چهارشنبه, ۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 22 January, 2025
مجله ویستا

تحقق جامعه مدنی به دست نسل سوم است


تحقق جامعه مدنی به دست نسل سوم است

در انقلاب اسلامی ایران در سال۵۷ طیف های مختلفی از جامعه فعال بودند و اكثریتی از جامعه شامل همهء نسل ها حضور داشتند و اگر ما از نسل انقلاب صحبت می كنیم, به این معنی نیست كه تنها این ها بودند كه انقلاب كردند, اما آنچه كه مهم است ایده ای است كه در آن زمان حاكم بود و همه جذب آن شدند

موسی غنی‌نژاد، اقتصاددان و عضو هیات علمی دانشگاه صنعت نفت ایران; معتقد به بازار آزاد و خصوصی‌سازی است و آرای معروفی در این زمینه دارد.

او آیندهء ایران را با توجه به پیشینهء ذهنی دولتمردان نسل انقلاب، در حوزهء اقتصاد ناامیدكننده می‌داند و به تاثیر نسل جوان در تحقق دموكراسی در ایران تاكید دارد; با او گفت‌وگویی دربارهء ویژگی‌های نسلی ایران معاصر شده است كه می‌خوانید:

▪ از نسل انقلاب بگویید كه چگونه نسلی بود و چه می‌خواست؟

ـ در انقلاب اسلامی ایران در سال۵۷ طیف‌های مختلفی از جامعه فعال بودند و اكثریتی از جامعه شامل همهء نسل‌ها حضور داشتند و اگر ما از نسل انقلاب صحبت می‌كنیم، به این معنی نیست كه تنها این‌ها بودند كه انقلاب كردند، اما آنچه كه مهم است ایده‌ای است كه در آن‌زمان حاكم بود و همه جذب آن شدند. نسل انقلاب یعنی كسانی كه حول‌وحوش مجموعه‌ای از ایده‌ها و آرمان‌ها جمع شدند و انقلاب بر محور این ایده‌ها می‌چرخید. من می‌خواهم از ایده‌های كلی آن دورهء صحبت كنم، نه جزییات كوچك.

در آن دورهء، اكثریت انسان‌های اهل فكر و اندیشه از یك چیز ناراضی و ناراحت بودند. عامل نارضایتی، اقتصادی نبود و بیش‌تر امری سیاسی- اجتماعی و یا حتی بیش‌تر از همهء فرهنگی بود. مردم احساس تحقیر می‌كردند. در آن‌زمان چون وضع اقتصادی مردم بهتر شده بود، انتظاراتشان هم بالا رفته بود. پس این احساس تحقیر برایشان سنگین‌تر و غیرقابل‌تحمل‌تر می‌شد و اتفاق مهمی كه به ناآرامی جامعه دامن می‌زد، این بود كه احساس تحقیر در جامعهء روشنفكری محدود نمانده بود و به تمام جامعه تسری پیدا كرده بود. نارضایتی كل جامعه را فرا گرفته بود و ریشهء آن همان حس حقارت كه گفتم بود و تصمیم به رفع آن نیز یك شور انقلابی ایجاد كرده بود

این احساس حقارت، همانی است كه هگل فیلسوف آلمانی در تئوری «خدایگان و بنده» می‌گوید كه در آن موقع، احساس ارج‌شناسی انسان‌ها خدشه‌دار شده بود و تصور عموم مردم این بود كه جایگاه و منزلت آن‌ها مورد توجه قرار نمی‌گیرد. دلیل وقوع این حالت در جامعه این بود كه همه تصمیم‌گیری‌ها و مدیریت امور، در اقتصاد و سیاست و اجتماع و فرهنگ، همه و همه در شخص شاه خلاصه شده بود. شاه به جای مردم حرف می‌زد و به جای مردم تصمیم می‌گرفت و تعیین تكلیف می‌كرد. مردم جایگاهی نداشتند و این وضعیت، هم در عمل بود و هم در تئوری. انتخاب‌ها و انتصاب‌ها همه به عهدهء شاه بود و با تاسیس حزب رستاخیز، این مطلق‌گرایی به اوج خود رسید. این وضعیت به‌شدت برای مردم سخت شده بود و وقتی شدیدتر می‌شد كه مردم فكر می‌كردند شاه در حقیقت ایرانی نیست و عامل و دست‌نشاندهء خارجی است. چنین ذهنیتی از كودتای ۲۸ مرداد به بعد فراگیر شده بود و ادامهء همان تصور همیشگی ایرانیان بود كه تصور می‌كردند تمام بدبختی‌های ما از انگلیس و آمریكاست. مردم احساس می‌كردند مترسكی بالای سرشان است كه گماردهء خارجی‌هاست و آن‌ها را تحقیر هم می‌كند.

پس با آن‌كه وضعیت مادی و اقتصادی مردم در ۲۰ ‌سال آخر حكومت شاه بهتر شده بود ولی نارضایتی عمومی بیش‌تر شده بود و به‌نظر من علت اصلی انقلاب این بود; یك مسالهء فرهنگی.

برخی معتقدند كه انقلاب باعث همبستگی ایدئولوژیك تعداد نه‌چندان كمی از افراد جامعه شد كه عموم آن‌ها از جوانان آن‌زمان جامعه بودند و این نسل با آمدن خود آرمان‌هایی را وارد جامعه كرد كه ساخت سنتی جامعه را هدف می‌گرفت. كمی دربارهء این نسل بگویید، نسلی كه در چنین فضای تحقیرآمیزی كه توصیف كردید وارد جامعه می‌شود.

آن احساس تحقیر و كمبود ارج‌شناسی در مقطع انقلاب دو جنبه داشت: «اول، ایرانی‌ها احساس می‌كردند مملكتشان مستقل نیست، پس شعار استقلال مطرح شد و دوم، احساس تحقیر و ارج‌شناسی به صورت فردی بود، كه در پاسخ به آن شعار آزادی مطرح شد. افراد می‌گفتند ما هم انسان‌هایی مثل دیگران هستیم و باید آزاد باشیم كه در سرنوشت خود مشاركت كنیم. مردم می‌خواستند خودشان حرف خود را بزنند، نه این‌كه دیگری به جایشان حرف بزند. شعار جمهوری اسلامی نیز جنبهء مصداقی این دو شعار و بیانگر هویتی بود كه مردم در جست‌وجوی آن بودند. یعنی مردم احساس می‌كردند هویت ملی ندارند و برایشان این تصور پیش آمده بود (كاری به درست و غلط آن نداریم) كه هویتی دینی جایگزین آن است. این بحران هویت را در نوشته‌های روشنفكران آن زمان به خوبی می‌توان دید. نوشته‌های آقای شایگان و احسان نراقی و دیگران و شعار «نه شرقی و نه غربی» در ابتدا حرف‌ها و شعارهای اسلامی نبودند و بحث از هویت دینی نمی‌كردند. پس در ابتدا هویت ملی و استقلال ملی مطرح شد و چون فرهنگ‌ما فرهنگی عمدتا اسلامی است، بنابراین هویت در اسلامی‌ بودن جست‌وجو شد. این به نظر من كاملاً امری طبیعی بود و جمهوری اسلامی به‌همین‌خاطر مطرح شد: جمهوری در نفی شاه و اسلامی در یافتن هویت جدید. مقدماتی كه عرض كردم بیانگر منطقی بود كه براساس آن انقلاب شد، اما اتفاقات بعد را نباید حتی به پای این منطق هم گذاشت آن‌ها با اشكال دیگری قابل تحلیل است.

نسلی كه انقلاب كردند و بعد از انقلاب متصدی امور شدند، نسلی بود كه در یك فضای روشنفكری انقلابی بزرگ شده بود. البته دولت انتقالی بازرگان از این فرآیند جداست، چون واضح است كه اندیشه‌های حاكم بر آن دولت، افكار مد روز نبود. این اندیشه‌ها متعلق به ۲۰‌سال قبل و دوران مصدق بود و باید حساب آن را از نسل انقلاب جدا كرد. آدم‌های نهضت آزادی ملی- مذهبی، معتدل و میانه‌رو بودند (مثلا موافق با آمریكا نبودند، اما دشمنش هم نبودند) هم عقیده با نسل دوران انقلاب نبودند. نسلی كه انقلاب كرد، به مرحلهء عصیان رسیده بود و در فضای فكری كاملا متفاوت با فضای دوران مصدق و ملی‌گراها رشد كرده بود. این دو حداقل یك نسل با هم فاصله داشتند: نسل دولت موقت و نسل دانشجویان پیرو خط امام.

ایدئولوژی نسل انقلاب متاثر از ایدئولوژی حاكم بر روشنفكران و انقلابیون جهان سومی در دههء ۶۰ میلادی بود; ایدئولوژی انقلابی، جنگ مسلحانه، براندازی و عدم سازش و راه‌حل‌های صرفا نظامی برای پیشبرد اهداف سیاسی. حال وقتی در ایران انقلابی شد كه مسلحانه نبود و كاملا مردمی بود، این ایدئولوژی دچار بحران شد. انقلابیون به‌همین‌خاطر به درستی و صحت انقلاب خود شك داشتند و می‌ترسیدند توسط امپریالیسم و ابرقدرت‌ها به بازی گرفته شده باشند. این احساس در اشغال سفارت آمریكا تاثیرگذار بود.

اشغال سفارت، یك عمل تنش برانگیز بود. البته قبلا هم یك بار سفارت آمریكا اشغال شده بود، اما مقامات حكومت مخالفت كرد و خود را به موازین بین‌المللی پایبند نشان داده بودند، اما دفعهء دوم كه دانشجویان پیرو خط امام (كه شاید میانگین سن‌شان بین ۲۰ تا ۲۲ سال بود) این كار را كردند، حكومت هم این كار را تایید كرد و حتی با اشغال‌كنندگان همراهی هم كرد. گویا برای این دانشجویان، شاه دیگر كوچك به نظر می‌آمد و این‌ها می‌خواستند توی دهن بزرگ‌تر او یعنی آمریكا بزنند.

من قضاوت نمی‌كنم كه این كار موجه بود یا نه و به نفع انقلاب و منافع ملی بود یا خیر، اما به هر صورت در عرف بین‌الملل این عمل، عملی انقلابی بود و همین، نسل انقلاب را ارضا می‌كرد البته مردم عادی هم پشتیبانی كردند و حتی به دانشجویان چای و غذا هم می‌دادند. این‌جا جایی بود كه شور انقلابی به اوج خود رسیده بود: ما با آمریكا هم طرف شده بودیم و او را به گروگان گرفته بودیم.

این حرارت ضدآمریكایی باعث شد كه در اندیشهء نسل انقلاب، شعار استقلال كه عكس‌العمل به تحقیر ملی بود، پررنگ‌تر از شعار آزادی شود كه عكس‌العمل به تحقیر فردی بود در ضمن نوعی ایدهء عرفانی هم با رهبری امام در انقلاب وارد شده بود كه درنتیجهء آن، مردم نوعی احساس این‌همانی و یكی‌بودن با رهبری پیدا كردند. بنابراین طرح مسالهء دموكراسی هم دیگر ضرورتی نداشت و ارج‌شناسی فردی باز هم ضربهء دیگری خورده بود.

▪ یعنی جنبهء كاریزماتیك شخصیت امام (ره) این شرایط را ایجاد كرد؟

ـ بله، جنبهء كاریزماتیك امام باعث شده بود كه مردم خودشان را در آینهء ایشان ببینند و حرف امام را حرف خودشان بدانند. پس برخلاف زمان شاه كه با شخص اول كشور، احساس دوگانگی می‌كردند و در جست‌وجوی حق مستقل خود بودند، بعد از انقلاب احساس «یگانگی من و رهبری» در مردم ایجاد شد; رهبری همان بود كه مردم می‌خواستند و مردم همان را می‌خواستند كه رهبری می‌گفت و چون كمبود ارج‌شناسی فردی به ‌این ‌طریق برای كوتاه‌مدت حل شد، بحث دموكراسی دیگر جایی برای طرح نداشت. همه در رهبری ذوب بودند و این حالت به‌نظرمن برخاسته از یك احساس عرفانی در جامعهء ما بود كه البته اندیشهء سیاسی امام هم به آن دامن می‌زد.

پس مردم دیگر از طرح مسالهء آزادی فردی بی‌نیاز شده بودند، چرا كه اصلا احساس فردیت نمی‌كردند. فرد رخت بربسته بود و افراد احساس جمعیت می‌كردند. فرد یك نفر بود و آن هم رهبر و این‌كه بحث حقوق فردی و جامعهء مدنی و حقوق مدنی و دموكراسی در سال ۷۶ مطرح می‌شود، به ‌این ‌خاطر است كه این شعارها بعد از انقلاب كنار گذاشته شدند. عده‌ای می‌گویند این‌ها هم شعار انقلاب بود، ولی با تاخیر مطرح شد. این‌ها باید توضیح دهند كه چرا در طرح این شعارها تاخیر افتاد؟ به نظر من چرایی آن را باید در این‌جا جست‌وجو كرد كه بعد از انقلاب، مردم وقتی به رهبر می‌نگریستند، دیگر نیازی به دموكراسی در خود احساس نمی‌كردند. مشكل ارج‌شناسی مردم كاملا حل شده بود: یك انقلاب بزرگ و در سطح جهانی انجام داده بودند، با اشغال سفارت توی گوش آمریكا زده بودند و كارهای دیگری هم انجام داده بودند كه در نهایت احساس تحقیر آن‌ها كاملا از بین رفته بود و چون بین خواست خود و رهبری فاصله‌ای نمی‌دیدند، بحث نهادهای دموكراتیك و جامعهء مدنی اصلاً جایی برای طرح نداشت و شما می‌توانید ببینید روشنفكرانی كه بعداً و در دوم خرداد مدافع جامعهء مدنی و دموكراسی می‌شوند، در زمان انقلاب اصلاً این مفاهیم به فكرشان خطور نمی‌كرد. خود آقای خاتمی هم در آن زمان در همین دستگاه سیاسی بود و در اندیشهء آن‌ زمان او اثری از دموكراسی و حقوق مدنی نمی‌توان پیدا كرد.

▪ به نظر شما چه اتفاقی افتاده كه نسل انقلاب توانسته دو دهه نسل‌های قبل و بعد را زیر سایهء خود بگیرد و ادارهء جامعه را در انحصار خود نگه دارد؟

ـ همهء مسایل از انقلاب شروع شد و پاسخ سوال شما و ریشهء این انحصار و خودمحوری آن نسل را باید در آ‌نجا جست. در آن زمان نسل انقلابی، سایر نسل‌ها را به دنبال خود می‌كشید، یعنی همه تصور می‌كردند انقلابیون درست می‌گویند و به ‌همین ‌خاطر انقلاب به پیروزی رسید، اما در ادامه، این یكدستی و یكپارچگی توسط برخی انقلابیون حفظ شد و اجازه ندادند كه افكاری جدید از درون نسل خود یا نسل‌های دیگر حاكم شود یا حتی مطرح شود و این انحصار كه نام قشنگ وحدت را هم برای آن برگزیده بودند، اثراتی بسیار منفی داشت و باعث شد كه زمینهء نقد و انتقاد در جامعه از بین برود و نوعی انحصار توسط نسل انقلاب پدید بیاید.

علی پیرحسین‌لو


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.