دوشنبه, ۶ اسفند, ۱۴۰۳ / 24 February, 2025
وجود از منظر هگل

از نظر هگل، وجود چون تعیّن ندارد، صفت هم ندارد. این وجود به موجود تبدیل میشود. این وجود محدود، به ربط مطلق و به وجود لنفسه متبدّل میگردد. عدم مطلق و یا عدم محض، بیتعیّن و فاقد كثرت است. موجود، هستی متعیّن است. تعیّن او، تعیّنی وجودی است. به سبب همین تعیّن، تغیّرپذیر و محدود است. بنابراین، وجود محض و عدم محض یكی هستند، ولی آنچه حقیقت دارد نه وجود است، نه عدم، بلكه این است كه وجود به عدم و عدم به وجود درآورده میشود.
تفسیر دیدگاههای هگل، این فیلسوف غامضگو و پیچیدهنویس، در میان دانشوران و اهل فن، ماجرای درازی دارد. اما آنچه پیداست این است كه تفسیر و برگردان دیدگاههای هگل از زبان اصلی خود، برای اندیشهوران جامعه اسلامی ما هماره تازگی داشته و دارد. این مقال، برگردان بخشی از مقاله «وجود» از بیست مقاله هگل، توسط استاد شهید آیتالله دكتر بهشتی است. این نوشته پس از حدود سه دهه، اكنون برای اولین بار، توسط یكی از شاگردان آن شهید تنظیم و در اختیار علاقهمندان قرار میگیرد.
وجود،(۲) بدیهیِ(۳) بیتعیّنی(۴) است عاری از تعیّن،(۵) در برابر ماهیت یا هر قیدی كه ماهیت(۶) بتواند در خود داشته باشد. این وجود ـ غیر مضاف ـ وجود است، آنگونه كه خود هست و بیواسطه به ذهن میآید.
وجود چون تعیّن ندارد، صفت هم ندارد، ولی این بیتعیّنی فقط در برابر وجود متعیّن،(۷) صفت آن میشود؛ زیرا وجود متعیّن از آن نظر كه متعیّن است،(۸) نقطه مقابل وجود مطلق است، ولی بدین سان، همین اطلاق و نامتعیّن بودن، خود به صورت صفت و كیفیتی برای وجود درمیآید.
از اینجا روشن خواهد شد كه:
▪ وجود با همان مفهوم نخستینش، باز با خود تعیّنی دارد.
▪ این وجود(۹) به موجود(۱۰) متبدّل میشود.(۱۱)
▪ ولی این وجود محدود ـ یعنی موجود ـ از میان برمیخیزد و به ربط(۱۲) مطلق و بیحدّ و نهایت وجود با خودش، یعنی به وجود لنفسه متبدّل میگردد.
● بخش نخست: وجود
الف) وجود
وجود، وجود محض، بیهیچ صفت و تعیّن دیگر، در این مفهوم مطلق و بدیهیاش، نه مثل دارد، نه ضد. بنابراین، منشأ هیچ كثرتی نیست، نه در درونش و نه نسبت به برون. هر صفت و تعیّن و كثرتی برای او فرض شود كه به تمایز و تكثّر و گوناگونی در درونش یا نسبت به برونش منتهی گردد، خود به خود از وجود محض بودن خارج میشود.
بنابراین، وجود به این معنا، همان بیوصفی و بیتعیّنی و بیمحتوایی محض است.
در مفهوم وجود محض هیچ صورت حسّی(۱۳) به ذهن نمیآید، «اگر در این مورد اصولاً بتوان از تصوّر سخن گفت»، یا بگوییم وجود محض تصوّری محض است درون تهی؛ یعنی بدون محتوا و ما بازاء. با مفهوم وجود محض هیچ صورت عقلی(۱۴) نیز به ذهن نمیآید، یا اگر بگوییم اندیشهای(۱۵) محض، درون تهی و بدون ما بازاء است، بنابراین، وجود عام بدیهی واقعا هیچ و معدوم(۱۶) است، نه بیش و نه كم.
