سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

دوچرخه من


دوچرخه من

دیروز بابا برای من یک دوچرخه خیلی قشنگ خرید. یک دوچرخه که یک سبد قشنگ داشت. خرسی وقتی دوچرخه ام را دید از خوش حالی شروع کرد به جیغ کشیدن و گفت: جانمی دوچرخه سواری. عصر وقتی که مامان …

دیروز بابا برای من یک دوچرخه خیلی قشنگ خرید. یک دوچرخه که یک سبد قشنگ داشت. خرسی وقتی دوچرخه ام را دید از خوش حالی شروع کرد به جیغ کشیدن و گفت: جانمی دوچرخه سواری. عصر وقتی که مامان و بابا خواب بودند خرسی گفت: بیا برویم توی کوچه دوچرخه سواری کنیم. گفتم: نه تنهایی خطر دارد تازه اجازه نگرفتم. خرسی دستم را کشید و گفت: زود بر می گردیم. دلم برای خرسی سوخت و قبول کردم. وای دوچرخه سواری توی کوچه چه کیفی داشت! اما یک دفعه سر و کله آقای دزد پیدا شد و به زور دوچرخه ام را با خودش برد. من و خرسی هر چقدر گریه کردیم فایده نداشت. ما دیگر دوچرخه نداشتیم. کاش دزد بد جنس دوچرخه ام را برگرداند. قول می دهم دیگر بدون اجازه تنهایی توی کوچه دوچرخه سواری نکنم.