یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

ما متافیزیکی ترینِ مردمان


ما متافیزیکی ترینِ مردمان

پاورقی نویسان فلسفی به جان کتاب افتادند تا ببینند آیا می توانند سرنخی از روابط هایدگر و هانا آرنت یا نشانی از همدلی هایدگر با هیتلر در آن بیابند یا نه

دعوا بر سر فاشیست بودن یا نبودن مارتین هایدگر، بخش عظیمی از تاریخ فلسفه نیمه دوم قرن بیستم را به خود اختصاص داد. همدلان هایدگر استدلال می کردند که اولاً او هیچ گاه رسماً حزب ناسیونال سوسیالیست هیتلری را به رسمیت نشناخته است و ثانیاً حتی اگر این کار را کرده باشد، صرفاً مرتکب یک اشتباه سیاسی شده است و هرگز نباید با تکیه بر یک اشتباه بر نبوغ فلسفی کسی خط بطلان کشید که بخش عظیمی از بار فلسفه را در قرن بیستم به دوش می کشیده است.

مخالفان هایدگر اما با هر دو استدلال مخالفت کردند.آنها نه تنها اسناد و مدارک دانشگاه های آلمان را برای جست وجوی اسناد همکاری هایدگر با نازی ها زیرورو کردند، کتاب های فلسفه را پر کردند از نسبتی که میان نظر و عمل وجود دارد تا نشان دهند سیر هایدگر از تالیف «هستی و زمان» تا عضویت در حزب ناسیونال سوسیالیست و تلاش برای اخراج اساتید یهودی، سیری کاملاً طبیعی و برخاسته از ماهیت فلسفه هایدگری است.

کار به جایی رسید که مورخ فلسفه ای چون کریستیان دولا کامپانی در کتاب «تاریخ فلسفه قرن بیستم» هرگز نتوانست خشم خود را از رفتار هایدگر بپوشاند و به عنوان یک مورخ فلسفه، قضاوت های بیرونی را داخل روایت های فلسفی نکند. به همین خاطر بود که در سراسر کتابش هر جا به نام هایدگر رسید، زبان به تحقیر و تمسخر گشود و از هیچ تلاشی برای بی ارزش جلوه دادن اهمیت فلسفی او فروگذار نکرد.انتشار کتاب «نامه های هایدگر به همسرش» در سال گذشته آتش منازعات را دوباره برافروخت.

پاورقی نویسان فلسفی به جان کتاب افتادند تا ببینند آیا می توانند سرنخی از روابط هایدگر و هانا آرنت یا نشانی از همدلی هایدگر با هیتلر در آن بیابند یا نه. گویا چندان هم ناموفق نبوده اند. اما برکنار از تمام این حواشی، بحث بر سر فلسفه هایدگر و نسبت آن با سیاست دوباره آغاز شده است.آنچه در پی می آید تقریر نطقی است از هایدگر.

خطابه ای که با جملات آتشین فیلسوف آلمانی آغاز می شود و با عبارتی حیرت انگیز به پایان می رسد. هایدگر عضو حزب ناسیونال سوسیالیسم باشد یا نباشد، میان نظر و عمل ربط منطقی یا فلسفی وجود داشته باشد یا نداشته باشد، اندیشه های هایدگر بر تارک فلسفه قرن بیستم سایه افکنده باشد یا نباشد، به هر حال ما با این نطق مواجهیم؛ نطقی که در بسیاری از منابع، عنوانی شگفت انگیز بر جبین دارد؛ «ناسیونال سوسیالیسم به مثابه پاسدار هستی».

این اروپایی که همیشه در فرآیند کندن خویش از کوری مطلق است، امروز در چنگالی سترگ که یک سویش روسیه و سوی دیگرش امریکاست، گرفتار آمده است. از نگرگاه متافیزیکی، روسیه و امریکا هر دو یک چیزند؛ همان دیوانگی سترون تکنولوژی افسارگسیخته و جنون عقیم سازماندهی نامحدود به میان مایه مردمان.

ناگهان تکنولوژی دورافتاده ترین گوشه کره خاکی را فتح می کند و غدروازه های آن راف برای بهره برداری اقتصادی می گشاید، آن هنگام که هر رویداد ممکنی در هر مکان ممکنی و در هر زمان ممکن، تا جایی که ممکن است بی درنگ دسترس پذیر می شود، آن هنگام که مردمان قادرند در یک آن سوء قصد به جان پادشاهی در فرانسه و سمفونی ای عظیم در توکیو را «تجربه» کنند، آن هنگام که زمان تنها به سرعت تبدیل می شود، آنی بودن و همزمانی، و زمان به مثابه تاریخ، از هستی تمامی مردمان غایب می شود. آن هنگام که به «مشت زنی» به چشم مردمان بزرگ نماید، آن هنگام که گردهم آوردن هزار کرور مردمان فتح نام می گیرد، سپس، آری سپس، پرسش هایی که به سبب این اطوار روح ریختن های به تمامی مضحک، معطل می مانند اینهایند؛ برای چه؟ - به کجا؟ - و بالاخره که چه؟

تخریب معنوی زمین تا بدانجا پیش رفته است که مردمان بیم فرساینده ای نسبت به توشه معنوی شان دارند؛ آن توشه معنوی که آنان را قادر می سازد این تخریب را (از حیث تقدیر هستی) ببینند و میزان آن را بسنجند. این مشاهده ساده ربطی به بدبینی فرهنگی ندارد؛ چرا که در هر گوشه گیتی، تباه کردن جهان، پرکشیدن خدایان، تخریب زمین، توده وار کردن آدمی و بدگمانی تنفرانگیز به هر آنچه آزاد و سازنده است، به آن پایه رسیده که عبارات بی آلایش و کودکانه ای چون«بدبینی» و «خوشبینی» دیرزمانی است که مضحک شده اند.

ما در چنگالی گرفتار آمده ایم. ما به عنوان مردمانی که در مرکز قرار گرفته اند سخت ترین فشارها را تجربه می کنیم، ما که بیشترین همسایگان را داریم بیشتر از همه در خطر هستیم. فراتر از همه ما متافیزیکی ترین مردمانیم. تنها اگر این مردم در خود طنینی یا لااقل امکان ظهور طنینی، از سرنوشت خود بیافرینند، و به فهمی خلاق از سنتشان دست یابند، آنگاه این مردمان تنها می توانند با پتک و سندان تقدیر خود را فراتر از سرنوشتشان ببرند.

این رویداد محقق نمی شود مگر مردم، این مردم تاریخمند، خود را و از این رهگذر تاریخ غرب را، از کانون پیشرفت های متصورش به سوی قلمرو بنیادین قوای هستی پرتاب کنند. اگر قضاوت بنیادین ما درباره اروپا این نباشد که به راه فنا می رود، رستگاری تنها با ظهور یک نیروی معنوی تاریخی از اعماق رخ خواهد داد.

ارزش ها، به خودی خود، متصف به هستی اند تا به فرامین اخلاقی نائل. اما در این بستر هستی اساساً چیزی بیش از حضور موجودات است. اما این معنای هستی به اندازه میزها و صندلی ها ملموس و خام نیست. امروزه روز ارزش ها حتی در اوج آشفتگی و بی ریشگی ای که با آن روبه روییم از نعمت هستی برخوردارند.

هرچند تعبیر «ارزش» به تدریج دارد پاک لوس و بی مزه می شود، مخصوصاً از وقتی که اخیراً نقشی در نظریه اقتصاد به عهده گرفته است؛ امروزه ارزش ها را «تمامیت» می خوانند. در ۱۹۲۸ اولین مجلد کتاب شناسی مفهوم ارزش منتشر شد، در آنجا نام ۶۶۱ اثر درباره مفهوم ارزش ذکر شده بود. امروز باید تعداد آن هزارتایی شده باشد.

این همه آن چیزی است که به آن فلسفه می گویند؛ آنچه امروز به گونه ای نظام مند به عنوان فلسفه ناسیونال سوسیالیسم تدریس می شود اما کمترین ارتباطی با حقیقت درونی و عظمت این جنبش (یعنی مواجهه تکنولوژی فراگیر مقدر با «مرد عصر جدید») ندارد؛ جنبشی که ماهی وار در آب گل آلود این «ارزش» ها و «تمامیت» ها جست و خیز می کند. هایل هیتلر.

مارتین هایدگر

مترجم : علیرضا نجمی