یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

درنگی درمفهوم دینی و فلسفی عقل


درنگی درمفهوم دینی و فلسفی عقل

تلاش فیلسوفانی چون فارابی, کندی, ابن رشد و در نوعی دیگر ابن سینا و صدرا بر این بوده است تا در پاسخ به جدال متکلمان در باب تفکیک میان مرزهای عقل و شریعت, رویه ای دینی از عقل را تعریف کنند

تلاش فیلسوفانی چون فارابی، کندی، ابن رشد و در نوعی دیگر ابن سینا و صدرا بر این بوده است تا در پاسخ به جدال متکلمان در باب تفکیک میان مرزهای عقل و شریعت، رویه‌ای دینی از عقل را تعریف کنند.

امثال غزالی به این نکته توجه نکرده‌اند که فیلسوف در این تلاش عقلانی خویش در هر حال فیلسوفانه عمل می‌کند و اگر در جایی، با آنچه مسلمات دینی دانسته می‌شود، برخورد کرد، این مقتضای روش اوست.

این نکته ضمناً به این مطلب اشاره دارد که نمی‌توان از تمام گزاره‌های دینی دفاع عقلانی کرد و این سخنی درست است. در این مقاله به این نكته اشاره می‌کنیم که آن چه به عنوان «عقل» در منابع دینی آمده است با عقل فلسفی، که در آن از راه تألیف مقدمات درست و بر اساس التزام به روشی منطقی به نتیجه می‌رسیم، متفاوت است.

تفاوت عقل دینی و عقل فلسفی به ما می‌گوید که ‌اولاً نمی‌توان از تمام گزاره‌های دینی دفاع عقلانی کرد؛ ثانیاً: در عین حال فیلسوفان می‌توانند روش خود را در همه جا بیازمایند، اما اگر در جایی نتیجه آن روش با مقبولات دینی خودشان تزاحم یافت، در آن مورد عقل را بدون حکم معرفی می‌کنند.

نكته دیگر این است كه بزرگانی چون ابن رشد به این نکته توجه نکرده‌اند که نمی‌توان عقل آزاد فلسفی را به هرشکل، در هر جا و به هرگونه با شریعت هماهنگ کرد؛ چرا که در این موارد، شرع مجموعه‌ای از مبادی ثابت و از پیش پذیرفته است و این با عقلانیت و پویایی عقل آزاد فلسفی، که همه چیز را در نقطه صفر می‌بیند، ناهماهنگ است.

در واقع نتیجه‌ای که می‌خواهیم از چند سطر پایین بگیریم این است که ابن رشد نیز در تلاش خویش برای پاسخ به ایرادات متکلمان، به نوعی، به جزمیت فلسفی گرفتار شده است؛ برای نمونه او در رساله «فصل المقال»، تأویل، یعنی فهم باطن شریعت، را فقط ویژه فیلسوفان می‌داند.

فهم ظاهری را هم که هرکسی، به شرط برخورداری از شرایط اولیه، می‌تواند از عهده آن برآید. سخن این است که می‌توانیم بگوییم که عقل فلسفی در حوزه دین نظر می‌دهد و حتی در آن چون و چرا می‌کند، اما این به آن معنا نیست که عقل، شرعی شده است و یا این که فقط عقل می‌تواند شرع را آن گونه که هست بفهمد.

با این تقریر نمی‌توان شریعت را عقلانی دانست و آن را به حساب کارآمدی و پویایی شرع گذاشت. ادعا این است که هر یک از فلسفه و دین اصول و مبادی خاص خود را دارند. پس آمیختن اصول دین با فلسفه نادرست است. اما عالم دین، فلسفه را در چارچوب قلمرو فلسفه و پس از قبول اصول آن می‌فهمد، و فیلسوف نیز دین را در چارچوب قلمرو دین و پس از پذیرش اصول آن می‌فهمد. به رغم استقلال دین و فلسفه از یکدیگر می‌توان دین را در چارچوب خاص خود و با روش عقلی بررسی کرد و این همان روشی است که فلسفه با آن بررسی می‌شود.

اینک می‌پردازیم به بیان مفهوم عقل دینی تا نتایج بالا را در آن سراغ بگیریم. معارف دینی در یك تقسیم بندی بر دو بخشند: خبری و انشایی. در گزاره‏های انشایی ناسازگاری با عقل فلسفی وجود ندارد و یا كمتر وجود دارد. اغلب ناهمخوانی‌ها میان گزاره‏های خبری دینی با گزاره‏های خبری فلسفی است و همان طور كه گزاره‏های فلسفی با ابزار عقل و منطق خود را به اثبات می‏رساند، گزاره‏های خبری دینی نیز دعوت به تعقل می‏كند. بنابراین معارف دینی از این حیث نه خرد گریز است و نه خرد ستیز، بلكه خردپذیر است.

در این جا پرسش این است كه آیا مفهوم عقل در قاموس دینی همان مفهوم عقل فلسفی است و هر دو دارای معنای یكسان و به اصطلاح «مشترك معنوی‏» هستند؟ و آیا با این داوری معارف دینی قابل دفاع عقلانی است و می‏توان مدعیات دینی را با شیوه‏های منطقی به اثبات رسانید؟

به بیان دیگر آیا زبان دین با زبان فلسفه همسان و همساز است و هر دو مقصود واحدی را دنبال می‌کنند و برای تفسیر جهان و انسان در حكمت نظری در جایگاه واحدی نشسته و برای كمال انسان در حكمت عملی سخن واحدی می‏گویند؟ و آیا دین و فلسفه، در غایت، اختلاف فاحش ندارند، جز اینكه فلسفه در میسر خود جز عقل و منطق راهنمایی نمی‏شناسد و طریق آن طریق عقلی محض است و هیچ حقیقتی را جز آن، كه به محك عقل سنجیده شود و مورد قبول افتد، نمی‏پذیرد، ولی دین در رسالت ‏خود هم از وحی مدد می‏جوید و هم از عقل بهره‏ می‏برد.

یا اینكه معارف دینی، به معنای فلسفی، خرد گریز است و حوزه و حریم دین از حوزه فلسفه كاملاً جداست و مثلاً رسالت انبیا غیر از رسالت فیلسوفان است، آیا انبیا با دل و مركز عواطف آدمیان ارتباط دارند و فلاسفه با خرد و اندیشه انسان‌ها درگیرند؟

بنابراین ریشه همگونی و ناهمگونی دین و فلسفه در این سؤال نهفته است كه آیا همان طور كه فلسفه دارای حكمت نظری و عملی است، دین هم دارای گزاره‏های اخباری و انشایی است و هر دو سازمان‏بندی واحدی دارند و فلسفه برای دفاع عقلانی از دین است؟

و یا اینكه حكمت و شریعت دارای دو پیام و دو زبان متفاوتند و در دین گزاره‏های اخباری معنا ندارد و در اصل به گزاره‏های انشایی بر می‏گردد؟ برای پاسخ به این پرسش باید این معنا را روشن ساخت كه آیا عقل قرآنی مرادف عقل فلسفی است و می‏توان از گزاره‌های دینی دفاع عقلانی كرد و با روش استدلالی فلسفی حقیقت دین را ثابت نمود؟

برای اینكه بفهمیم عقل به كار رفته در متون دین غیر از عقل فلسفی است و با برهان فلسفی و ضمیمه ‌شدن مقدمات و تشكیل اشكال مختلف قیاس نمی‏توان لزوماً به حقایق دینی دست‏ یافت، لازم است عقل را به اجمال از نگاه فلسفی بنگریم.

خلاصه دیدگاه فلسفی این است که عقل در یک تقسیم بندی چهارگانه(عقل هیولایی، بالملکه، بالفعل ومستفاد) در واقع چهارمرتبه به خود می‌پذیرد. درمرتبه اول، عقل جوهری است كه در شؤون و كمالات حیوانی به مقام تمام رسیده و جهات و قوای حیوانی در او بالفعل است، ولی برای كمال انسانی و ادراك عقلانی، فعلیت نیافته و مستعد برای پذیرش صور علمیه است.

عقل در مرتبه دوم جوهری است که مقداری از قوای ادراكی در او به تدریج به فعلیت رسیده و از مرتبه هیولایی خارج گشته است؛ به این معنی كه نفس قضایای كلی بدیهی را به نحو عقلانی درك می‏كند. اما در مرتبه سوم (عقل بالفعل) دارای نیروی تفكر و استخراج است و می‏تواند با ضم مقدمات و تشكیل برهان و استدلال منطقی دقیق، مجهولات علمی را از مبادی بدیهی واضح استخراج کند.

اما عقل در مرتبه عقل مستفاد از غباری كه گاهی فضای عالم اندیشه را می‌گرفت و غفلت رخ می‏داد، منزه است و چنان در ادراك معقولات محض قوی و شدید است كه معقولات خود را همیشه مشاهده می‌کند.

تعریف‌وتقسیم ‏بندییاد‌‌شد از عقل ‏ سابقه یونانی و اسكندرانی داشته سپس وارد حوزه فرهنگی اسلام شده است. حكیمانی چون بیرونی در مباحثات خود با بوعلی سینا، چنین گفته‏هایی را درباره عقل نپذیرفته در آن خدشه كرده‏اند؛ زیرا ارسطو همان گونه كه در طبیعت‏ اصل قوه و فعل را باور داشت، برای عقل نیز چنین مرتبه‏ای را تصور كرد و این اندیشه در برابر دو اندیشه دیگر قرار داشت: یكی نظر افلاطون كه مدعی وجود عالم مثل و حضور نفس قبل از بدن در آن عالم بود، و دوم کسانی که معتقد بودند تعقل جز انفعال بدن یا نفس نیست.

● عقل در قرآن

عقل و مشتقات و مرادفات آن در قرآن بالغ بر پنجاه مرتبه به كار رفته و بیش از سیصد آیه انسان را به تفكر، تدبر و تعقل دعوت كرده است ولی هیچ‌یك از آیات در مقام بیان ماهیت و حقیقت آن نیست.برای روشن شدن این مطلب كه عقل، ابزار استدلال فلسفی و در مقام كشف فلسفی نیست و ظاهراً در جایی از قرآن از راه استدلال فلسفی و اشكال منطقی بر وجود خداوند استدلال نشده است، اشاره‌ای می‌کنیم به سابقه این واژه در قرآن. كلمه «عقل» ظاهراً در دوران جاهلی به معنای شعور عملی و شدت ارتباط و اتصال به كار می‌رفته‏ است.

«عقال‏»، كه به معانی پیوند و پیوست محكم است، ریشه عقل را تشكیل می‏دهد. واژگان قرآن، كه بر اساس مفاهیم عرفی است و لغات آن همان لغاتی است كه در فرهنگ عرب و ادبیات و شعر جاهلی رواج داشته است، ظاهراً دور از معنای فوق نیست.

دكتر سید حسین نصر واژه عقل را معادل ریشه Religion (مذهب)، یعنی Rligare كه در زبان لاتین به معنای وصل كردن است، یعنی اتصال به حقیقت، چیزی كه انسان را به حقیقت وصل می‏كند و گره می‌زند، می‏داند.(۱)

كلمه عقل در قرآن به عنوان یك اصطلاح كلیدی به كار رفته و معنای خاص دینی پیدا كرده و ملازم ایمان، عشق و عاطفه است، و قلب، كه كانون عشق و ارتباط و اشتیاق است، مرادف عقل به كار رفته است. «قاموس اللغه» گوید:« القلب: الفؤاد او اخص منه والعقل ومحض كل شی‏ء». صاحب «معانی القرآن» می‏گوید: ماقلبك معك، ماعقلك معك. (۲)

به نظرمی‌آید که تعقل در قرآن به این معنا نیست كه انسان مؤمن از ضمیمه کردن چند مقدمه نتیجه‏ای بگیرد و با استدلال منطقی چیزی را ثابت کند، بلكه تعقل در قرآن به معنای «تدبر در امور» است. تدبر از ماده «دبر»، به معنای توجه به عقبه امور و رسیدن به انتهای آن است. راهبرد عقل به این شكل است كه آدمی نیروی شناخت فطری‏ خود را، دنبال کند تا به صانع عالم، معرفت یابد و سپس به او ایمان بیاورد.

بر این اساس «قلب»، كه كانون عشق و شوریدگی است، مرادف با «عقل» به كار رفته است و این معنا بی تردید با عقلی كه بخواهد از راه تألیف صغرا و كبرا و با حركت استدلالی به نتیجه‏ای دست‏یابد، متفاوت است؛ بنابراین به نظر می‌رسد نمی‌توان ادعا كرد كه دین، همانند فلسفه، می‏خواهد از گزاره‏های خود دفاع عقلانی فلسفی كند.

چون دفاع عقلانی فلسفی در بدو امر، هستی را به عنوان یك مجموعه می‌نگرد و با نگاه فیلسوفانه در مقام دفاع از گزاره‏های خود بر می‏آید، ولی عقل، در استعمال قرآنی، پدیده‏های عالم را به صورت جزیی می‌نگرد و آنها را به عنوان «آیات‏» تلقی می‌کند؛ مثلاً قرآن در اشاره به بارانی كه خدا «از آسمان نازل فرموده تا زمین را پس از مرگ موقت دوباره زنده کند»،می‏گوید:«ان فی ذلك لآیات لقوم یعقلون‏». (۳)

هنگامی كه واژه عقل به فلسفه اسلامی راه یافت، محتوای آن، كه نگرش به اجزای عالم و گرایش به خدای عالم بود، جای خود را به استدلال منطقی داد و خود هستی را به عنوان یك هدف نگریست. به عبارت دیگر، در تعبیری که شاید قدری تسامح آمیز باشد، عقل نظری جای عقل عملی را گرفت.

پیداست که منظور ما در این جا این نیست که برای رعایت جانب دین مثلاً بگوییم کسی به خاطر براهین فلسفی و علمی به دین روی نمی‏آورد و آن گاه این سخن را دستاویز طرد یا کم ارج کردن عقل فلسفی کنیم، بلکه منظور بیان این مطلب است که اثبات شرع درهمه جا با یاری عقل فلسفی ممکن نیست و این خاصیت روش فلسفی است.

برهان حركت ارسطویی برای اثبات محرك اول، كه وارد حوزه كلامی اسلام گشت، و نیز برهان حدوث عالم، كه از سوی متكلما ن پذیرفته شد، نمونه خوبی برای این مطلب است. برهان حدوث در نزد ابن‏سینا و فارابی برای اثبات صانع و خالق عالم، تمام نبود.

محمدرستم آبادی

پی‏نوشت‏ها:

مجله نامه فرهنگ، شماره ۱۲، ص‏۷۸.

معانی القرآن، ج‏۳، ص‏۸۰.

روم/۲۴- ۲۳. در این باره می‌توان به آیات بسیاری اشاره کرد؛ ازجمله : عنكبوت/ ۳۵-۳۴؛ نحل/ ۶۶؛ نحل/ ۱۱



همچنین مشاهده کنید