالیسم در همه‌ی دوره‌هاست و نگرانی عمیق برای آزادی فرد الهام‌بخش مخالفت لیبرالیسم با آمریت مطلق است، چه آمریت دولت باشد و چه آمریت کلیسا یا حزبی سیاسی. اصل بنیادی لیبرالیسم ارزش اخلاقی و ارزش مطلق و کرامت ذاتی شخصیت انسان بوده است. بنابراین باید با هر فرد همچون غایتی فی‌نفسه رفتار شود و نه همچون وسیله‌ای برای پیشبرد اغراض و منافع دیگران. آزادی سیاسی فرد طبق اعلامیه‌ی فرانسوی حقوق بشر، عبارت است از: «قدرت انجام دادن هر کاری که به کسی دیگر زیان نمی‌رساند ... حدود آن را تنها قانون تعیین می‌کند». لیبرالها عمیقاً اعتقاد دارند زندگی بدون آزادی ارزش زیستن ندارد. بنابراین، آنان همواره خواستار آزاد بودن فرد از اجبارهای ناعادلانه و بازدارنده‌ای هستند که حکومتها و نهادها و سنتها به فرد تحمیل می‌کنند. فرد خودمختار باید آزاد باشد تا شغلش را انتخاب کند، عقایدش را اظهار کند، ملیتش را تغییر دهد و از جایی به جایی برود.

آنچه با آزادی فرد پیوند نزدیک دارد آزادی انجمن است. لیبرالیسم طرفدار حق تأسیس انجمنها از هر نوع — سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، دینی، فرهنگی — شده است که مقصودشان پیشبرد منافع مشروع اعضایشان بوده است. فرد بدون آزادی انجمن در مخالفت با اجبارهایی که نظم حاکم به او تحمیل می‌کند بی‌یاور خواهد بود — با قدرت برخاسته از گروهی منسجم از افراد همدل است که فرد می‌تواند در برابر بی‌عدالتی و استبداد بایستد.

▪ لیبرالیسم و فرد

مفهوم فرد را شاید بتوان محور تمامی مفاهیم دیگر لیبرالیسم شمرد. مفهوم فرد، همچون آزادی، با اینکه در فرهنگهای یونانی و رومی و همچنین مسیحیت شناخته شده بود، کاملاً متعلق به دوره‌ی جدید است و معنایی تازه دارد. در واقع، اگر نام آزادی در خود کلمه‌ی لیبرالیسم مندرج است، فردگرایی (individualism) تقریباً معادلی دیگر برای لیبرالیسم و هم نقطه‌ی قوت و هم نقطه‌ی ضعف آن است.

فردگرایی لیبرالیسم ریشه در مفهوم فرد در دوره‌ی رنسانس دارد، آدمی که می‌داند چه می‌خواهد و چه باید بکند تا به مقصود خود برسد، بی‌آنکه پروای نام و ننگ داشته باشد. این تلقی از فرد، که شروعش با ماکیاولی است، نیروهای بسیاری را در وجود او آزاد می‌کند و بدین طریق او هم در خیر و هم در شرّ تا منتها درجه پیش می‌رود. نظریه‌پردازان لیبرال فرد را یگانه عنصر واقعی و خلاق هر جامعه می‌دانند، چراکه تاریخ نشان داده است هرجا که فرد بودن نفی و سرکوب شده است جامعه راه انحطاط پیموده است.

یادداشتها:

٭ این مقاله نخستین بار در کیان، ۴۸ ، سال نهم، مرداد – شهریور ۱۳۷۸، منتشر شد.

۱) ابوسلیمان المنطقی السجستانی، صوان الحکمهٔ و ثلاث رسائل، تصحیح عبدالرحمن بدوی، طهران، ۱۹۷۴، ص ۳۲۰. وسوسه می‌شوم بگویم که استفاده‌ی ابوسلیمان از «بشر» و «انسان» در این عبارات، یادآور تمایز لاتینی میان ”homo“ (انسان غیرمتمدن) و ”humanus“ (انسان متمدن) است. برای آگاهی مبسوط و مشروح از اندیشه‌های ابوسلیمان، رجوع شود به: جوئل ل. کرمر، فلسفه در عصر رنسانس اسلامی: ابوسلیمان سجستانی و مجلس او، ترجمه‌ی محمد سعید حنایی کاشانی، مرکز نشر دانشگاهی، به زودی. [این کتاب در تابستان ۷۹ منتشر شد.]

۲) سوره‌ی یونس، آیه‌ی ۱۰۰ (قرآن مجید، ترجمه‌ی عبدالمحمد آیتی، تهران: سروش، ۱۳۷۴).

۳)جان لاک می‌گفت افراد هر نسل حق دارند شکل حکومت را تعیین کنند و تامس جفرسن خواستار گنجاندن ماده‌ای در اعلامیه‌ی استقلال امریکا بود، مبنی بر آنکه حق انقلاب برای همه‌ی نسلها محفوظ است.

۴) خواجه نصیرالدین طوسی، اخلاق ناصری، تصحیح و توضیح مجتبی مینوی، علیرضا حیدری، انتشارات خوارزمی، چاپ دوم، ۱۳۶۰، ص ۹۸– ۲۹۶.

۵) همان، ص ۲۸۰.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.