پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

قیصر امین پور یک شاعر معیار آیینی بود


قیصر امین پور یک شاعر معیار آیینی بود

قیصر امین پور علاوه بر جایگاه منحصر به فردی که در شعر معاصر –به معنای عام آن دارد, در حوزه های خاصی از شعر و ادبیات نیز شاعری پیشتاز و صاحب سبک به شمار می رود از جمله این حوزه ها, حوزه شعر آیینی و شعر کودک و نوجوان است

قیصر امین‌پور علاوه بر جایگاه منحصر به فردی که در شعر معاصر –به معنای عام آن- دارد، در حوزه‌های خاصی از شعر و ادبیات نیز شاعری پیشتاز و صاحب سبک به شمار می‌رود. از جمله این حوزه‌ها، حوزه شعر آیینی و شعر کودک و نوجوان است. اگرچه باورهای اعتقادی در قیصر –همچون شخصیت خود او- در لایه‌های ناپیدا و گاه آشکار اشعار او حضور دائم و جاری دارد، اما برخی از اشعار او از جمله مثنوی نی‌نامه که اختصاص به سوگ سالار شهیدان امام حسین(ع) دارد، نمونه بارزی از شعر معیار در حوزه اشعار آیینی به شمار می‌رود. درحیطه شعر نوجوان نیز، منظومه بلند ظهر روز دهم از اشعار ماندگار و اثرگذار به شمار می‌آید که پرداختی به زوایای آن، از دو جهت مفید خواهد بود: هم ویژگی‌های یک شعر نوجوانانه را به‌گونه‌ای که قابلیت معیار بودن در این حیطه را داشته باشد، به علاقه‌مندان ارائه می‌کند و هم یک اثر متفاوت در حیطه اشعار آیینی با نوآوری‌ها و برازندگی‌های فراموش شده این حوزه را به خوانندگان معرفی می‌کند. شعر، همان‌گونه که از یک روایت انتظار می‌رود با گزارشی از مکان و فضای کربلا در روز عاشورا آغاز می‌شود:

روز عاشوراست

کربلا غوغاست

کربلا آن روز غوغا بود

عشق تنها بود....

اما از همین ابتدا با آگاهی ضربه‌داری مواجهیم که از زنده بودن و تداوم حماسه عاشورا حکایت می‌کند. دقت کنید که شاعر در بیان این مقدمه، به افعال ماضی اکتفا نمی‌کند و قبل از بود، با است به سراغ شرح ماجرا می‌رود.

آتش سوز و عطش بر دشت می‌بارید

در هجوم بادهای سرخ

بوته‌های خار می‌لرزید

از عرق، پیشانی خورشید‌تر می‌شد

دم به دم بر ریگ‌های داغ

سایه‌ها کوتاه‌تر می‌شد...

در این فراز از شعر، شاعر به توصیف گرمای روز می‌پردازد – اما به جای طول و تفصیل و استفاده از ابزار رایج و عناصر تکراری با همان یک تصویر خیال‌انگیز و ضربه‌دار‌تر شدن پیشانی خورشید از عرق به خوبی حق مطلب را ادا می‌کند. نکته دیگر این که شاعر وقتی می‌خواهد به گذشت لحظات و نزدیک شدن به ظهر اشاره کند، با اراده تصویری کاملا طبیعی –یعنی کوتاه شدن سایه‌ها- همراه با گرمای خورشید، به شکل هنرمندانه‌ای این مفهوم را به تصویر می‌کشد. و در ادامه، با تعبیر هنرمندانه‌تری ضربه مضمون را بیشتر و عمیق‌تر می‌کند:

سایه‌ها را اندک اندک

ریگ‌های تشنه می‌نوشید...

که هم به کنایه آمیزترین شکل ممکن به مفهوم عطش و تشنگی در عاشورا اشاره می‌کند و هم باز به فرم طبیعی نزدیک شدن به ظهر می‌پردازد. یعنی محو شدن تدریجی سایه‌ها؛ آن هم به دلیل نوشیده شدن توسط ریگ‌های تشنه! البته در لابه‌لای این مرزها نباید از کارکرد عناصر فنی شعر از جمله حضور پررنگ قافیه در اکثر سطور غافل بود. چه فرازهایی که به آن اشاره رفت و چه در ادامه:

زیر سوز آتش خورشید

آهن و فولاد می‌جوشید...

