جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
از میان سایه روشنها
ما همیشه به امید نوریم. در داستانهایمان قهرمانها جنگآور نورند، سراپا سفید و با شمشیری نورانی به جنگ اهریمن و تاریکی میروند. شبهای یلدا بیدار میمانیم تا نور در نبرد با تاریکی پیروز شود و روشناییاش سینه دماوند را بشکافد.
با نخستین رد پای نور بر آسمان صبحگاه، همراه با گیاهان و جانداران صورتهایمان را به بالا میچرخانیم تا تمام انرژی جهان را یکجا از آن خود کنیم. هزاران سال است مشعلها و پیسوزها و شمع و چراغهای بیبرقمان را به هر قیمتی روشن نگه میداریم تا هیچ سایه ترسناکی از میان تاریکی به درون جسم و جانمان نخزد. نمیدانیم آیا نور نبوده تاریک است یا تاریکی به معنی نبودن نور است؟ بینیاز از جواب، تنها به بودن نور فکر میکنیم و از یاد میبریم که سپاس ما از حضور نور تنها از تضاد و تعارض و تناقض جنگش با تاریکی سر میزند؛ که اگر تاریکی نباشد قدری هم به نور نخواهیم گذاشت؛ که نور و تاریکی در کنار هم معنا میشوند.
ما به دنبال خانههای روشنیم که نوری باریک و پر برکت از پشت شیشهها به درون اتاقهایش جاری شود. ما دنبال پردههای کلفت و تیرهایم تا به میل خود بازیگوشی نور بیرون را سامان دهیم. ما تاب رویارویی همیشه و همهجایی با نور دائم را نداریم: سایه روشنی میخواهیم تا به مقتضای احوالمان درون تاریکیها پنهان شویم و از جماعت روشن دور باشم. گاهی ضیافت لامپهای نیرومند را قطع میکنیم و از آشکارسازی بیرحمشان فاصله میگیریم تا نور آس و پاس چند شمع کوچک فضایمان را مبهم کند. ما به این ابهام نیاز داریم چون خودمان فرزندان ابهامیم با چراغهای درونمان هم همین داستان است: ما آدمهای سایه روشنیم، عین پردههای نازک کرکرههای چوبی. ماییم و رفت و آمد نور و تاریکی درونمان که گاهی یکی بر دیگری شدت میگیرد و فرشته یا دیوی بیرون میزند.
اینبار که آدم سیاهدلی را دیدی که دلت را میرنجاند، به روزهایی فکر کن که کرکره دل خودت هم بسته است. اینبار کرکرهها را باز کن. تو نور زیاد را دوست داری و من نور کم را. تو پردههای ساده محکم را دوست داری و من ترکیب تور و چوب را. ما در میان سایه روشنها به هم میرسیم و در نوری بینابینی چشمهامان بینا میشود. گاهی کرکرههای دل من بسته است و گاهی کرکرههای دل تو. گاهی من شمعم و تو چراغ، گاهی من تاریکم و تو روشن و گاهیهای دیگر هم برعکس. تاریکی تو با نور من روشن میشود، تاریکی من از نور تو معنا میگیرد. میشود شهسواری باشی که از دل تاریکی میآید تا بر جهان، نور بپاشد، میشود برعکس. ما سایه روشنی هستیم که تاریکیهای هم را پر میکنیم تا در نور یکدیگر دیده شویم. نه چشم من از خودش نوری دارد و نه جهان روبهرو، اگر تو منبعی نباشی که نو را بر من بپاشاند. با تاریکیهایت مینشینم، در تاریکیهایم بنشین که روز از نو دوره خواهد شد.
شیوا مــقانلو
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست