یکشنبه, ۲۳ دی, ۱۴۰۳ / 12 January, 2025
مجله ویستا

بچه‌ها از شادترین روزهای زندگی‌شان می‌نویسند


بچه‌ها از شادترین روزهای زندگی‌شان می‌نویسند

بچه‌ها حرف‌های خوبی درباره زندگی می‌زنند. به ما یادآوری می‌کنند زندگی می‌تواند لحظه‌های خوشایند فراوانی داشته باشد. گاهی تک‌جمله‌هایی که در روزهای عادی به زبان می‌آورند، خنده‌های طولانی بر لبانمان می‌آورد و شادی می‌سازد

بچه‌ها حرف‌های خوبی درباره زندگی می‌زنند. به ما یادآوری می‌کنند زندگی می‌تواند لحظه‌های خوشایند فراوانی داشته باشد. گاهی تک‌جمله‌هایی که در روزهای عادی به زبان می‌آورند، خنده‌های طولانی بر لبانمان می‌آورد و شادی می‌سازد.

پیش از آنکه برسیم به جمله‌های خوشایندی که کودکان درباره لحظه‌های خوشایند زندگی‌شان به زبان می‌آورند، از شما می‌خواهیم دست به کار شوید و جمله‌های بی‌نظیر کودکانتان را برایمان بفرستید. همان جمله‌هایی که آنها در موقعیت‌های بی‌نظیر به زبان آورده‌اند و خنده را بر لبانتان نشانده‌اند. برای ما بنویسید و به آدرس ما بفرستید تا صحبت‌هایشان را در شماره‌های آینده در همین صفحه ببینید.

بهترین احساس در زندگی مربوط به زمانی است که پدرومادرت می‌خندند و تو می‌دانی که آنها به خاطر تو شاد شده‌اند.

تام، ۱۰ ساله

احساس تمام شدن تمام تکالیف درسی.

ماریو، ۹ ساله

من به خوشحالی‌اش کاری ندارم، من از وقت‌هایی متنفرم که مامان هی به من می‌گوید حاضر شو ولی وقتی کار من تمام می‌شود خودش حاضر نیست.

مری، ۸ ساله

احساس خوبی که یک مساله ریاضی را تا آخرش می‌فهمم.

جان، ۱۰ ساله

وقتی که صبح می‌پری توی تختخوابشان و می‌گویی: «پاشین پاشین، من گشنه‌ام.»

موری، ۷ ساله

صبح‌بخیر گفتن‌های مامان، حالم را خوب می‌کند. مزه صبحانه‌های خوش‌رنگ و بو می‌دهد.

سارا، ۹ ساله

خوشحالی تعطیلات، وقتی که یادشان می‌رود تو درس و مشق نداری و هی می‌گویند: «به شما تکلیف ندادند؟»

آندره، ۱۰ ساله

آن روزهایی که آدم را می‌برند برای خرید و یک عالمه لباس و بستنی برای آدم می‌خرند و آخر سر می‌گویند شام هم همبرگر می‌خوریم.

امیلی، ۸ ساله

روزی که زنگ زدم به دوستم و گفتم بیا خونه ما و مامانش قبول کرد شادترین روز تمام زندگی من بود. البته که من خیلی فرصت شادمانی دارم.

نانسی، ۱۰ ساله

وقتی که تولدت شده و یک خروار کادو برایت می‌آورند و همه‌اش اسباب‌بازی است.

آلبرت، ۸ ساله

آخرین روز مدرسه عجیب‌ترین روز دنیاست. از یک طرف خوشحالی که دیگر معلم‌هایت را نمی‌بینی، از طرف دیگر ناراحتی که دوست‌هایت را نمی‌بینی.

هنری، ۸ ساله

من به پدرومادرم حسودی‌ام می‌شود، بعید می‌دانم بچه‌ای به خوبی بچه آنها پیدا کنم.

سالی، ۹ ساله

وقتی که سگ همسایه، معلم پارسال مرا گاز گرفت، آن روز شادترین روز زندگی من بود.

کارن، ۸ ساله