ب) عدم
عدم مطلق یا عدم محض همسانی ساده با خویشتن است، بیتعیّن و بدون مابازاء و فاقد كثرت و تمایز در درون خود،(۱۷) تا جایی كه بتوان در مورد عدم از صورت حسّی یا صورت عقلی سخن گفت. عدم نوعی تفاوت و تغایر است،(۱۸) خواه با آن صورتی(۱۹) به حسّ یا عقل درآید، خواه نه.
به هر حال، صورت حسّی یا عقلیِ عدم برای خود، دارای معنایی است، متمایز از معانی دیگر. بنابراین، عدم در حسّ(۲۰) و اندیشه ما وجود دارد، یا از این بالاتر، عدم همان صورت ذهنی خیالی یا عقلی محض درون تهی و بدون مابازاء است؛ چیزی نظیر آن صورت حسّی یا عقلی بدون مابازاء كه وجود بود. بنابراین، عدم همان تعیّن،(۲۱) یا از این هم بالاتر، همان بیتعیّنی است، و بنابراین، از نظر كلّی، همان است كه وجود محض است.
ج) شدن
۱) اتحاد وجود و عدم:
بنابراین، وجود محض و عدم محض یكی هستند، ولی آنچه حقیقت دارد نه وجود است، نه عدم، بلكه این است كه وجود به عدم و عدم به وجود درآورده میشود(۲۲) ـ نه درمیآید. حقیقتْ تمایز آنها از یكدیگر نیست، بلكه این است كه آن دو در عین اینكه یكی نیستند و با یكدیگر تمایز كامل دارند، از یكدیگر جدا هم نیستند، بلكه جداییناپذیرند، و هر یك مستقیما در دیگری محو میگردد. بنابراین، حقیقت آن دو همین جنبش محو شدن مستقیم هر یك در دیگری ـ یعنی «شدن» ـ است؛ جنبش و حركتی كه در آن هر دو از یكدیگر متمایزند، ولی تمایزی كه خود مستقیما دچار انحلال میشود و از میان برمیخیزد.
حاشیه «۱»: معمولاً «هیچ»(۲۳) در برابر «چیزی» قرار داده میشود. «چیزی» عبارت است از: موجود معیّنی متمایز از چیز دیگر. بنابراین، «هیچ، لاشیء» كه نقیض «چیز، شیء» است، عدم غیر خاص و متعیّن است. پس خودش هم عدم مشخص و متعیّنی(۲۴) است.
ولی در این بحث، باید هیچ را به معنای عدم بیتعیّن(۲۵) گرفت. اگر قرار بود به منظور دقت و صحّت بیشتر مطلب، در برابر «وجود»(۲۶) به جای واژه «هیچ»(۲۷) واژه «نبود»(۲۸) به كار برده شود، باز هم با توجه به نتیجه نهایی، چیزی جز آن به دست نمیآمد؛ زیرا در واژه «نبود» به «بود» توجه شده است. در واژه «هیچ»، در حقیقت «بود» و نقیض آن در یك كلمه ادا شدهاند؛ همانگونه كه در واژه «شدن» چنین است. ولی به هر حال، در آغاز با صورت و شكل مقابله، یعنی نسبت و رابطه، كاری نیست، بلكه با عدم بدیهی مجرّد و انتزاعی، عدم محض و نفی بدون نسبت و رابطه، همان كه اگر كسی بخواهد میتواند از آن صرفا به كلمه «لا، نه» تعبیر كند.
اندیشه ساده وجود محض را اول بار، الیائیان، بخصوص پارمنیدس، به عنوان تنها امر مطلق و دارای حقیقت بر زبان آوردند. عبارات كوتاهی كه از پارمنیدس باقی مانده نشان میدهند كه این اندیشه با نشاط خالص تفكّر و تعقّل برای اول بار، به وسیله او با تجرید ذهنی كاملش به ذهن آمده و در حیطه تصوّر و تعقّل قرار گرفته است: «فقط وجود است كه واقعیت دارد و عدم هیچ واقعیتی ندارد.»
در نظامهای فكری شرق، بخصوص در نظام بودایی، این نكته معروف است كه اصل مطلق عدم و خلأ است.
هراكلیت ژرفاندیش در برابر هر یك از این تجریدهای ساده یك جانبه، تصور جامع و برابر شدن را پیش كشید و گفت: «وجود و عدم به یك اندازه ناچیزند» و اضافه كرد: «همه چیز جریان دارد»؛ یعنی آنچه هست، شدن است.
