دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

زیبایی رنگ پریده


زیبایی رنگ پریده

آن شب برفی یادش بخیر باد. شبی که قلم همگونِ با آهنگ دلنشین دانه های برف با کاغذ درد و دل می کرد. آن شب گریه های کودکانه‌ی دخترکم از بهر توقع ناچیزی ... چونان در من موثر گشت که گویا اتاق …

آن شب برفی یادش بخیر باد. شبی که قلم همگونِ با آهنگ دلنشین دانه های برف با کاغذ درد و دل می کرد. آن شب گریه های کودکانه‌ی دخترکم از بهر توقع ناچیزی ... چونان در من موثر گشت که گویا اتاق در من است و نه من در اتاق و شاید هم هم آوای با همان آهنگ دانه های برف که فرجی باشند ... من چه می توانستم بگویم؟ چه کار می توانستم بکنم؟

ساده بگویم من از واژه‌ی دنیا (دنی) متنفرم، چون معنای پستی و نیستی می دهد و از هستی ها نیز منفور. چون همیشه به رنگ نیستی بوده اند. ولی از واژه¬ی آدم هرگز کینه ای به دل ندارم. کینه من از آدم هایی است که میلیاردها مرتبه واژه‌ی آدم را بر زبان آورده اند، اما با بار معنایی آن اغیار.

آدمی که از سه حرف آ به معنی آمدن یا آغاز و دال به معنی دم یا لحظه و یا خون و میم نیز به معنای مرگ است. شما بگوئید آیا تا به حال در معنای آدم اندیشه کرده ایم؟ هرگز. روزگاری است که سرو برای گون کرنش می کند و بلندی برای پستی. گرنه آن نویسنده ای که پی¬ی چشمانش درمی آید تا کتاب یا کتبی را بنویسد از بهر چی غرورش بخاطر لقمه ای نان زیر پا له می¬شود، نه هرگز در فهم و شعور منطق نمی گنجد.

چه اینکه نان را من صادق ترین دیده ایم، چون از هر طرف که بخوانی نان است. ولی چه باید گفت درد هم همین است، چون آن هم از هر طرف بخوانی درد است!؟ ما ثروتمان بر اریکه‌ی عدالت نشسته ، ولی هرگز با زبان عدالت سازگار نبوده و نیست. اما نمی دانم که چرا دم از عدالت می زنیم. ما نمی گوئیم که حتماً فقر بر اریکه عدالت بنشیند و اظهار نظر کند، ولی حداقل آدم درد کشیده همیشه درد خویش را از یاد نخواهد برد و همین بس، بس است. این درد دل ها که بر قلم می آوریم نه از زبان نگارنده این مقوله که زبان حال جوانی است که با مدرک فوق لیسانس حالت جنون گرفته است و مدام در کوچه و پس کوچه ها و خیابان ها و پارک های شهرستان کرج پرسه می زند، و از این و آن لقمه ای نام و یا لیوانی آب را از بهر زنده ماندن می طلبد.

جوانی که از روی بی توجهی و عدم درک تفکر آن به این روز افتاده است. جوانی که نام و نشانش برای هیچ کس آشنا نیست، لیک در نگاه خاص و عامه‌ی مردم دیوانه ای پرآوازه و دلقکی از بهر خندیدن است. جوانی که از او پرسیدم نامت چیست؟ در جواب گفت : پر کس و بی کس. زیبایی که زشت می زید، جمله هایی که مرا به یاد خود و امثال خود می اندازد که شاید بهترین نام برای برگزیدن احوال خود هم همین باشد.

جوانی که از او پرسیدم خانه و کاشانه ات کجاست؟ گفت بی خانمان نیستم، ولی چون شکل و شمایل خانه ام با دیگران فرق می کند دادن یا ندادن آدرس آن نیز یکی است. جوانی که از او پرسیدم چرا سیگار و پدر سیگار را می کشی؟ در جواب گفت ۱۹ سال درس خواندم که به شکلی می توان گفت کشیدن بود و حالا بگذار سیگار و ... ما را بکشد. چه فرق می کند وقتی اصل بر کشیدن است پس باید کشید.

جوانی که گفت لعنت بر سواد که در این دوره و زمانه هم زبانش تلخ است و هم اینکه هر چه بیشتر بخوانی تلخی است به رنگ شیرین. هر چند این گفته ها شاید از دید خواننده این مقاله عادی به نظر آید و بگویند هر کسی می تواند این حرف ها را بر زبان آورد، ولی جا دارد در این جا از شاعر پرآوازه و محبوب ایران مرحوم قیصر امین پور یادی شود که می گوید : اگر دیگران نبودند ...

«اگر قرار بود تنها خودمان را ببینیم، چرا چشم های ما را رو به بیرون باز کردند؟ اگر قرار بود تنها خودمان را در آغوش بگیریم، دست های ما را طوری درست می کردند که فقط دست دوستی در دست خودمان بگذاریم و دست های ما را آن قدر بلند نمی ساختند که بتوانیم هر که را دوست داریم، در آغوش بگیریم. اگر قرار نبود دل ما برای کسی تنگ شود، دل ما را آن قدر باز و بزرگ نمی ساختند که همه مردم جهان در آن جا بگیرند و باز هم جای خالی داشته باشد.

اگر قرار بود تنها برای غم های خودمان گریه کنیم، چند قطره اشک کافی بود و دیگران این همه کیسه های اشکی ما را پر نمی کردند.» و حسن کلام گفته ذیل از همین قلم است:

از شکسته دستی پرسیدم؟ دستی که می شکند، بار گردن می شود گفت : از روی ناچاری آری گفتم : چطور مگه گفت : غیر از این بی معناست گفتم : باز خوب نگرفتم، میشه بیشتر توضیح دهی گفت : انداختن دست خویش بر گردن خویش هنر نیست، بر گردن دیگری دست انداختن هنر است.

عابدین پاپی