دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
درامی که قربانی نگاهی اخلاقگرایانه شد
چه بخواهیم بپذیریم و چه دوست نداشته باشیم، ایرج قادری یکی از اندک پیشکسوتان فعال سینمای ایران بهشمار میآید که نزدیک به پنج دهه است در دل بدنۀ سینمای ایران حضور دارد و فیلم میسازد و مقابل دوربین میرود. قادری در مدت این سالها فراز و نشیبهای فرامتنی بسیاری را در مسیر فیلمسازیاش پشت سر گذاشته که شاید مهمترین برهۀ زمانی آن دور ماندن اجباریاش از جریان فیلمسازی در فاصلۀ سالهای ۱۳۶۳ تا ۱۳۷۲ بود که او ناچار به خانهنشینی شد و بیآنکه حرفی زده شود، جلوی کار کردن او در سینما گرفته شد و حتی پس از بازگشتاش به سینما با فیلم موفقیتآمیز «میخواهم زنده بمانم» اجازۀ بازی کردن در برابر دوربین خودش یا دیگران را کسب نکرد و در کنار فیلمسازی تمام تلاشاش را کرد که ذهنیت نسبتاً منفی مسؤولان سینمایی وقت را نسبت به کارنامۀ سینماییاش در پیش از انقلاب پاک کند و بتواند همانند سالهایی که یکی از چند ستارۀ مشهور فیلمهای فارسی بود و مردم بسیاری بهخاطر او حاضر بودند بلیت بخرند و به سالنهای سینما بیایند، بار دیگر بر پردۀ سینماها ظاهر شود. جدا از شیوۀ کاری ایرج قادری، نمیتوان منکر اشتیاق بیاندازۀ او برای کار در سینمایی شد که برای عامۀ مخاطبان فیلم میسازد. قادری با وجود تمام مشکلهای ریز و درشتی که بر سر راه خود میدید، بر خلاف بسیاری از سینماگران کنار گذاشته شدۀ پیش از انقلاب، از پا ننشست و برای رسیدن به آرزوی همیشگیاش- بودن در سینما- به هر دری زد و سرانجام پس از نزدیک به یک ربع قرن، با بازگشتی قابل قبول در «آکواریوم» (۱۳۸۴) توانست طعم شیرین حضور دوباره در برابر دوربین فریبندۀ سینما را تجربه کند.
خیلی از سینماروهای ایرانی که فیلمهای بدنه را دنبال میکنند، با مؤلفههای فیلمهای قادری آشنا هستند. ایرج قادری همانطور که در بسیاری از گفتوگوهایش نیز عنوان کرده، تنها برای خوشایند مخاطبی فیلم میسازد که میخواهد از سینما لذت ببرد. با این وجود چیزهایی که در این سالها از او به عنوان یک فیلمساز تجاری دیدهایم، آثاری بودهاند که در آنها سهلانگاری اجرایی زیادی به چشم نمیآید و به جز چند فیلماش که هیچ حرفی برای گفتن نداشتند، روشن است که قادری سعی میکند برای تصویرهایی که میآفریند، کمتر به دامان شلختگیهای مرسوم در سینمای بدنه بیفتد و در کنارش تماشاگر آثارش را درگیر داستانهایی کند که پیش از آن امتحان خود را پس دادهاند و گفتن دوباره و چندبارهشان هنوز هم سبب دلزدگی در تماشاگر عام نمیشود و میتوانند در گیشه حاشیۀ امنیتی خوبی برای کارگردان و تهیهکننده پدید آورند. حتی برخی فیلمهای قادری- همانند «بت» (۱۳۵۵)، «تاراج» (۱۳۶۴)، «میخواهم زنده بمانم» (۱۳۷۴)- با اینکه ایرادهایی در جنس روایت و شخصیتپردازی داشتند، اما رضایت نسبی منتقدان و نویسندگان سینمایی را هم بهدست آوردند و قادری را بهعنوان فیلمسازی مطرح کردند که رگ خواب مخاطبان سینما را خوب میشناسد و با تسلط قابل قبولاش بر مایههای ابتدایی لازم در مدیوم سینما و داستانگویی میتواند تماشاگرش را بر صندلی سینما بنشاند. «پاتو زمین نذار» واپسین فیلم ایرج قادری، در آستانۀ آغاز ششمین دهۀ حضور او در سینمای ایران، در همان چارچوب آشنایی تعریف میشود که قادری میخواهد و تماشاگر علاقهمند به فیلمهای قادری هم از او انتظار دارد.
«پاتو زمین نذار» داستان آشنایی دارد؛ مردی خانوادهدار و آبرومند عاشق دختری جوان میشود که سی سال از او کوچکتر است و همین عشق پیرانهسری که داستانهای مشهوری همچون «شیخ صنعان» را هم به یاد میآورد، سبب میشود کمکم شخصیت خانوادگی و اجتماعی مرد زیر سؤال رود. همانطور که میبینیم، ایدۀ کلی فیلمنامۀ «پاتو زمین نذار»، موضوعی است تکراری اما بالقوه جذاب که البته پتانسیل لازم را برای فیلمسازی همچون ایرج قادری دارد که آن را به فیلمی مردمپسند و پُرفروش تبدیل کند. اما «پاتو زمین نذار» که فیلمنامهاش را سیروس تسلیمی نوشته، در جزییاتاش با کاستیها و ایرادهای ریز و درشتی روبهروست که بر کلیت کیفی اثر نیز تأثیر منفی گذاشته است. خیلی از ما «محاکمه» (۱۳۸۶) را خوب به یاد داریم؛ فیلمی که نه در گیشه آنچنان که باید، موفق بود و نه در محدودۀ سینمای تجاری کشورمان برای قادری که نخستین نقش اولی رسمیاش را در سینمای پس از انقلاب تجربه میکرد، توانست اعتباری دست و پا کند.
در آنجا قادری که خیالش از حضور در مقابل دوربین آسوده شده بود، احتیاطی را که در «آکواریوم» داشت، کنار گذاشت و همان قهرمان یکهتازی شد که سینمای ایران مشابهاش را سالها روی پردۀ سالنهای نمایش فیلم در پیش از انقلاب دیده بود. در «پاتو زمین نذار» قادری که همانند همیشه در نقش قهرمان قصه- پاشا پاییزان- ظاهر شده کمی آن تندروی آزاردهندهاش در «محاکمه» را کنار گذاشته و تلاش کرده سیمایی ملموستر از پرسونای مورد علاقهاش ارائه کند؛ هرچند که در برخی جاها (بهویژه سکانسهایی از نیمۀ دوم داستان فیلم) تاب نیاورده و همان قهرمان بزن بهادری شده که همیشه دوست دارد باشد. از دیدگاه دراماتیک فیلمنامۀ «پاتو زمین نذار» خیلی از قاعدههای ابتدایی را که بسیاری از فیلمهای بدنه حتی از عهدۀ آن نیز برنمیآیند، رعایت کرده است و همین موضوع سبب شده کلیت داستانِ اثر، تماشاگری را که تنها برای فیلم دیدن به سینما آمده و کاری با ایرادهای جزیی در محتوا ندارد، راضی نگاه دارد. اما اگر بخواهیم سطح انتظارمان را از محدودۀ سینمای مورد پسند قادری و هواداران فیلمهایش خارج کنیم و کمی هم به چاشنی سختگیری روی بیاوریم، تازه مشکلهای ریز و درشت اثر خودنمایی میکنند و متأسفانه در این میان قادری که حداقل به داشتن تسلط و تجربه بر ابزارهای تصویری مورد علاقۀ تماشاگر عام مشهوراست، گرفتار برخی اغراقنماییها و سهلانگاریهایی شده که در برخی سکانسها بیش از اندازه توی ذوق میزند.
کاراکتر پاشا پاییزان در ابتدا خیلی موجز و خوب به تماشاگر معرفی میشود تا زمینه برای حرکت موتور داستان فیلم هموار شود. هرچند که پاشا شخصیتی تازه و جذاب نیست و همان تیپ آشنای مرد خانوادهدار فیلمهای ایرانی را دارد که خیلی آسان از کنار سیصد میلیون تومان رشوهای که برادر زنش- مسعود (میرظاهر مظلومی)- برایش جور کرده، میگذرد و البته برای آنکه کار خیری کرده باشد، مهریۀ لیلا (شیلا خداداد)- دختر جوانی را که صیغه نامهاش با یکی از کارگران پاشا فسخ شده- به او میرساند. همانطور که میبینیم پاشا همان قهرمان آشنای سینمای ما است که نمونههای مشابهاش را بارها و بارها دیدهایم و البته خیلی آسان میتوان حدس زد برخورد او با لیلا قرار است دلش را بلرزاند و زندگی آرام او را به آشوب بکشاند. این موضوع را که چرا پاشا به سمت لیلا کشیده میشود، قادری و تسلیمی در چند سکانس خیلی معمولی تعریف میکنند که به عنوان انگیزهای قوی برای مردی که سالها خانوادهاش را نگاه داشته، نمیتواند چندان قابل قبول باشد.
همسر پاشا- مهری (مهرانه مهین ترابی)- و حمیرا (سحر ریحانی) و حامد (مهدی سلوکی)، فرزندان پاشا، به او توجه چندانی نشان نمیدهند؛ همین! خُب البته در مناسبات داستانگویی سینمای فارسی همین دلیلتراشی هم از سر تماشاگر بینوا زیاد است؛ چون در خیلی فیلمها کارگردان و فیلمنامه نویس در روند کنش کاراکترها و داستانهای سینماییشان حتی به خود زحمت ایجاد دم دستیترین روابط علّی و معلولی را نمیدهند! چیزی که در فصلهای ابتدایی فیلم و سکانسهای پس از گرهافکنی (عقد موقت میان پاشا و لیلا) میبینیم، ریتم نسبتاً تند اثر است که دیگر به عنوان بخشی از مؤلفههای آشنای فیلمهای ایرج قادری شناخته شده است و البته در کنارش باید به سکانسهایی کلیپگونه و بیکارکرد (که در اینجا برخلاف «تاراج» و «میخواهم زنده بمانم» ساختاری قابل قبول ندارند و در خدمت بار روایی اثر نیستند) با موسیقی آزار دهندۀ ستار اورکی و حضور گلدرشت و دافعهانگیز اسپانسرهای ریز و درشت اشاره کنیم که تحملشان دشوار است. تصمیم پاشا برای ازدواج دائم با لیلا و تسلیم شدناش برای گرفتن رشوه از مرادی (علی رفیعی)- بهعنوان نقطۀ عطف اول فیلمنامه- محرک خوبی برای خط روایی فیلم است که البته باز هم این جزییات هستند که روال منطقی داستان را خدشهدار میکنند.
بهعنوان مثال مشخص نیست که چرا پاشا و مسعود برای صحبت کردن با مرادی در مورد سیصد میلیون تومان تا آن اندازه پنهانکاری میکنند (ایجاد تعلیقی بیمورد در تماشاگر)؛ یا چرا لیلا که مقابل محضرخانه منتظر پاشاست و نمیداند که او تصادف کرده، ناگهان به این نتیجه میرسد که پاشا او را فریب داده (با تأکید بر مونولوگ لوس و گلدشتِ «میدونستم سهمم بیشتر از این نیست!»)؛ یا باید به کینۀ بیدلیل مسعود نسبت به پاشا اشاره کنیم که از او سیمای کاریکاتورگونۀ یک کاراکتر منفی را ساخته است. دزدیده شدن پولها و در فشار بودن پاشا از سوی مرادی، در حالیکه مهری هم از رابطۀ میان پاشا و لیلا آگاه شده (با چشمپوشی از رسیدن مهری به خانه همزمان با گفتوگوی تلفنی پاشا و لیلا که از آن تمهیدهای دمِ دستی و آشنای فیلمفارسیها است)، میتوانست درام اثر را به سوی نقطهای جذاب و درگیرکننده هدایت کند؛ اما نگاه اخلاقگرایانۀ کارگردان و فیلمنامه نویس به داستان و کاراکترها و پافشاری قادری برای گنجاندن سلیقههای شخصیاش در لابهلای فصلهای فیلم- همانند آن کلیپهای بیمورد (مثل همان تصویرهای پُر از موسیقی که پاشا روزهای ماه عسلاش با لیلا و دیگر اتفاقهایی را که تا به حال دیدهایم، در ذهن مرور میکند و البته در سکانسهای پایانی فیلم نیز این کلیپ به گونهای دیگر تکرار میشود)- همۀ داشتههای ابتدایی فیلمنامه را بر باد میدهد. با روشن شدن موضوع رابطۀ میان پاشا و لیلا، نقش دو فرزند پاشا میتوانست از این انفعالی که بهاش گرفتارند، خارج شود. اما با پیگیری روند داستان فیلم، تا پایان معلوم نمیشود که حامد و حمیرا در دعوای میان پدر و مادر قرار است چه کار کنند. کاراکتر حمیرا که با بازی نچسب و پُر از ایراد سحر ریحانی مجالی برای عرض اندام پیدا نکرده، جز نصیحت پدر و مادرش نقش دیگری ندارد و در این میان معلوم نیست که چرا هر از چند گاهی شوهر او را باید در گوشهای از پلانها ببینیم، بیآنکه بدانیم این ناظر خاموش در کجای مناسبات خانوادگی پاشا قرار دارد. از سویی حامد نیز جز مزهپرانی و مفرح کردن فضای برخی سکانسها هیچ تأثیر دیگری بر روند داستان نمیگذارد. در ادامه سکانس دعوای میان مهری و پاشا را داریم که میتوانست درونیات کاراکترها را برای یکدیگر (و تماشاگر) نمایان کند؛ اما در نهایت این سکانس هم از همان سکانسهای دعوای زن و شوهری که بارها در مجموعههای تلویزیونی دیدهایم، چیزی بیشتر در چنته ندارد و به دل نمینشیند.
از اینجا به بعد است که فیلم به بیراهه میرود و باز شاهد همان قهرمانبازیها و ابراز مردانگیها و سر دادن شعارهایی هستیم که میان خیلی از تماشاگران امروزی خریدار چندانی ندارد. پاشا که تصمیم گرفته دوباره همان مرد زندگی شود که زمانی مهری با او ازدواج کرده، به دوست پلیس خود قول میدهد که ارکان این رشوه را که گرفتارش شده، تحویل قانون دهد (نقل به مضمون)؛ به همین خاطر است که برای انتقام از مرادی و دار و دستهاش، همراه حامد، او و یکی از افرادش را در پارکینگی گرفتار میکند و حسابشان را کف دستشان میگذارد و حتی زمانیکه از مرادی میشنود پای مسعود هم در این قضیه بوده، با بزرگواری او را میبخشد و به پلیس لو نمیدهد و البته در باب خوبیِ قناعت و مردانگی و جوانمردی و آدم بودن صحبت میکند. البته این یکسوی سکه است! لیلا نیز که در نیمۀ دوم فیلم به عنوان یک کاراکتر اصلی بیجهت به حاشیه رانده شده، به جای آنکه کنش هدفمندی ارائه کند، در روبهرویی با مهری و حمیرا از محبت حرف میزند و مهری نیز (که در کمال ناباوری ادعا میکند چمدان پولها را او بوده که برداشته)، از مزیتهای شوهرداری میگوید! پایان فیلم که اتفاقاً پایانبندی چندان بدی هم برای یک ملودرام اخلاقگرایانه بهشمار نمیآید، به علت همین ایرادهای آشکاری که گفته شد، برای تماشاگر نمود چندانی پیدا نمیکند و نمیتواند آن تأثیر لازم را بر او بگذارد. در حقیقت به دلیل همان انفعالی که گفته شد، تصمیمگیری پایانی لیلا برای جدایی از پاشا که میتواند بر زندگی سه رأس این مثلث عشقی تأثیرگذار باشد، در سایۀ تِم اخلاقگرایی فیلم که تلاش میکند زیر لوای ملودرامهای پاکیزه و پندآموز باقی بماند، کمرنگ میشود و ماندن پاشا در زندان هم با تأکید بیمورد اطرافیانش بر درستی و پاکی او، بیشتر از آنکه فیلم را به سمتی پایانی نسبتاً تلخ بر این زندگی از هم پاشیده سوق دهد، آن را در محدودۀ همان جمعبندیهای فرامتنی رایج در سینمای عامهپسند کشورمان جای میدهد.
با تمام ایرادهایی که گفته شد، فیلمِ قادری یک خوبی دارد که در بیشتر کارهایش نیز به چشم میخورد. او که میداند آثارش در سینمای داستانگو طبقهبندی میشود، بیدرنگ به اصل مطلب میپردازد و کمتر خود را گرفتار حاشیههای روایی میکند و تمام حواساش به این نکته است که تماشاگر کمتر احساس خستگی کند. حتی اگر در این میان جنس نگاه قادری را نسبت به داستانهایی که برمیگزیند، دوست نداشته باشیم و یا بر این باور باشیم که پیام فیلمهایش بیش از اندازه گلدرشت و تحمیلی است. «پاتو زمین نذار» برای تماشاگری که هنوز هم پایبند داستانهایی با چاشنی ترویج اخلاقگرایی متداول و خوبیهای آشکار و نهفتۀ زندگی است، میتواند فیلم جذابی باشد. اما بیشک این اثر که در سینمای قادری هم جزء فیلمهای معمولی و در نهایت متوسط او طبقهبندی میشود، در چارچوب سینمایی که بخواهد از دیدگاه هنری و حتی جامعهشناختی حرفی برای گفتن داشته باشد، کم میآورد و نمیتواند آن تأثیر لازم را بر تماشاگر بگذارد.
نوشته شده توسط امیررضا نوری پرتو
http://www.cinema-cinemast.blogfa.com
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
غزه ایران آمریکا شورای نگهبان مجلس شورای اسلامی انتخابات دولت حسین امیرعبداللهیان حجاب جنگ دولت سیزدهم حسن روحانی
سلامت هواشناسی اصفهان شهرداری تهران تهران قتل فضای مجازی سیلاب سامانه بارشی سازمان هواشناسی آموزش و پرورش باران
بانک مرکزی خودرو بنزین بازار خودرو قیمت دلار قیمت طلا قیمت خودرو دلار یارانه مسکن ایران خودرو حقوق بازنشستگان
تلویزیون نمایشگاه کتاب سینمای ایران صدا و سیما دفاع مقدس مسعود اسکویی موسیقی سریال مهران غفوریان
معماری
اسرائیل رژیم صهیونیستی حماس فلسطین جنگ غزه روسیه اوکراین امیرعبداللهیان طوفان الاقصی ایالات متحده آمریکا نوار غزه جنگ اوکراین
فوتبال پرسپولیس استقلال لیگ برتر جواد نکونام رئال مادرید سپاهان بارسلونا بازی لیگ برتر انگلیس باشگاه استقلال باشگاه پرسپولیس
باتری اپل گوگل اینستاگرام آیفون مایکروسافت ناسا عکاسی سامسونگ
کاهش وزن دیابت توت فرنگی سیگار فشار خون کبد چرب