جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
متن نمایشنامه فرار شاه برای مدرسه
نمایشنامه فرار شاه
شخصیت های اصلی داستان :
راوی، شاه، گربه، مشاور آمریکایی
- شخصیت های فرعی :
فرح، وزیر
( صدای شعار های مردم در تمام اجرا جز زمان اجرای راوی، خیلی آرام شنیده می شود، درحالیکه می گویند مرگ بر شاه، مرگ برشاه، مرگ بر شاه، مرگ برشاه )
صحنه به آرامی روشن می شود.
- توصیف صحنه:
یک صندلی پادشاهی و یک میز عسلی زیبا جلوی آن
( شاه به آرامی وارد صحنه می شود در حالیکه پریشان است و سردرد دارد )
شاه: وااااای سرم! مگه شماها کار ندارین که اینقدر شعار میدین! کلافه ام کردیییییین !
( در این لحظه شاه روی صندلی می نشیند و سرش را میگیرد و سرش را پایین می آورد و به همان حالت باقی می ماند. در همین لحظه راوی که در کنار صحنه ایستاده است به آرامی وارد صحنه می شود و در همان حالت دیالوگ خود را می گوید)
راوی: سال 57، مردم ایران از دست پادشاه خود خسته شده اند. او مردی بی عرضه و ناتوان بود، و در تمام کارها به آمریکایی ها و انگلیسی ها تکیه می کرد.
( راوی دوباره به کنار صحنه می رود و به صحنه نگاه می کند. در همین لحظه شخصیت گربه وارد میشود و به این طرف و آ نطرف می رود و میو میو می کند. این عمل پادشاه را می ترساند و پادشاه از صندلی برخاسته و از ترس روی ان می ایستد )
شاه: وااای، تو رو کی اینجا راه داده؟! مگه اینجا در و پیکر نداره؟!
گربه: میو، نترس، میو، من که کاریت ندارم، میو
( گربه مکار به نظر می رسد، شاه همان بالا روی صندلی می نشیند و با تعجب می گوید..)
شاه: تو حرف می زنی؟
گربه: میو، آره دیگه!
شاه: من خل شدم یا دنیا عوض شده؟
(گربه لبخند تمسخر آمیزی می کند و با لوس کردن خودش ادامه می دهد)
گربه: میو، هردوش!
( شاه حالا درست روی صندلی می نشیند و حس پادشاهی می گیرد و ادامه می دهد)
شاه: حتما تو هم از دست این مردم زده به سرت! گوش کن!
( صدای شعار ها برای چند لحظه ای بلند تر می شود )
شاه: خسته ام نمی شن!
( گربه کمی دور شاه می چرخد و میو میو می کند و در گوش شاه می گوید)
گربه: اومدم بهت بگم در رو!
( شاه گربه را با پایش هل می دهد و ادامه می دهد)
شاه: برو گم شو! ایران کاخ پادشاهی منه، مال خودمه، کجا برم؟!
( گربه به سمتی پرت می شود و هر دو در همان حال باقی می مانند. راوی مجدداً وارد صحنه می شود به صحنه ساکن نگاهی می اندازه و رو به تماشاچیان می گوید)
راوی: بهمن 57 است. مردم سرما را به جان خریده اند و به خیابان ها آمده اند. همه شعار می دهند و می خواهند شاه از ایران برود.
( راوی باز نگاهی به صحنه می اندازه و به آرامی به کنار صحنه می رود. فرح وارد صحنه می شود درحالیکه دنبال گربه خود می گردد)
فرح: یوهو، میومیو، کجایی؟
( گربه به طرفی پرتاب شده و نالان میو میو می کند)
فرح: واااااااااااای میومیو ، کجا بودی؟ چت شده؟
شاه: این حیوون مال توعه؟
فرح: آره، همونیه که تازه خریدمش دیگه
شاه: می دونستی می تونه حرف بزنه؟
فرح: این؟!!!! وا!
شاه: آره دیگه این.
( فرح می خندد )
فرح: خوب بگو حرف بزنه دیگه .
شاه رو به گربه می کند و می گوید : بگو حیوون، یه چیزی بگو.
گربه : میو.
شاه: با تو ام. یه چیزی بگو دیگه
گربه: میو میو.
( فرح رو به شاه می کند و با طعنه می گوید) : دیوونه!
( فرح با عشوه گربه اش را ناز کرده و با هم از صحنه خارج می شوند. و شاه هم به دنبال آن ها می رود و در کنار صحنه در حالیکه دیگر فرح و گربه اش از صحنه خارج شده اند از حرکت می ایستد . راوی دوباره وارد صحنه می شود)
راوی : شاه در پایان روزهای سلطنت خویش است. همه این را می دانند حتی خود او.
( راوی به کنار صحنه می رود. و از طرف دیگه صحنه مردی با کلاهی که پرچم آمریکا بر روی آن است وارد صحنه می شود و به دنبال شاه می گردد. وقتی او را می بیند صدایش می کند و می گوید)
مشاور آمریکایی: آهای با توام چی کار میکنی؟
شاه به سمت او بر می گردد و می گوید: همه دیوونه شدن!
مشاور آمریکایی با تمسخر می گوید: می دونم. همه غیر از تو. نمی خوای یه کاری بکنی؟
شاه: چی کار کنم؟
مشاور آمریکایی: بزن، بکش، یه جوری ساکتشون کن.
شاه: مگه تا حالا همین کارارو نمی کردم؟
مشاور آمریکایی: ابله. وای به حالت اگه شکست بخوری؟
شاه: امکان نداره. ساکت می شن بالاخره.
مشاور آمریکایی: واقعاً خیلی دیوونه ای! داره ایران زیر و رو میشه، تو میگی ساکت می شن؟
شاه: ولی من فکرمیکنم اینا خسته می شن، ببین انگار دارن ساکت میشن. گوش کن
( در همین لحظه وزیر هراسان وارد می شود و بلند به شاه می گوید)
وزیر: دررو ، دررو
مشاور آمریکایی: چی شده
وزیر: اوضاع بی ریخته، شکست خوردیم.
( در این لحظه مشاور آمریکایی به سرعت از صحنه خارج می شود. شاه به این طرف و آن طرف می رود و می گوید )
شاه: حالا کجا بریم؟
وزیر : من نمی دونم فقط در رو( و از صحنه خارج می شود )
( شاه همچنان هراسان است که فرح وارد می شود )
فرح : دررو . بدبخت شدیم. دررو.
( و هر دو از صحنه با حالتی شبیه فرار خارج می شود. راوی وارد صحنه می شود )
راوی : و بدین صورت شاه دررفت ( در همین لحظه شاه باز از طرفی وارد شده و در حالیکه حالت فرار دارد- از پشت راوی - از طرف دیگر خارج می شود)