مثلهای معروف، بخصوص در شرق كه «همه چیز، هرچه هست، در همان آغاز تولّدش نطفه زوال را با خود دارد»، و به عكس «مرگ گام نهادن به زندگانی نوین است» در حقیقت، همین اتحاد و جود و عدم را بیان میكنند.
ولی این عبارتها بر زیربنایی استوارند كه گذرگاه در كنار آن قرار دارد. وجود و عدم به همان صورت كه در زمان متعاقب به نظر میرسند، از یكدیگر مجزّا نگه داشته میشوند، نه در صورت عقلی مجرّدشان، و بنابراین، نه بدان صورت كه آن دو بنفسه و فینفسه یكی هستند.
«از عدم، عدم برمیآید» یكی از عباراتی است كه در مابعدالطبیعه برای آن اهمیت زیادی قایل شدهاند. در این جمله، باید یا صرفا نوعی صنعت ـ یعنی آوردن مترادفات در پی یكدیگر ـ را دید، كه معنایی افاده نمیكند: عدم عدم است. یا اگر در آن «شدن» معنای واقعی را تشكیل میدهد، باز هم در تعبیر «از عدم، عدم برمیآید» عملاً از شدن خبری نیست؛ زیرا در این تعبیر، عدم همان عدم مانده است. شدن مشتمل بر این معناست كه عدم عدم نمیماند، بلكه به غیر از خود، یعنی به وجود متبدّل میشود.
با كنار نهادن جمله «از عدم، عدم برمیآید»، در متافیزیك دورههای بعد، بخصوص مابعدالطبیعه مسیحی، در حقیقت مابعدالطبیعه مدّعی گذار از عدم به وجود شد. اگر اینها هم این جمله را به عنوان جمع بین امور، یا صرفا به صورت تصویری ذهنی اخذ كرده باشند، در این صورت، در این ناقصترین اتحاد، یك نقطه حفظ شده، كه در آن وجود و عدم به هم میرسند و تمایز آنها از بین میرود. اهمیت شایان جمله «از عدم، عدم برمیآید، عدم همان عدم است» در تضاد آن با شدن، به طور كلی، و از همین طریق، با ایجاد جهان از عدم است. آنها كه حتی با تعصّب و اصرار مدّعیاند كه «عدم همواره عدم است» توجه ندارند كه با این ادعا، ناخودآگاه به وحدت وجود مطلق(۲۹) الیائیان و وحدت وجود اسپینوزایی ملتزم میشوند. آن بینش فلسفی كه اساس آن را «وجود فقط وجود است» و «عدم فقط عدم است» تشكیل میدهد، خود به خود به مكتب عینیت(۳۰) منتهی میشود. همین عینیت مطلق(۳۱) در حقیقت، ماهیت وحدت وجود است.
اگر این نتیجه كه «وجود و عدم یكی هستند» عجیب نماید یا تناقضآمیز و نامعقول به نظر برسد، نباید بدان اعتنا كرد، بلكه باید از این شگفتزدگی در شگفت شد كه خود را در فلسفه این چنین نو و بدیع نشان میدهد، ولی فراموش میكند كه در این علم قواعدی مطرح میشوند بكلی جدا و مغایر با وجدانیات متعارف و آنچه به نام «فهم عمومی و متعارف انسان» نامیده میشود، و ضرورت ندارد كه حتما فهم سالم هم باشد، بلكه فهمی است پرورده شده و معتاد به تجریدهای ذهنی، به عقاید دینی، یا از آن بالاتر، به اعتقادات خرافی به مجرّدات.
وگرنه هیچ دشواری در این وجود ندارد كه این اتحاد وجود و عدم در هر نمونه، در هر امر عینی یا ذهنی نشان داده شود. باید درباره وجود و عدم، همان گفته شود كه در مطالب بالا درباره بیمیانجی(۳۲) و با میانجی(۳۳)] این دومی مشتمل است بر عطف نظر از یكی بر دیگری، یعنی بر نفی]؛ یعنی اینكه در آسمان و زمین هیچ چیز یافت نمیشود كه در خود، وجود و عدم ـ هر دو ـ را با هم نداشته باشد. البته چون در اینجا به هر صورت از یك «امر» و یك «واقعیت» سخن به میان میآید، آن قواعد یكسره خلاف حقیقت نیستند، آن طور كه در وجود و عدم هستند،(۳۴) بلكه كیفیتی دیگر ـ مثلاً به صورت «مثبت» و «منفی» ـ به تصوّر میآیند؛ آن یك وجود متعیّن و مضاف، و این یك عدم متعیّن و مضاف. ولی مثبت و منفی، به صورت زیربنای مجرّد خود، آن یك مشتمل بر وجود است، و این یك مشتمل بر عدم.
نویسنده: گئورگ ویلهلم فریدریش هگل
ترجمه: شهید آیتاللّه سیدمحمد حسینی بهشتی
تنظیم و نگارش: آیتاللّه محسن اراكی
پینوشتها
۱ـ در سالهای ۱۳۵۵ـ۱۳۵۶ مرحوم استاد شهید آیتاللّه بهشتی طی جلسات هفتگی در قم «فلسفه هگل» را برای جمعی از فضلا تدریس میكردند. اینجانب نیز توفیق حضور در این جلسات را داشتم. در این جلسات، استاد شهید به مناسبت بحث درباره وجود از دیدگاه هگل، بخشی از مقاله «وجود» از بیست مقاله هگل را از متن آلمانی آن ترجمه نمودند كه اینجانب آن ترجمه را یادداشت و تنظیم نمودم كه هماكنون در اختیار علاقهمندان قرار میگیرد.
۲ـ هستی.
۳ـ اوّلی ضروری، آنچه در دركش به درك چیز دیگری قبل از آن یا مقارن آن نیازی نیست، و مستقیما، بیواسطه و بیمیانجی، درك میشود.
۴ـ مطلق، بدون قید و خصوصیت و كیفیت.
۵ـ حد داشتن.
۶ـ چیستی.
۷ـ وجود محدود.
۸ـ بما هو متعیّن.
۹ـ وجود مطلق كه اطلاق قید آن است.
۱۰ـ وجود رابط محمولی.
۱۱ـ یعنی ذهن در برخورد با همین مفهوم وجود مطلق، نخست به موجودات خارجی، كه محدود و دارای ماهیتاند منتقل میشود، نه به وجود تام كامل كه ماهیتش همان امنیّت او است. توجه به وجود تام در مرحله اخیر رخ میدهد.
۱۲ـ یعنی وجود ربطی و معنای حرفی كه هویّتش عین فنا در وجود واجب است. (وجود به معنای اسمی).
۱۳. Ansckauen.
۱۴. Denken.
۱۵. Denken.
۱۶ـ شبیه آنچه از كلمات شیخ اشراق برمیآید، كه وجود امری است بدیهی ولی صرفا اعتباری و انتزاعی كه جز در ذهن تحقّقی ندارد، آنچه در خارج تحقق و عینیّت دارد (موجود) ماهیاتاند، یا به گفته عدّهای دیگر، حصص وجودند؛ یعنی وجودهای تعیّن و محدود؛ همان كه هگل از آن به در كتاب Dasein تعبیر كرده است. از معاصرانْ دكتر شریعتمداری در كتاب فلسفه، ص ۳۳۴ ـ ۳۳۹ نیز همین نظر را دنبال كرده، در آن مرحله از تفلسف كه انسان هنوز به شناخت حقیقهٔالوجود به عنوان تنها واقعیت عینی كه در عین وحدت كثرت نیز دارد ـ آن هم كثرت در مراتب ـ قایل نشده، خود به خود به همین نظر متمایل میشود.
۱۷ـ لاممیز فی الاعدام من حیث العدم.
۱۸ـ شاید مقصود این باشد كه مفهوم عدم پس از توجه به تفاوت و تغایر یك چیز با چیز دیگر، به ذهن میآید.
۱۹ـ یعنی صورتی ذهنی برای خود عدم. بدیهی است كه عدم صورت ذهنی ندارد، نه در حس و خیال و نه در عقل.
۲۰ـ شاید در این موارد، اولی این باشد كه در ترجمه صورت خیالی آورده شود، همانگونه كه در سطر بعد آمده است.
۲۱ـ یعنی تفاوت و تغایر.
۲۲ـ این عبارت تأكید دارد كه فعل مجهول آورده شود، نه فعل معلوم. در این استعمال، با حرف اضافه آمده است. یعنی استحاله شدن از حالی به حالی دیگر. برای مترجم هنوز روشن نیست كه از این فعل با این حرف اضافه و این معنا چگونه فعل مجهول با معنای روشن و متناسب با این مطلب میتوان ساخت. قابل توجه اینكه در بند دوم از بحث «شدن»، سطر ۲۰، ص ۱۱۲، اصل كتاب برای بیان همین مطلب، فعل معلوم آورده نه مجهول.
۲۳ـ هیچ در اینجا در ترجمه Nichto آورده شده است، در مطالب قبل، كلمه Nichts به عدم ترجمه شده است. همانگونه كه پیداست، ایندو ترجمه كاملاً هماهنگاند. در تعبیرات فلسفی خودمان میگوییم: «وجود مساوق شیئیت است.» بنابراین، عدم مساوق لاشیئیت است. لاشیء یعنی «هیچ».
۲۴ـ عدم اضافی.
۲۵ـ عدم مطلق.
۲۶ـ بود.
۲۷ـ Niehts.
۲۸ـ Nicktsesk.
۲۹ـ ذهنی، مجرّد.
۳۰ـ عینیت خدا و جهان، همه خدایی همه موجودات.
۳۱ـ یا مجرّد یا ذهنی.
۳۱و۳۲ـ بدیهی و اكتسابی.
۳۲ـ یعنی قواعد و استنتاجاتی كه در تحلیل موجودات عالم با ذهن و فكر متعارف به كار میرود، در مورد وجود مطلق و عدم مطلق یكسره از كار میافتند، ولی در مورد موجود معدوم یعنی وجود اضافی و نسبی و عدم اضافی و نسبی تا حدودی به كار میروند.
۳۳ـ بازگشت صفات ثبوتی به صفات سلبی: خدا سالم است یعنی جاهل نیست...
۳۴ـ یعنی نه به خاطر نقش مفهوم وجود و عدم، بلكه به خاطر هویّت عینیاش.
۳۵ـ مراتب، جوانب.
۳۶ـ مراحل، جوانب.
۳۷ـ یعنی در پدید آمدن، عدم نسبت به وجود بالفعل است، و وجود نسبت به آن بالقوه، و در سپری شدن بر عكس.
۳۸ـ یعنی تركیبی است از دو جریان، و هر جریان مشتمل بر دو جهت.
۳۹ـ یعنی چنان نیست كه وجود موجب زوال عدم یا عدم موجب زوال وجود شود، بلكه هم وجود به خودی خود ناپدید گشتنی است و هم عدم به خودی خود در سیر پدید آمدن و تبدّل به وجود.
۴۰ـ یعنی وحدت بیحركت.
۴۱ـ رودخانهای كوهستانی كه به دریایی آرام میریزد؛ هر دو آبند، اما اولی ناآرام و دومی آرام. البته در این مرحله، منظور از «دریای آرام هستی» واجبالوجود نیست، همین هستی مرحلهای و مقطعی است كه ثابت و متعیّن میباشد.
۴۲ـ یعنی بسیط بالذّات.
۴۳ـ یعنی وجودی كه مقابل داشته باشد، نیست.
۴۴ـ یعنی وجود در این تقریر جامع، تعیّن وجود و عدم هر دو است.
۴۵ـ ظاهرا مقصود این باشد كه هر موجود، مركّب از جنبه وجودی و اثباتی كه تناهی و محدودی، و اعدام، یعنی جنبههای نفیی، نامتناهی است. «سیب» سیب است (متناهی) و انار نیست، گلابی نیست، در نیست و... (نیستهای نامتناهی)
۴۶ـ Realitat.
۴۷ـ Negation.
۴۸ـ یعنی امور دیگر بر خواهند آمد.
۴۹ـ معادل آلمانی موجود Da sein است كه از بخش Daبه معنای «آنجا» و sein به معنای «وجود» تركیب شده است.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست