جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

مرگ نظام سرمایه داری


مرگ نظام سرمایه داری

تبعات بحران اقتصادی بزرگی که جهان و به ویژه کشورهای سرمایه داری غربی را در کام خود فرو برده, بحث های تئوریک بسیاری را در بین صاحب نظران غربی دامن زده است

تبعات بحران اقتصادی بزرگی که جهان و به ویژه کشورهای سرمایه داری غربی را در کام خود فرو برده، بحث های تئوریک بسیاری را در بین صاحب نظران غربی دامن زده است. یکی از محوری ترین این مباحث، از سوی طرفداران به صدا درآمدن ناقوس مرگ سرمایه داری به مثابه یک سیستم اقتصادی عنوان می شود. این گروه معتقدند که بحران اخیر که خود مولود سرمایه داری بازار آزاد است، ناکارآمدی و ورشکستگی مطلق آن را به نمایش گذاشته است و این سیستم اقتصادی گریزی جز پیوستن به سیستم رقیب خود یعنی سوسیالیسم که دو دهه پیشتر به همین سرنوشت دچار شد، ندارد. این مقاله به برخی از ابعاد این مبحث و به طور مشخص به اقتصاد ورشکسته کشور انگلیس می پردازد.

قرن بیستم را کاملاً پشت سر گذاشته ایم، اما هنوز نحوه زندگی کردن در قرن بیست ویکم را نیاموخته ایم یا دست کم، کماکان به روشی که متناسب زندگی در این قرن باشد، می اندیشیم. این کار آن قدر که به نظر می رسد دشوار نیست، چون ایده بنیادینی که در قرن گذشته بر اقتصاد و سیاست حاکم بود، اندک اندک در زباله دانی تاریخ ناپدید شده است. این شیوه اندیشیدن درباره اقتصادهای صنعتی مدرن یا به عبارتی، هر اقتصادی بود؛ این شیوه دو وجه کاملاً متباین داشت: سرمایه داری و سوسیالیسم.

ما هر دوی این شیوه ها را عملاً در زندگی خود به کار گرفته ایم تا آنها را در شکل خالص خود عینیت بخشیم: اقتصادهای متمرکز برنامه ریزی شده از سوی دولت از نوع اقتصاد شوروی؛ و اقتصاد سرمایه داری مطلقاً بی مانع و فارغ از کنترل بازار آزاد. اولی دردهه ۱۹۸۰ فروریخت و سیستم های سیاسی کمونیستی اروپایی نیز به همراه آن فروریختند. دومی هم اکنون و درجریان بزرگ ترین بحران جهانی از دهه ۱۹۳۰بدین سو، پیش چشم ما در حال فروریختن است.

از برخی جهات، بحران جاری از بحران دهه ۳۰بزرگ تر است. چرا که جهانی سازی اقتصاد در آن زمان به اندازه امروز پیشرفت نکرده بود و بحران بر اقتصاد برنامه ریزی شده اتحاد جماهیرشوروی تأثیر نگذاشته بود. ما هنوز نمی دانیم که پیامدهای بحران جهانی فعلی چه اندازه مهیب و پایدار خواهند بود. اما این پیامدها بی تردید برآن نوع سرمایه داری بازار آزاد که جهان و دولت های آن درسال های پس از مارگارت تاچر و ریگان درسیطره خود داشت، مهر پایان خواهد زد.

از این رو، هم کسانی که به میزانی ازسرمایه داری بازار خالص و فارغ از دولت- که نوعی آنارشیسم بورژوازی بین المللی است- معتقدند و هم کسانی که به سوسیالیسم برنامه ریزی شده ای که منعفت جویی خصوصی مانع آن نباشد معتقدند، با عجز مواجه شده اند. هر دوی این گروه، ورشکسته شده اند، آینده، همچون حال و گذشته، به اقتصادهای ترکیبی تعلق دارد که درآنها بخش دولتی و خصوصی درکنار یکدیگر به این یا آن راه می روند. اما چگونه؟ امروزه این مشکل همگان است به خصوص کسانی که درجناح چپ قرار دارند.

هیچ کس به شکل جدی به بازگشت سیستم های سوسیالیستی از نوع شوروی نمی اندیشد، نه فقط به خاطر قصورهای سیاسی آنها، بلکه همچنین به دلیل رخوت و ناکارآمدی اقتصادهای آنها؛ اگر چه این امر نباید ما را به این سمت سوق دهد که نسبت به دستاوردهای اجتماعی و سیاسی مؤثر آنها برآورد نادرستی داشته باشیم. از طرف دیگر، تا زمانی که بازار آزاد جهانی درسال پیش فرو نپاشیده بود، حتی احزاب سوسیال - دموکراتیک یا دیگر احزاب چپ میانه رو درکشورهای ثروتمند سرمایه داری شمالی واسترالیا خود را بیشتر و بیشتر متعهد به توفیق سرمایه داری بازار آزاد می دیدند. در واقع می توان گفت که در فاصله بین فروپاشی شوروی و امروز، هیچ کدام از این قیبل احزاب یا رهبران آنها، سرمایه داری را به عنوان امری غیر قابل قبول، مردود نشمرده اند. هیچ یک از آنها، بیشتر از حزب «کارگرنو» به این سیستم متعهد نبوده اند. هم سیاست های اقتصادی تونی بلر و هم (از اکتبر ۲۰۰۸) گوردون براون را می توان بدون اغراق، همان سیاست های تاچر شلوار پوش توصیف کرد. همین حرف در ارتباط با حزب دمکرات در ایالات متحده مصداق دارد.

ایده اساسی حزب کارگر از دهه ۱۹۵۰ به بعد این بود که سوسیالیسم غیر ضروری است، چرا که برای شکوفایی می توان به یک سیستم سرمایه داری تکیه کرد و بیشتر از هر سیستم دیگری ثروت خلق کرد. کلیه سوسیالیست ها مجبور بودند، برای اطمینان از توزیع عادلانه آن، این کار را انجام دهند. اما از دهه ۱۹۷۰ به بعد، تسریع موج جهانی سازی، این امر را بیشتر و بیشتر دشوار کرد و در نهایت، بنیان های سنتی حزب کارگر را تضعیف کرد. در واقع، هر حزب سوسیال دمکراتی از این سیاست ها حمایت کرد. بسیاری از افراد در دهه ۱۹۸۰ موافق بودند که اگر کشتی حزب کارگر در گل ننشیند - که در آن زمان چیز کاملاً محتملی بود - باید آن را از نو تعمیر کرد. اما این کشتی تعمیر نشد. حزب کارگر نو از سال ۱۹۹۷، آنچه که از نظر این حزب، تحت تأثیر رقابت اقتصادی تاچروار بود، ایدئولوژی یا بهتر است بگوییم تئولوژی بنیادگرایی بازار آزاد جهانی را کلاً بلعید. انگلیس مقررات بازار خود را تغییر داد؛ صنایع خود را درمزایده به بالاترین پیشنهاد به فروش رساند؛ جلوی تولید کالاها برای صادرات را گرفت (بر خلاف آلمان، فرانسه و سوئیس) و پول خود را در مرکز جهانی آتی خدمات مالی و در نتیجه بهشتی برای پول شویان بی شمار قرارداد. به همین خاطر است که امروزه تأثیر بحران جهانی بر روی پوند و اقتصاد انگلیس، فاجعه بارتر از هر اقتصاد غربی بزرگ دیگری است و بازسازی کامل آن نیز ممکن است سخت تر باشد.

ممکن است بگویید که اکنون همه این چیزها سپری شده است. ما آزاد هستیم که به اقتصاد ترکیبی باز گردیم. جعبه ابزار حزب کارگر هنوز هم در دسترس است - همه چیز آماده ملی شدن هستند - بنابر این بیایید فقط از این ابزارها بار دیگر استفاده کنیم، ابزارهایی که حزب کارگر نباید هیچ گاه آنها را کنار بگذارد.

اما این حزب می گوید که ما می دانیم با آنها چه کنیم، اما نمی کنیم. به یک دلیل؛ ما نمی دانیم که چگونه بر بحران فعلی غلبه کنیم. هیچ یک از دولت ها، بانک های مرکزی و مؤسسات مالی جهان نمی دانند. همه آنها مثل مرد کوری هستند که می کوشد با ضربه زدن به دیوارها با چوب های جورواجور، به امید یافتن راه خروج در یک مار پیچ تو در تو، راه خود را بیابد. دلیل دیگر این است که ما هنوز برآورد درستی نداریم که چگونه دولت ها و تصمیم سازان معتاد، هنوز مواد مخدر بازار آزاد را مصرف می کنند، موادی که دهه ها آنها را واداشته بود که احساس کنند، خیلی خوب هستند. آیا ما به راستی از این فرض خلاص شده ایم که سرمایه گذاری منفعت آور خصوصی، همیشه سرمایه گذاری بهتری است، چون کارآمدترین راه انجام این کار است؟ که سازمان و حسابداری تجاری، حتی برای خدمات، آموزش و تحقیقات دولتی باید مدل باشد؟ که شکاف رو به گسترش بین سوپر اغنیا و بقیه، آنقدرها اهمیت ندارد، مادامی که وضعیت همگان (جز اقلیتی از فقرا) کمی بهتر می شود؟ که آنچه که یک کشور در هر شرایطی نیاز دارد، حداکثر رشد اقتصادی و رقابت تجاری است؟ من این طور فکر نمی کنم.

اما یک سیاست ترقی خواهانه، به چیزی بیش از فاصله گرفتن از فرض های اقتصادی و اخلاقی سی سال گذشته نیاز دارد. به بازگشت به این اعتقاد راسخ نیاز دارد که رشد اقتصادی و ثروتی که این رشد به همراه می آورد، یک وسیله است و نه هدف. هدف آن چیزی است که این رشد را با زندگی، فرصت های زندگی و امید مردم می کند. به لندن نگاه کنید. آزمون ثروت هنگفت خلق شده در محلات پایتخت، این نیست که این شهر بیست تا سی درصد در تولید ناخالص ملی انگلیس مشارکت داشته است، بلکه این است که چگونه این امر بر زندگی میلیون ها نفری که در این شهر زندگی و کار می کنند، تأثیر گذاشته است. چه نوع زندگی در دسترس آنهاست؟ آیا توانایی مالی زندگی در این شهر را دارند؟ اگر ندارند، این وضعیت نباید تاوان این واقعیت باشد که لندن بهشتی برای سوپر اغنیا است. آیا آنها می توانند اصلا به نحو شایسته ای، شغلی به دست آورند؟ اگر نمی توانند، پس به آن همه رستوران های دارای ستاره میشلین و آشپزهای آنها که در اهمیت خود مبالغه می کنند، فخر نفروشید.

آزمون یک سیاست ترقی خواهانه، نه خصوصی، بلکه دولتی است؛ نه فقط افزایش درآمدها و مصرف برای افراد، بلکه افزایش فرصت ها و آنچه که آمارتیا سن آن را «قابلیت های» اقدام جمعی همگانی می نامد است.

اما معنای آن، ابتکار غیرانتفاعی دولتی است، حتی اگر این ابتکار فقط در باز توزیع ذخیره های انباشت شده خصوصی باشد و باید هم معنای آن این طور باشد. هدف تصمیمات دولتی، بهبود شرایط همگانی است، به طوری که تمام انسان ها در زندگی خود از آنها بهره مند شوند. این اساس سیاست ترقی خواهانه است؛ نه به حداکثر رساندن رشد اقتصادی و درآمدهای فردی. از این رو، این کار مهم تر خواهد بود از پرداختن به بزرگ ترین مشکلی که ما در این کشور با آن مواجه هستیم، بحران زیست محیطی. هر نشان ایدئولوژیکی که برای آن انتخاب کنیم، این کار به معنای چرخشی بزرگ برای دور شدن از بازار آزاد و حرکت به سمت اقدام دولتی خواهد بود؛ چرخشی بزرگ تر از چرخش هایی که دولت انگلیس هنوز در نظر دارد.

باتوجه به شدت بحران اقتصادی، این چرخش احتمالا باید چرخشی نسبتا سریع باشد. زمان به سود ما نیست.

منبع: سیاحت غرب