و یا:

دشت، غرق خنجر و دشنه

کودکان در خیمه‌ها تشنه

آسمان:غمگین، زمین: خونین

هر طرف افتاده در میدان؛

اسب‌های زخمی و بی‌زین

نیزه و زوبین...

که علاوه بر کارکرد قافیه، از نقش موسیقی حروف نیز نباید غافل بود. مثل تکرار حرف ز در آخرین فرازی که به آن اشاره شد. اکنون زمان آغاز قصه اصلی منظومه است. یعنی ماجرای شهادت یکی از نوجوانان اهل بیت امام(ع). قیصر در این منظومه نوجوانانه تنها به همین فراز از ماجرای عاشورا پرداخته است. اما جالب است اینکه در نهایت ایجاز، بدون آنکه پرده از این قصد خود بردارد، باکوتاه‌ترین عبارات،‌منظور خود را به مخاطب نوجوان می‌رساند:

شور محشر بود

نوبت یک بار دیگر بود....

اگر دقت کنید در همین عبارت کوتاه، بخش مهمی از داستان روایت شده است و شاعر توانسته تعلیق مناسبی هم برای مخاطب ایجاد کند و او را منتظر بگذارد که بداند نوبت کدام یار امام رسیده است. اما شاعر، قبل از آن که به این انتظار پاسخ بدهد، باز هم دست به فضاسازی هنرمندانه‌ای می‌زند:

این‌طرف، هفتاد سیاره

بر مدار روشن منظومه می‌چرخید

دشمنان بسیار

دوستان اندک

این طرف کم بود و تنها بود

این طرف، کم بود، اما عشق با ما بود...

دقت کنید که شاعر نمی‌گوید: عشق با آنها بود بلکه می‌گوید: عشق با ما بود و این همان پیام زنده بودن عاشورا و حضور ما به عنوان پیروان امام(ع) در صف یاران اوست. حتی زمانی که به مضمون هل من ناصر ینصرنی اشاره می‌کند، بازهم ما حضور داریم:

این صدا از ماست!

این صدای زاده زهراست:

هست آیا یاوری ما را؟

و باز در تاکید بر جاری و ساری بودن پیام حسین‌(ع) به همه زمان‌ها ادامه می‌دهد:

باد با خود این صدا را برد

و صدای او به سقف آسمان‌ها خورد

باز هم برگشت:

هست آیا یاور مارا؟

انعکاس این صدا تا دورترها رفت

تا دل فردا و آن سوتر ز فردا رفت...

و حالا زمانی است که شاعر می‌خواهد ورود کودک قهرمان را به عرصه نشان دهد. نگاه کنید که چه زیبا با استفاده از قافیه قوی و تشبیه یاران امام به سیاره‌های یک منظومه، اینگونه بود:

دشت ساکت گشت

ناگهان هنگامه شد در دشت

بازهم سیاره‌ای دیگر

از مدار روشن منظومه بیرون جست

کودکی از خیمه بیرون جست...

در ادامه با فرازهای زیبایی روبه‌رو می‌شویم که به توصیف نحوه ورود کودک و تاثر و حیرت ناظران از شهامت او مربوط می‌شود. فرازهایی که همچون موارد قبل سرشار از مضامین ناب و شگردهای زبانی است. اما به جهت اختصار از ذکر آن می‌گذریم و تنها به یک مورد اشاره می‌کنم. آن هم فراز بسیار زیبایی از شعر که شاعر در آن، هم به گریه ناظران و هم ورود کودک به عرصه جنگ به شیوه‌ای بدیع و هنرمندانه می‌پردازد:

از زبانش آتشی در سینه‌ها افتاد

چشم‌هاٰ، آیینه‌هایی در میان آب

عکس یک کودک

مثل تصویری شکسته؛

در دل آیینه‌ها افتاد...

و کمی بعد، وقتی که می‌خواهد به غربت و مظلومیت کودک در میان انبوه دشمنان اشاره کند، از تشبیه نیزه‌ها به جنگل بهره می‌جوید. تشبیهی که به تنهایی برای توصیف اوج غربت و مظلومیت کافی است:

سینه‌اش از تشنگی می‌سوخت

چشم او هرسو که می‌چرخید

در نگاهش جنگلی از نیزه می‌رویید

و در ادامه بازهم برای توصیف توامان مظلومیت و عظمت این کودک تیغ او را برقی از آسمان توصیف می‌کند. اما این، نقطه اوج این تصویرسازی با شکوه نیست. چراکه بعد از آن برای اشاره به کوچک بودن جثه کودک، تعبیری به کار می‌برد که به راستی بی‌مانند است!

شخم زدن زمین کربلا با شمشیر کودک که اشاره‌ای است دوپهلو به قدی کوتاه که شمشیری که بر کمر آن بسته شده، نوکش به زمین می‌خورد. و در عین حال، کاری که این کودک انجام می‌دهد همچون شخم زدن زمین و کاشتن بذر مردانگی در خاک عالم است:

کودکی لب تشنه سوی دشمنان می‌رفت

با خودش تیغی ز برق آسمان می‌برد

کودکی تنها که تیغش بر زمین می‌خورد

کودکی تنها مه شمشیر بلندش کربلا را شخم می‌زد!

در زمین کربلا با گام‌های کودکانه،

دانه مردانگی می‌کاشت

گرچه کوچک بود، شمشیر بلندی داشت...

و برای تکمیل هیجان این صحنه شگفت، همچون یک راوی ماهر و نکته‌دان بازهم از اجزای طبیعی صحنه بهترین استفاده را می‌برد:

ابرها را آسمان از پیش چشم خویش پس می‌زد

و زمین از خستگی در زیر پای او نفس می‌زد

آسمان بر طبل می‌کوبید...

و آنگاه که پس از توصیف رزم و جنگاوری کودک قهرمانانه به صحنه شهادت او می‌رسد، ‌بدون بهره‌گیری از ابزار دم دست و بدیهی این صحنه از قبیل تیرخوردن و به خاک افتادن و ... می‌گوید که میدان کارزار، خاک بر سر خود می‌ریخت! که هم اشاره‌ای است به بلند شدن گرد و خاک ناشی از هجوم دشمنان به کودک، و هم اشاره‌ای ظریف به مصیبت بزرگی که ناظران با مشاهده آن خاک بر سر خود می‌ریزند:

من نمی‌دانم چه شد دیگر؟

بس که میدان خاک بر سر زد

بعد از آن چیزی نمی‌دیدم

در میان گرد و خاک دشت

مرغی از میدان به سوی آسمان پر زد...

و اما فراز پایانی شعر، بازهم تاکیدی است بر زنده بودن حماسه آن کودک و تداوم عاشورا در همه زمان‌ها و مکان‌ها:

قصه آن کودک پیروز

سال‌ها سینه به سینه گشت تا امروز

بوی خون او هنوز از باد می‌آید

داستانش تا ابد در یاد می‌ماند

داستان کودکی تنها

که شمشیر بلندش کربلا را شخم می‌زد...

و به این ترتیب روایت نوجوانانه قیصر امین‌پور از شهادت یکی از خردسال‌ترین شهیدان کربلا، تبدیل به شعری ماندگار می‌شود که با دقت در زوایای آن به قابلیت معیار بودن اثر در حوزه شعر کودک و نوجوان و نیز در حیطه شعر آیینی این روزگار، پی می‌بریم. در پایان، به آخرین سطرهای این شعر اشاره می‌کنم که بازهم مهر تاکیدی است بر کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا در منظومه‌ای با قابلیت نیمایی و زبان نوجوانانه امروز:

روز عاشوراست

باغ گل، لب تشنه و تنهاست

عشق اما همچنان باماست...