جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

شبگیر


شعر « شبگیر» از سروده های سال ۱۳۲۹ نیما یوشیج است و یکی از زیباترین شعر های شبانه نیما نیما در این سال , شبانه های زیبای زیادی سرود به عنوان نمونه می توان به این شعر ها اشاره کرد مرغ شباویز شب است تا صبح دمان در شب سرد زمستانی چراغ در بسته ام

هنوز از شب دمی باقی ست می خواند در او شبگبر

و شب تاب ، از نهانجایش، به ساحل می زند سوسو

به مانند چراغ من که سوسو می زند در پنجره من

به مانند دل من که هنوز از حوصله و ز صبر من باقی ست در او

به مانند خیال عشق تلخ من که می خواند.

و مانند چراغ من که سوسو می زند در پنجره من

نگاه چشم سوزانش - امید انگیز - با من

در این تاریک منزل می زند سوسو.

شعر « شبگیر» از سروده های سال ۱۳۲۹ نیما یوشیج است و یکی از زیباترین شعر های شبانه نیما. نیما در این سال ، شبانه های زیبای زیادی سرود. به عنوان نمونه می توان به این شعر ها اشاره کرد: مرغ شباویز - شب است - تا صبح دمان - در شب سرد زمستانی - چراغ - در بسته ام .در یک نگاه کلی می توان به جرات ادعا کرد که زیباترین شعر های شبانه نیما در همین سال و یکی دو سال پیش و پس از آن یعنی بین سال های ۱۳۲۷ تا ۱۳۳۰ سروده شده است. شعرهایی از قبیل: عود - آقا توکا- جوی می گرید- آن که می گرید - مهتاب - در شب تیره - او به رویایش - اجاق سرد - هنگام که گریه می دهد ساز - سوی شهر خانوش- جاده خاموش است - بر فراز دودهایی- در ره نهفت و فراز ده - در نخستین ساعت شب.

اگر به این مجموعه شعر، شعرهای شبانه سال بیست و نه نیز افزوده شود، در مجموع حدود بیست شعر شبانه می شود که زیباترین شعرهای شبانه نیما یوشیج هستند و از این میان شعر « شبگیر» جزو عالی ترین و دل انگیز ترین شعرهای شبانه نیما است.

اگر چه، به طور کلی شعر نیما را می توان شعری شبانه به شمار آورد، و اغلب شعرهای درخشان این شاعر شب زده، فضایی تیره و تاریک و شب آلود دارند، و همچون کورسویی در تاریکی سوسو می زنند، همان گونه که « نگاه چشم سوزان آن امیدانگیز» در دل تاریکی سوسو می زند و امید می انگیزد، اما زیباترین این شعر های شبانه در حدود سال های ۱۳۲۷ تا ۱۳۳۰ سروده شده اند و برای این موضوع ، دلایلی گوناگون و اغلب اجتماعی وجود دارد که این متن مختصر فرصت و مجال پرداختن به آن را ندارد و باید در جای مناسب دیگری به آن پرداخت.

شب در شعر نیما جایی بس بزرگ دارد و تمام شعر او را در بر گرفته است. نگاهی بیفکنیم به تصویرهای شب در چند شبانه مشهور نیما در همان سالی که « شبگیر» را سرود:

در بسته ام. شب است

با من، شب من، تاریک همچو گور

با آن که دور از او نه چنانم

او از من است دور.

خاموش می گذارم من با شبی چنین

هر لحظه ای چراغ

می کاهمش ز روغن

می سایمش ز تن

تا در رهم نگیرد جز او کسی سراغ. ( در بسته ام)

در شب سرد زمستانی

کوره خورشیدهم، چون کوره گرم چراغ من نمی سوزد

و به مانند چراغ من

نه می افروزد چراغی هیچ

به فرو بسته به یخ ماهی که از بالا می افروزد. ( در شب سرد زمستانی)

تا صبح دمان در این شب گرم

تفروخته ام چراغ زیراک

می خواهم برکشم به جا تر

دیواری در سرای کوران. ( تا صبح دمان)

به شب آویخته مرغ شباویز

مدامش کار رنج افزاست، چرخیدن

اگر بی سود می چرخد

وگر از دستکار شب، در این تاریک جا مطرود می چرخد... ( مرغ شباویز)

شب است

شبی بس تیرگی دمساز با آن

به روی شاخ انجیر کهن « وگ دار» می خواند به هر دم

خبر می آورد توفان و باران را، و من اندیشناکم ( شب است)

این ها برش هایی بودند از چند شبانه زیبا که همگی آن ها را نیما در سال بیست و نه - یعنی همان سالی که او « شبگیر» را سرود - آفرید. اما « شبگیر» شاید زیبا ترین شبانه شعر نیما یوشیج باشد. از شب هنوز دمی باقیست و شبگیر است، یعنی شب در انتهای راه خویش و در آستانه پایان رسیدن است و به سرانجام خود نزدیک شده است، و در آستانه طلوع سپیده دمان قرار داریم، شبگیر در این دقایق انتهایی شب چنین می خواند - شبگیر شب زنده دار، شبگیر همیشه بیدار، شبگیری که جز خود نیما کسی نیست، آن که « در تمام طول شب، کاین سیاه سالخورد انبوه دندان هاش می ریزد» بیدار مانده و روشنایی را چشم انتظار بوده، و برای طلوع سپیده دمان عشق تابناک خویش دعا کرده و امید پرورانده و خیال بافته- و شب تاب نیز« از نهان جایش به ساحل» سوسو می زند و باریکه روشنایی لرزانی بر می افروزد - که او نیز رفیق و همسایه نیما ست و چون او امید انگیز و پرتو افشان- و این صحنه برای شاعر شب زده و در سراسر شب بیدار نشسته کنار پنجره، تداعی گر تصویر هایی بس زیبا و حزن انگیز است:

به چراغ اتاق شاعر می زند که بر پنجره اش سو سو می زند. به کورسوی امید و حوصله در دل شاعر می ماند که ته مانده های آن هنوز باقی است و خردک شراره ای می افشاند و باریکه پرتوی می تاباند. و هم چنین به خیال عشق تلخ - اما روشنایی بخش- او می ماند که هنوز پرتو افشان است و با شعله ای آرام درون او می سوزد و برش می افروزد. و مانند چراغ شاعر که در پنجره او سوسو می زند، نگاه چشم سوزان امید انگیز « آن یار دور دست و دور از دسترس» که سرچشمه روشنایی و امید در جان و وروح شاعر، در این خانه تاریک و بی روشنایی است، سوسو می زند و قلب و جان او را روشنایی می بخشد. امیدی دوردست - اما روشنگر و برافروزنده - که شاعر به آن زنده است و از آن نیروی پایداری و نستوهی در شب های تیره می گیرد :

و مانند چراغ من که سوسو می زند در پنجره ی من

نگاه چشم سوزانش - امید انگیز - با من

در این تاریک منزل می زند سوسو.