جمعه, ۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 24 January, 2025
مجله ویستا

جنبشهای اسلامی و انقلاب اسلامی


تجدید حیات دینی پاسخ مهمی بود که از سوی مصلحان دینی, به مسئلهٔ وقفه و فترت ایجاد شده در مسیر تاریخ حرکت اسلام و جامعهٔ اسلامی, عنوان شده است

«با پیروزی انقلاب اسلامی ایران و سر برافراشتن جمهوری اسلامی، به طور همزمان دو جریان عظیم در سراسر گیتی آغاز شد:

اول، روند ستایش و امید و درسگیری از سوی ملتهای مستضعف و زیر ستم و بخصوص درکشورهای اسلامی و نیز مسلمانان سراسر جهان و همه آ زاداندیشان عالم.

دوم، روند نگرانی و توطئه و دشمنی از سوی دولتهای مستکبر.

جریان اول که سرگذشتی ناگفته و عمدتاً مکتوم مانده و درس آموز دارد،‌یکی از پدید ه های کم نظیر تاریخ است که طی آن مسلمانان با تشکیل جمهوری اسلامی، در همهٔ‌جهان، هویتی تازه یافتند و احساس عزت و شخصیت اسلامی در آنان دمیده شد؛ نهضتهای فرهنگی و سیاسی از سوی آزادگان و جوانان مسلمان در چهارگوشهٔ‌عالم شکل‌ گرفت. در بسیاری از کشورهای اسلامی حاکمیت دین و عزت و استقلال اسلامی، شعار مبارزان و جوانان و روشنفکران شد و خیل عظیمی از جوانان این کشورها منش و رفتار ایرانی را الگوی خود قرار دادند. و بسیاری از رؤسا و سیاستمداران آنها نیز تظاهر به مسلمانی و دیانت را از سر مصلحت، جایگزین تظاهر به بی دینی و بی بندو باری کردند.»[۲]

یکی از پدیده های مهم و بحث برانگیز قرن بیستم،‌نهضتها و جنبشهای فکری، سیاسی و اجتماعی اسلامی است. پیدایش این جنبشها، به نیمهٔ‌ اول و گسترش آنها، به نیمهٔ دوم این قرن مربوط می شود. اهمیت آنها، بویژه با پیروزی انقلاب اسلامی و از سوی دیگر فروپاشی کمونیسم، بیش از پیش نمایان شد.

سؤال مهمی که در این ارتباط طرح می شود این است که برای اعتلای روند جنبشهای اسلامی چه باید کرد؟

الف ـ رویکردها

در پاسخ به سؤال فوق الذکر، سه راه حل مطرح شده؛ پیروی از غرب، ملتخواهی یا ناسیونالیسم و تجدید حیات دینی. به دو رهیافت اول ـ با وجود اینکه از قلمرو این بحث خارج است ـ به طور اجمالی نظری می شود، و سپس به طور مشروح پدیدهٔ سوم ـ که سرمنشأ و مبدأ جنبشهای فکری و سیاسی ـ اجتماعی اسلامی است ـ بحث خواهد شد.

پیروی از غرب که سرمنشأ روشنفکری در جهان اسلام شد، از سوی برخی مسلمانان تحصیل کرده أی مطرح شد، که عمدتاً به خارج از جهان اسلام قدم نهاده بودند و وضع دنیای غرب را بسیار متفاوت و پیشرفته تر از جوامع اسلامی می دیدند. اینان که تحصیلات عالیهٔ خود را در دانشگاههای کشورهای خارجی، بویژه غرب گذرانده بودند، پس از دیدن پیشرفت و شکوفایی غرب، به این نتیجه رسیدند که غرب به دلیل، دوری از مذهب و گرایش به سکولاریسم، دنیای خود را آباد کرده است. لذا، مسلمانان نیز باید از این گذار تاریخی درس بگیرند و برای پیشرفت و توسعه، همان راهی را بروند که غرب رفته است. به بیان برخی از افراطیون این نحلهٔ فکری، «شرق اگر بخواهد پیشرفت کند، باید از سرتا قدم فرنگی شود». محمد قطب درکتاب بیداری اسلام می نویسد:

«اینان، کسانی هستند که زهر غرب در کالبد شان تزریق شده است و مسموم شده اند. و میزان مسمومیت آنان هم، بستگی به میزان زهری دارد که به کامشان فرو رفته باشد.»[۳]

اکثر کسانی که از سُرِ درد به مشکلات مسلمانان می نگریستند، این رهیافت را نه تنها متناسب با مسلمانان و جامعهٔ اسلامی ندیده اند، بلکه آن را مسیری گمراه کننده می دانند که همچون سراب، فقط تشنگان را فریب می دهد و نمی به کشتزار تشنگان نمی دهد؛ به طوری که اقبال لاهوری در این باره می گوید:

«ترس ما تنها این است که ظاهر خیره کنندهٔ فرهنگ اروپایی، از حرکت ما (احیای فکر دینی در اسلام) جلوگیری کند.»[۴]

ملتخواهی یا ناسیونالیسم، پاسخ غیر مکفی دیگری بود که به مسئله ومشکل تشتت و عقب ماندگی جوامع اسلامی داده شد. ناسیونالیسم که بویژه در جهان عرب جلوه گر شد و بر حس تفاخر و ریشه های کهن قبیله ای، زبانی و نژادی استوار است، ازعمده ترین جریانهای: سیاسی، فکری و فرهنگی چندین دههٔ اخیر سرزمینهای عربی به شمار می رود. ناسیونالیسم عرب مبتنی براین عقیده است که همهٔ عربی زبانان، «ملت» واحدی را تشکیل می دهند. و لذا، در جامعهٔ سیاسی نیز باید واحدی یکدست را با حرکتی مستقل و دارای حاکمیتی مقتدر تشکیل دهند. بنا به دلایل متعدد، ناسیونالیسم نیز نتوانست به اهداف خود برسد. یکی از آن دلایل، اختلافات شدید موجود میان حرکتها و رژیمهای عرب است. بنا به قول یکی از رجال عرب:

«دولتهای امروزین عرب، در واقع همان قبیله های قدیمی اند که کشور و پرچم یافته اند.»[۵]

البته، به قول پروفسور فضل الرحمن:

ناسیونالیسم و اسلام خواهی، بالفعل متعارض و بالقوه تفکیک ناپذیرند.»[۶]

در نظر بعضی متفکران، ناسیونالیسم از شیوه هایی بود که به وسیلهٔ‌غرب برای مقابله با بیداری مسلمانان و اتحاد جوامع اسلامی، بنیان نهاده شد. در نظر این افراد، ناسیونالیسم مهمترین تهاجم و تعرض غرب به کشورهای اسلامی است، که نتیجه ای جز پاره پاره شدن اسلام و تقسیم آن به واحدهای سیاسی متشتت ندارد.[۷] حمید عنایت در این باره گفته است:

«ناسیونالیسم … ازبیرون به ذهن مسلمانان تحمیل شده است؛ یعنی از رهگذر معارضه جویی غرب در برابر توانمندی وکارایی اسلام به عنوان یک ایدئولوژی جامع. ناسیونالیسم واکنش عاطفی مسلمانان در مواجهه با توسعه طلبیهای غرب بود.»[۸]

تجدید حیات دینی پاسخ مهمی بود که از سوی مصلحان دینی، به مسئلهٔ وقفه و فترت ایجاد شده در مسیر تاریخ حرکت اسلام و جامعهٔ اسلامی، عنوان شده است. همهٔ اصلاحگران می گفتند که ما اسلام را درست نشناخته ایم و آنچه امروزه در دست ماست، اسلام اصیل نیست. راه رهایی از این بن بست، برگشت به اسلام اصیل است.

در این میان، عده ای صرفاً به بازگشت اسلام اولیه و سیرهٔ مسلمانان صدر اسلام بویژه خلفا و صحابه اکتفا کردند، مظاهر دنیای جدید را خرافه پنداشتند و مسلمانان را از گرایش به آن بر حذر داشتند. هر چند این اندیشه ـ که به نام سلفیه و در قرن هجدهم میلادی مطرح شد ـ ریشهٔ قدیمیتری دارد و حتی به روزگاری بس پیشتر از ابن تیمیه و شاگردش، ابن قیم جوزی در قرن هشتم هجری، باز می گردد، اما در روزگار جدید رواج این طرز تفکر به ظهور محمد بن عبدالوهاب (۱۱۱۵-۱۲۰۱ق) مربوط می شود. این نهضت در مصر، رونق و فعالیتهای زیادی داشت. مهمترین داعی و مروج آن، رشیدرضا بود. طریقهٔ سلفیه، نوعی تجدد در مذهب حنبلی و وهابی محسوب می شد.[۹] استاد شـهیـد مرتـضی مطهـری این شاخـه از سُلَـفیـه را ـ که آبشخور فکری اش عقاید محمد بن عبدالوهاب و رشید رضا بود ـ به جای آنکه مصلح بداند، مفسد دانست و بیان داشت:

«رشید رضا بیش از هر کس دیگر سنگ اصلاح به سینه می زد و خود را ادامه دهندهٔ راه سیدجمال و عبده می دانست، ولی او بیش از آنکه تحت تأثیر افکار سیدجمال و عبده باشد، تحت تأثیر اندیشه های ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب بود. و لذا بیش از آنکه مبلغ اصلاح باشد، مبلغ وهابیگری بود. اظهار نظر های مغرضانه اش خصوصاً در مورد شیعه، نشان می دهد که شایستگی اصلاح طلبی نداشته است.»[۱۰]

به هر حال، رهیافت تجدید حیات دینی که تلقینی از واقعگرایی و آرمانگرایی بود،‌سرآ غاز حرکتها و جنبشها درجهان اسلام شد. بدون تردید، سلسله جنبان نهضتهای اصلاحی در صد سالهٔ اخیر، سیدجمال الدین اسدآبادی است. او بود که بیدارسازی را در کشورهای اسلامی آغاز کرد، دردهای اجتماعی مسلمانان را با واقع بینی خاصی بازگو نمود، و راه اصلاح و چاره جویی را نشان داد. نهضت سیدجمال، هم فکری بود و هم اجتماعی. وی مزمن ترین درد جامعهٔ اسلامی را استبداد داخلی و استعمار خارجی می دانست، و با هر دو به شدت مبارزه کرد. او لزوم کسب آگاهی سیاسی و بازگشت به اسلام راستین ـ و درحقیقت حلول مجدد روح اسلام در کالبد نیمه جان مسلمانان ـ را امری فوری و حیاتی می دانست.[۱۱]

پس از سیدجمال، محمد عبده و کواکبی در راه اصلاح و خیزش جنبشهای سیاسی، به طور مؤثر گام نهادند. چیزی که عبده را از سیدجمال متمایز می کند، توجه خاص وی به بحران اندیشهٔ مذهبی مسلمانان، در اثر برخورد با تمدن غرب و مقتضیات جدید جهان اسلام است؛ به طوری که مسلمانان در اثر رکود چند صد سالهٔ خود،‌آمادگی مقابله با این بحران را نداشتند. کواکبی نیز مانند دو سلف سابق خود، آگاهی سیاسی را برای مسلمانان لازم و واجب می دانست. مودودی، بنیانگذار جماعت اسلامی پاکستان، نیز ـ اگر چه از لحاظ فکری و اندیشه ای دارای اهمیت زیادی نیست اما ـ در راه بیداری جامعهٔ‌اسلامی و بنیان نهادن حرکتی سیاسی ـ اجتماعی قوی تلاش زیادی کرد. اخوان المسلمین نیز با تمام شعبه ها و شاخه های خود، گامهای مؤثری در راه خیزش حرکت اسلامی برداشته است. همچنین اقبال لاهوری با شناختی که از اندیشه های فلسفی و اجتماعی غرب داشت، معتقد بود که غرب فاقد یک ایدئولوژی جامع انسانی است. در مقابل، مسلمانان تنها مردمی اند که از چنین ایدئولوژی ای برخوردارند.[۱۲]


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 5 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.