چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
فیلمی که می خواهد خیلی حرف ها بگوید اما
«زندگی جای دیگری است» سومین فیلم منوچهر هادی است که مشابهت زیادی با کارهای دیگرش دارد. از سویی او کماکان پیگیر خارخار (دغدغه)هایی است که در دو فیلم پیشینش هم شاهدش بودیم یعنی: مرگ و قصه آدمهای تنها، درونگرا و منزوی. «قرنطینه» داستان دختر جوانی بود که پس از آزمایش خون پیش از ازدواج متوجه میشود که سرطانخون دارد و ششماه بیشتر زنده نیست. «یکی میخواد باهات حرف بزنه» داستان مادری است که درصدد گرفتن رضایت شوهر پیشینش برای اهدای عضو دختر جوانش است که بر اثر تصادف به کما رفته اما در فیلم آخرش بهطور موازی با دو داستان درباره مرگ مواجهیم. داستان بهیار جوانی که تومور مغزی دارد و چندماه دیگر بیشتر زنده نیست و داستان مردی که بهخاطر یافتن پنجکیلو مواد مخدر در لباسش (که با توطئه بوده است) در آستانه اعدام قرار گرفته است. از سوی دیگر این فیلم هم مانند دو فیلم پیشین او شخصیتمحور است تا داستانمحور.
چنین فیلمهایی فرصت بسیار خوبی برای بازیگرانند تا بتوانند تواناییهای خود را به منصهظهور بگذارند و حتی شاهکار بیافرینند. در این فیلم هم شاهد چنین رویدادی هستیم و برای نخستینبار بازی کلیشهای، ضعیف و اغراقشدهای از حامد بهداد نمیبینیم که بحق او را شایستهترین فرد برای دریافت جایزه بهترین بازیگر جشنواره فجر سال پیش میکرد چون از همه نظر متفاوت با سایر بازیهایش بود از جمله: نوع حرفزدن، نگاهکردن، راهرفتن، سکوتها و... این کاملا متناسب با شخصیتی بود که ایفا میکرد یعنی فردی تلخ، سرد، افسرده، ناامید و بهپایانخطرسیده.
بهداد به این ترتیب نشان داد که اگر بهجای طرح ادعاهایی درباره قدرت بازیگریاش عملا انرژی خود را در مسیر کشف و ابراز تواناییهایش بگذارد میتواند نام ماندگاری در این عرصه از خود بهجا بگذارد. البته تنها بازی درخشان این فیلم متعلق به بهداد نبود بلکه یکتا ناصر (بازیگر توانمندی که تاکنون کمتر به حق خود رسیده است) هم بازی بسیار زیبایی داشت و بهخوبی نقش زنی از پایینترین سطوح اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی جامعه که مرد را خدای خانه و سایه سر خود میدانند ایفا کرده بود. شرم نگاه، دستپاچگی هنگام صحبت، احترام فوقالعادهای که به شوهرش میگذاشت بهنحویکه حتی وقتی از حاملهبودنش ناراحت میشود و میگوید باید بچه را بندازی باز هم هیچ بحثی نمیکند، ترسیدنهایش از عصبانیتهای داوود و پناهبردن به تراس، «نفیسه» را تبدیل به زنی بسیار واقعی، زنده و باورپذیر کرده بود. اما شوربختانه این بازیهای تحسینبرانگیز منجر به تولید فیلمی دیدنی و ماندگار نمیشود به دلیل همان ضعف تاریخی و ظاهرا غیرقابلحل سینمای ایران یعنی فیلمنامه.
مهمترین ضعف یا شاید بهتر باشد بگوییم اشتباه نویسندگان در این بوده است که انرژی و تمرکز فیلم را روی دو داستان موازی پخش کرده بودند. با توجه به اینکه محور فیلم، زندگی داوود و چگونگی تقابل او با پدیده مرگ زودهنگامش بود نیاز به اینهمه زمان برای روایت داستان علی و شهرزاد نبود و میشد آن را خیلی کوتاهتر بیان کرد بهعلاوه رفتوبرگشتهای مکرر به داستان این دو تمرکز تماشاگر را از داستان «داوود» (حامد بهداد) که شخصیت محوری فیلم است میگرفت منتها شاید چون نویسندگان توان پرداخت داستان اصلی را برای۹۰ دقیقه نداشتند از برخی تمهیدها از جمله: این رابطه یا نمایش چندباره صحنههای بیدارشدن خانواده داوود از خواب، صبحانهخوردنشان، سرکاررفتن او و مدرسهرفتن بچهها برای نمایش کسالت و یکنواختی زندگی او و نیز خردهداستانهایی کاملا کلیشهای نظیر: دختر نوجوان احساساتی که بهانه مادرش را میگیرد یا پسر نوجوان درآستانهبلوغ سرکشی که با پدرش مشکل دارد، برای پرکردن زمان فیلم استفاده کردند.
این در حالی است که سوژه فیلم بالقوه قابلیت ساخت یک اثر جذاب و بهیادماندنی را داشت. آگاهشدن ناگهانی انسانی از زمان مرگ زودهنگام خود، احساساتی که در این مدت پیدا میکند و کارهایی که انجام میدهد قابلیت تبدیلشدن به آثاری ماندگار را دارند. اما اینجا نویسندگان فیلمنامه مشکل اساسی در پرداخت مناسب این سوژه داشتهاند. بهعلاوه تعدد موضوعات مطروحه در داستان (که هیچکدام هم بهدرستی پرداخت نمیشوند چون در اینصورت نیاز به ساخت یک سریال بود) از جمله: انسانی که از مرگ زودرس خود آگاه شده است، ازدواجهای اشتباه، وضعیت زنان صیغهای، بچههای طلاق، گسست نسلها و فاصله بین پدران و فرزندان، مشکلات جوانان در دوره بلوغ، خلافکاری، اعتیاد و... لطمه اساسی به فیلم زده است.
شخصیتپردازی از دیگر نقاطضعف عمده فیلم است. ما هرگز نمیفهمیم داوود چرا تا این حد (حتی پیش از آگاهی از مرگش) تلخ، منزوی، بداخلاق و افسرده است یا او که برای ذخیره آخرت خود و رفاه زن صیغهای و فرزندانش حاضر میشود گناهنکرده را به گردن بگیرد و اعدام شود، زن صیغهای خود را عقد کند، تمام دارایی خود را برای او و بچههایش بگذارد چرا هیچ تلاشی برای نزدیکشدن به پسرش و باقیگذاشتن خاطره خوبی از خود برای او بهجا نمیگذارد. در صحنههای آخر و پس از عقد، نفیسه را میبینیم که در ماشین از شادی در پوست خود نمیگنجد درحالیکه او میداند شوهرش دیگر زیاد زنده نیست. «زندگی جای دیگری است» میخواهد نگاهی روانشناسانه و مذهبی داشته باشد، میخواهد از نزدیکبودن مرگ بگوید، میخواهد از زندگیهای آشفته امروزی بگوید، میخواهد از ارزش زندگی بگوید و میخواهد از خیلی چیزهای دیگر بگوید اما... ؟!!
سیدمحمدرضا فهمیزی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست