شنبه, ۲۲ دی, ۱۴۰۳ / 11 January, 2025
کتاب هایی است که آدم را ول نمی کند و چه خوب
كتابهایی هستند كه نوكی به آنها میزنیم، كتابهاییاند (خیلی زیاد، خوشبختانه) كه آنها را از خودمان میكنیم، چه در گذشتهها خوانده باشیم و چه حال، مال مامیشوند، كتابهاییاند كه فقط ذخیره ذهنمان نمیكنیم، بلكه با آنها زندگی میكنمی،حتی اگر (مثل این جابن فراموشكار) همه متنشان را از كلمه اول سطر اول تا پایانآخرشان فراموش كرده باشیم. چون آنچه در آنها بوده و مال خودمان كردیم.
بیرون ازكتاب، حتی بیرون از جنس كلمه و كلام، با ما هست و میماند. كتابهایی هم هستند كهما را مال خودشان میكنند. كماند، گاهی فكر میكنیم كه كاش بیشتر بودند، كاش خیلیبودند. اما شاید بهتر همین باشد كه كماند، و شاید اگر خیلی بودند این كه مال آنها باشیمغیرممكن میشد. مگر زندگی یك آدم چقدر جا دارد؟
كتابهاییاند كه ما را مال خودشان میكنند. تجربهای كه حرفش را میزنم و بهپاسش این نامه را برایت نوشتهام همین است. برای همین هم هست كه دلم میخواهدتویی هم كه هنوز این تجربه را نداشتهای زودتر دست به كار بشوی. نه فقط به این خاطركه دوست نزدیك هر چقدر هم كه باشد باز كم است. خود تجربه به داشتنش میارزد.واقعاً معتقدم كه بعضی كتابها خواننده را آدم دیگری میكنند و منظورم از "مال خودكردن" همین است. یك كمی، فقط یك كمی، مثل ازدواج كه بعدش آدم چه بخواهد وجه نخواهد كس دیگری میشود. زن آقایی یا شوهر خانمی، اما نه، مثال خوبی نزدم،چون كه مثالی بیشتر عینی، یك خرده زیادی "رسمی" است در حالی كه... بگذریم،اصلاً مثال را بگذار كنار!
كتابهایی هستند كه ما را آدم دیگری میكنند، در زندگیمان یك دوره قبل و یكدوره بعد از آنها وجود دارد. نه این كه فقط "بزرگ" مان كنند، یا با خواندنشان رشد كنیم،یا مثلاً بهتر یا بدتر بشویم. نه. آدم دیگری میشویم چون تجربه تازهای به ما اضافهمیشود. به ذهنمان چیزی را اضافه میكنند كه اگر بعدش كتاب را در یاد داشته باشیم یانه، اگر جزء به جزء صحنههایش را در خاطر داشته باشیم یا حتی یك كلمهاش هم درذهنمان نمانده باشد، در هر حال به ما اضافه شدهاند، در شعورمان، در باطنمان، هر باركه گریزی به زمان قبل از خواندن آن كتاب بزنیم با آنچه كتاب به ما اضافه كرده به اینسفرِ روبه گذشته میرویم، با تغییر نگاهی كه كتاب در ما باعث شده به گذشته نگاهمیكنیم (حال كه طبعاً جای خودش را دارد).
"در جستجوی زمان از دست رفته" مارسل پروست همچو كتابی است. واقعاً معتقدم كهكتابخوانها دو دستهاند، آنهایی كه "جستجو" را خواندهاند و آنهایی كه هنوز نه. خیلیهم به این فكر كردهام كه عمق این تمایز كجاست. كتابهایی كه مُهر خودشان را تا ابد بهما میزنند خیلیاند. هم خودشان به عووان كلیتِ نوشتهای كه عنوانشان فلان یانویسندهشان فلان كس است، هم اجزاءشان، یك به یك، باهم، یا مجزا. فلان گوشه یافلان ماجراشان، فلان شخصیتشان. اما این كتابها در نهایت در مجموعهای از كتابطبقهبندی میشوند، در قفسهبندی كتابخانه زندگی ما. در دائرهٔالمعارف ذهن ما جامیگیرند. شاید عمق آن تمایز در همین باشد، در این كه این كتابها چه در كلیت چهبواسطه اجزاءشان در شكلی كه دانستههای ما به ذهنیت و شخصیتمان میدهد سهیممیشوند، سهمی كلی در شكلی كلی. در حالی كه كار آن كتابهای نادر، كتابهایی كهما را آدم دیگری میكنند، كاری خصوصی است، و چیزی كه به ما اضافه میكنند دربیرون از مجموعه عام ما در جای خاصی فقط و فقط برای خودش باقی میماند.
"در جستجوی زمان از دست رفته" چكیده یك بعد تازه است. بعد تازهای در نوشتن (اگر اهل نوشتن باشی) بعد تازهای در ساختن (هر كسی باشی در هر زمینهای كه كارتساختن و آفریدن باشد)، بعد تازهای در فكر كردن، در دیدن.
برای شرح چگونگی اینبعد تازه میشود از خود پروست كمك گرفت، بخصوص كه خیلی اهل مَن مَن نبود و اگرچیزی درباره شیوه كار و دیدگاههای خودش گفته باشد یعنی كه خیلی مهم بوده كهمستقیماً به زبان آورده! یكی از گفتههای معروف او در این باره همانی است كه در جوابمنتقدانی مطرح كرده كه با ظاهربینی، خواسته نخواسته با دستاویز این كار ظاهراًماجراهای "جستجو" در محیط محدود و بسته اشراف و بورژواهای فرانسه آخر قرننوزدهم و اول قرن بیستم میگذرد، او را به این متهم میكردند كه میكروسكوپ گذاشتهبود و واقعیتهای كوچكی را بزرگ میكرد، كه جواب پروست این بود كه تلسكوپگذاشته بود و واقعیتهای نه كوچك بلكه بسیار دوری را میدید و شرح میدادچیزهایی كه به قول خودش "البته بسیار ریز بودند اما كوچكیشان از آنجا بود كه درفاصلهای بسیار دور قرار داشتند و هر كدام دنیایی بودند" كه چون در هر حال بحثانسان مطرح است بدیهی است كه منظور از "بسیار دور" همان "بسیار عمیق" است.مجسم كن، كاربرد تلسكوپ درباره آدم یا جامعه انسانی. كه خود همین كاربرد این تعبیر،یا به عبارت دیگر كاربرد این ابزار، یك دنیا حرف میزند درباره این كه نویسنده چهدیدگاهی نسبت به آدم داشته است كه فعلاً بماند.
تعبیر دوم پروست همان چیزی است كه خودش، عنوان "روانشناسی فضایی" مطرحكرده، به قرینه "هندسه فضایی" در مقابل هنده خطی. به گفته او در شرح زندگی حال وگذشته آدمها باید عنصر زمان را، كه هرچه هست در اوست، به همان صورتی در نظرآورد كه در هندسه فضایی ابعاد فضا در نظر آورده میشود. چون كه آدمها بدون عنصرزمان چیزی نیستند. مثل عكسیاند كه فقط لحظهای را ثبت كرده كه فقط در همان لحظهثبت اعتبار داشته و بعداً گویای چندان چیزی نیست. در حالی كه آدم در زمان دائماً تغییرمیكند و مدام آدم دیگری میشود. در توصیف این كارِ دائمی زمان با آدم، پروست تاعمق مسأله پیش میرود و حتی به نكتهای میرسد كه پیش از او شاید هیچ كس بهنكتهای به این اهمیت نرسیده بود.
او میگوید كه تصویری كه از خودمان در عكسی ازگذشتهها میبینیم نه یك بار كه دوبار مربوط به گذشتههاست. چون نه فقط صورت ماپیرتر شده بلكه خود عكس هم نسبت به گذشتهها كهنه شده است. لُب حرف پروستاین است كه ما با گذشت زمان همان كسی نمیشدیم كه زمانی برش گذشته، بلكه بكلیآدم دیگری میشویم. آدمی كه تقریباً ربطی به آدم گذشتهها ندارد چون عنصر اساسیزمان به او اضافه شده است.
دوست عزیزم. تجربهای كه كتابخوانها را به دو دسته كه "پروست خوانده" و"پروست نخوانده" تقسیم میكند همین است. تجربه رسیدن به شیوهای از دیدن، بهعمقی از تأمل در آدم، كه البته پیش از پروست هم وجود داشته اما او آن را به تمركز وانسجامی رسانده كه بعد از او دیگر به اسم او میشناسیم، و "در جستجوی زمان از دسترفته" را به نوعی كتاب راهنمای این نوع دیدن و اندیشیدن میكند. "تلسكوپ"،"روانشناسی فضایی". فكرش را بكن، همه عظمت تجربه، همه اهمیت پروست شاید درهمین دو سه كلمه باشد.
در همین شیوه تلقی انسان آدم را به همه شكل دیده و به مانشان دادهاند. از بازیچه بیارادهای در صندوق شعبده خدایان بگیر و بیا تا عنصر سادهكشمكشی تاریخی - اجتماعی تا "من"ی كه البته مركز كائنات است، اما كائناتی كه هر چهظاهراً شناختهتر میشود مفهومش گنگتر و دست نیافتنیتر میشود. در حالی كه، معنیاستعاره تلسكوپ پروست این است كه او خود انسان را مجموعهای با پیچیدگی و عمقكائنات میبیند، مجموعهای دارای چنان زوایای دور و مجهولی كه برای دیدنشان باید ازابزاری نجومی استفاده كرد. این كه ما هم با خواندن "جستجو" آدم دیگری میشویم بهاین خاطر است كه ما هم به این ابزار میرسیم.
امكانهای این ابزار به مجموعهامكانهای ذهنی ما هم اضافه میشود. فكر نمیكنم كه هیچ كسی بعد از خوب خواندن"جستجو" مقولهای مثل "بطور مثال "حسادت" را دیگر به همان صورتی ببیند كه قبلاًمیدیده است، یا "دوستی"، یا "تنبلی" را و همین طور خیلی مضمونهای دیگر. بعیدمیدانم كه آدم "پروست خوانده" یك ساختمان تاریخی، یك مسجد، یك ایستگاهراهآهن، یك مدرسه گذشتههایش را دیگر به همان صورتی ببیند كه قبلاً میدیده است.
"روانشناسی فضایی" هم همین است. ما همه در زمان غوطهوریم، آن چنان كه دیگرآن را حس نمیكنیم و نمیبینیم همان طور كه هوا را هم نمیبینیم. اما زمان هست و باهمان اثرِ نافذ و زیر و رو كنندهای روی ما كار میكند كه آب و باد با سنگ و كلوخ بیابانمیكنند. عادتمان بوده كه خودمان را در فضای زمانی و مكانی طول زندگیمان بهصورتی تلقی كنیم كه انگار زمان بر ما نمیگذشته، با توهمی كه ناشی از این خطای سادهاست كه خود امروزمان را همان خودِ دیروز و پریروز میدیدهایم، كما این كه همانیهستیم كه هنوز در همان خانه دیروز و پریروز مینشیند و همان كار و بار را دارد.
امإ؛ظظانقطاعی، فاصله بیرون از ارادهای میان ما و آنی كه در گذشته بودهایم كافی است تانشانمان بدهد كه چطور در این فاصله آدم دیگری شدهایم. آن آدم گذشته مرده و كسدیگری دارد با نام و ظاهر او زندگی میكند. تجربه دومی كه با خواندن "جستجو" ما راآدم دیگری میكند پی بردن به این بعد تازه، یعنی "زمان" است. نه زمان ساده ساعت وتقویم، بلكه زمانی كه به ذهن اضافه میشود و به انسان یك بعد اضافی میدهد.براساس این تجربه، خاطره این یا آن كس دیگر فقط عكس كهنه رنگ و رفتهای نیست كهدر قابی چشم به ما دوخته باشد و لبخندی به لب داشته باشد، بلكه خودِ آن كس میشودكه از گذشتهها میآید و روبهروی ما مینشیند و هم داستانهای گذشتهاش را برای ماتعریف میكند و هم همه آنچه را كه از گذشته تا حال بر او گذشته است.
پروست ما را بهاین بعد تازه زندگی در زمان میرساند، به تعبیری آدمها را از قاب یك بُعدی حافظهارادی بیرون میكشد و در فضای زنده زمان حال به جولان وامیدارد. طبیعی است كهوقتی خاطره این طور زنده میشود خود ما هم زندهتر و پویاتر میشویم. طبیعی است كهاگر اجزاء ذهن ما این طور در زمان و مكان بسط پیدا كنند خود ذهن هم پهناور میشود وعمق پیدا میكند. دیگر مهم این نیست كه تا پیش از آن دنیا را با چشم ساده میدیدهایم یابا میكروسكوپ.
مهم این است كه از این به بعد ابزاری مثل تلسكوپ در دست ماست،و بشر چنان پیچیده و دیدنی كه هر چقدر هم كه در او بكاویم سیر نمیشویم چونهمیشه چیز تازهای در او هست. من خود "جستجو" را هم این طور میبینم، دوستعزیزم. كتابی است كه مدام باید بخوانی چون ابزاری است كه مدام باید در دستت باشد.شاید این هم شیوه دیگری از گفتن همان چیزی است كه اول گفتم: كتابی است كه آدم رامال خودش میكند، كتابی است كه آدم را ول نمیكند، و چه خوب!
مهدی سحابی
۱۰ شهریور ۸۲
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست