سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

رابطه ی متقابل میان نویسنده و روح زمانه


رابطه ی متقابل میان نویسنده و روح زمانه

آن چه به یک اثر ادبی هویت می بخشد و آن را از یک اثر بومی و منطقه ای به اثری جهانی با دغدغه های جهان شمول تبدیل می کند و به طور کلی در موقعیتی فرازمان و فرامکان قرار می دهد, نگاه انسانی, توجه به بشریت, پاسخ به پرسش های هستی شناسانه و در یک نگاه بررسی مقوله هایی است که با انسان و دنیای پیرامون اش رابطه ی مستقیم دارند

اگر جایگاه ادبیات داستانی را در جامعه‌ای به شدت سنتی که بیش‌تر مردمان‌اش از روابط ناهمگون اقتصادی در امر تولید و توزیع در رنج‌اند، جامعه‌ای که نیمی از انسان‌هایش عملاً هیچ ارتباطی با آن ندارند و بالاجبار تحت عنوان ناموس‌پرستی و غیرت‌مداری، در کنج آشپز خانه‌ها، گوشه‌ی عزلت گزیده و در دریایی از بی خبری و سنت، در انتظار مهر و محبت و دستور از جانب شوهر و مرد دست و پا می‌زنند و چون قطره‌ای در اقیانوس جهل و خرافه گم شده‌اند و نیمی دیگر نیز در تلاش خرد کننده‌ی تامین معاش زور می‌زنند تا هر چه بیش‌تر و به‌تر فاصله‌ی بین درآمد و قیمت زنده‌گی را پر کنند- تلاشی که در بیش‌تر موارد به ناکامی می‌انجامد- و در نهایت چون پاندول ساعت در نوسان بین کار و سرمایه، زنده‌گی و مرگ، بودن یا نبودن و ...گیر کرده‌اند تا حداقل نیاز برای ماندن و نه چه گونه ماندن را –که در این شرایط فرصت پرداختن به آن را پیدا نمی کنند- برآورده نمایند، دریابیم. هم این‌طور اگر موقعیت هنرمند را به مفهوم عام و نویسنده –که در این جا مد نظر است- به عنوان فردی که محصول آفت زده‌ی جامعه‌ی خویش است، بررسی کنیم، جامعه‌ای که فقر اقتصادی و به تبع آن فقر فرهنگی و فشارهای شدید سیاسی و اجتماعی، باعث شده تا از آن به عنوان جامعه‌ای جهان سومی با تمام خصوصیات خوب و بد‌اش نام برده شود، و بالاخره اگر بتوانیم آن عده از افراد معدودی را که به هر حال به عنوان مخاطبان محصولات فرهنگی شناخته می‌شوند، مرز بندی کنیم، آن گاه راحت‌تر می توانیم دلایل تیراژ کم کتاب، نوع مخاطب، نوع محصولات فرهنگی و به طور کلی افت مسایل فرهنگی را بیابیم و حتا گله کنیم و غصه بخوریم.

در یک دید کلی برای این که بتوانیم رابطه‌ی بین آفرینش‌گر ادبی و خالق اثر را با مخاطب عینیت بخشیم ناگزیر از آنیم زمینه‌ها را برای تحقق هر چه سریع‌تر بهبود معیشت و کار، سپس فرم عرضه‌ی محصولات ادبی که در ارتباط تنگاتنگ با نوع زنده‌گی است فراهم کرده و بعد در بستر دیالکتیکی که در آن تحلیل متقابل و تاثیر گذار رابطه‌ی بین ادبیات و محیط اجتماعی مطرح است-یعنی هم‌واره در حال تکمیل خواسته‌های یک دیگر-شاهد حضور خودجوش نویسنده در عرصه‌ی اجتماع باشیم. به قول « ویرجینیا وولف» رابطه‌ی متقابل میان نویسنده و روح زمانه، یکی از ظرایف بی‌نهایت نویسنده‌گی است و همه‌ی آینده‌ی کار نویسنده وابسته به این است که سامانی دل‌پذیر به این رابطه‌ی دو‌گانه بدهد.

از این رو آن چه به یک اثر ادبی هویت می‌بخشد و آن را از یک اثر بومی و منطقه‌ای به اثری جهانی با دغدغه‌های جهان‌شمول تبدیل می‌کند و به طور کلی در موقعیتی فرازمان و فرامکان قرار می‌دهد، نگاه انسانی، توجه به بشریت، پاسخ به پرسش‌های هستی شناسانه و در یک نگاه بررسی مقوله‌هایی است که با انسان و دنیای پیرامون‌اش رابطه‌ی مستقیم دارند. مسایل اساسی‌ای چون عدالت، ستم‌گری و ستم‌پذیری انسان درگیر مناسبات اقتصادی-اجتماعی در طول تاریخ و ...

هر نویسنده‌ای که بتواند به این نگاه دست یابد، در واقع مرزها را در نوردیده و با مجموعه‌ی جهانی ارتباط برقرار کرده است.

این آرمان‌گرایی نویسنده اما، برخلاف تصور عده‌ای از روی احساسات یا تمایلات فردی و بچه‌گانه و زودگذر نیست بلکه اساساً ماهیت نویسنده جست‌و‌جو در هزارتوهای ذهن بشر، جهان و پدیده‌های آن است. در هم این جست‌و‌جوی بی‌وقفه است که آن اعتراض گریز ناپذیر در فردیت نویسنده شکل می‌‌گیرد و نمود پیدا می‌کند.« معنای ادبیات سازش ناپذیری و طغیان است. دلیل وجودی نویسنده اعتراض، مخالفت و انتقاد است... یا جامعه باید آن استعداد انسانی را که آفرینش هنری‌اش می‌خوانیم برای همیشه سرکوب کند... یا ادبیات را در آغوش بگیرد... نویسنده پیوسته ناراضی بوده است و هست و خواهد بود. هر کس که راضی باشد قادر به نوشتن نیست... دغدغه‌ی ادبی از نارضایی بین انسان و جهان، کشف نواقص و نابرابری‌‌ها و ادباری که احاطه‌اش کرده زاده می شود. ادبیات شکلی از شورش مدام است و قید و بند نمی‌پذیرد...« ادبیات شاید بمیرد اما تن به سازش نمی دهد.» (به نقل از موج آفرینی، ماریو بارگاس یوسا، مهدی غبرایی)

اعتراضی که بارگاس یوسا به آن اشاره دارد در واقع ناشی از همین آرمان‌خواهی، انسان‌دوستی، توجه به کوچک‌ترین مسائل حیاتی انسان، اجتماع، سیاست، یادآوری زوال سنت‌های پوسیده‌ی فکری و فرهنگی، در نتیجه تکامل فکر و اندیشه در سایه‌ی کار اجتماعی و دغدغه‌ی همیشگی به هم خوردن تعادل حقوق فردی و جمعی و تصویر کردن آن نه به منظور درمان آنی- چون از عهده‌ی او خارج است- بلکه به منظور شناسایی دردها جهت تفکر آگاهانه و نه از روی احساسات بلکه کاملاً عمیق است.

آن چه گفته شد برای شکل‌گیری « داستانیت» داستان ضروری است و هر چند در تاریخ داستان‌نویسی ما شکل گرفته اما هم‌واره با فراز و نشیب‌های گاه وحشت‌ناک هم‌راه بوده است. از سر در گمی‌ها، این در و آن در زدن‌ها و حتا دعواهایی که امروزه از آن به عنوان برخورد ایدئولوژیکی نام برده می‌شود و در عصر ما به نفی و نه نقد آن می‌پردازند، گرفته تا برخورد حکومت‌ها که با هر نوع آزاداندیشی و تنوع‌طلبی و نوگرایی مخالف‌اند و سعی دارند با عوام‌فریبی و جریان‌سازی دروغین به بحران دامن بزنند. درست هم این جا است که نقش نویسنده به عنوان روشن‌فکری که دغدغه‌اش مردم است- نه صرفاً خالق یک محصول زیبا- روشن می‌شود. تقدس چون این نویسنده‌ای در شاخک‌های حساس درک‌اش نمود دارد. تا بدین وسیله در کنار دید زیبایی شناسانه و با آفرینش خلاقانه‌اش در محیط اطراف‌اش اثر گذاشته و باعث تفکر شود.

لیکن آن‌چه که در دو دهه‌ی گذشته اتفاق افتاده با تمام بحث‌های روشن‌فکرانه‌اش و با تمام هیاهوها وجایزه‌های نیم‌بنداش که انگار قرار نیست از حوزه‌ی چهار پنج نویسنده‌ی خاص که خود قبلن برای چهار پنج نویسنده‌ی خاص دیگر داوری کرده‌اند با تمام نان قرض دادن‌هایش خارج شود، نه دغدغه‌ی هستی‌شناسانه دارد و نه تفکری پشت آن نهفته است.

درگیری به شدت سطحی با فرم صرف تقلید کورکورانه از نمونه‌‌های اتفاقنً قوی غرب، بدون توجه به شرایط جامعه‌ی ما، آن چیزی است که در سال‌های اخیر به بحرانی تمام عیار دامن زده‌است.

آن‌چه است گرایش‌های تکنیکی و ساختاری، نمی‌تواند جای‌گزین مناسبی باشد برای پر کردن خلا فقر اندیشه و گریز از درگیر شدن با فلسفه و اجتماعیات و... که انگار از حوصله‌ی ادبیات داستانی معاصر خارج شده‌است.نشئه شدن و در رویا فرو رفتن از یک فرم زیبا- واقعاً زیبا؟- شاید در مقطعی مسکنی باشد و به دل بنشیند اما به واقع آن قدر کوتاه مدت است که به سرعت فرو می‌نشیند و دیگر نمی‌تواند حتا پاسخ‌گوی حظ بصری صرف ما هم باشد.

وقتی می‌بینیم کوری اثر به یادماندنی ساراماگو در مدتی کوتاه توانسته این چنین در عمق دل‌ها جا باز کند با تمام بینش به شدت فلسفی و نگاه اجتماعی و روان‌شناسانه‌اش و البته با چهارچوبی زیبا، شاید به‌تر بتوانیم به عمق فاجعه‌ای که تحت عنوان توجه صرف به فرم می‌شود پی ببریم.

هم‌سو شدن با جریان‌های مثبت یا منفی آن طرف مرزها و منتظر تعیین تکلیف ماندن، چیزی است که هم در گذشته و هم الان نه تنها ما را از آن تفکر خلاقانه دور نگه داشته بلکه در بسیاری موارد به بی‌راهه کشیده‌است. تا زمانی که یله بدهیم و خود را از جامعه و مردم جدا احساس کرده و به بازی با کلمات مشغول شویم انتظار هر گونه تحولی در ادبیات داستانی نه تنها بی‌هوده است بلکه راهی است که به ترکستان ختم می‌شود. به این ترتیب شاید سال‌ها باید منتظر اتفاقی معجزه‌آسا بمانیم و ... هیچ نبینیم!

اگر نیم نگاهی به محصولات ادبی، به خصوص در دو دهه‌ی اخیر بیندازیم، به راحتی می‌توانیم از نبود بسیاری عناصر که گاه بسیاری هم حیاتی‌اند اطلاع یافته و نه تنها کم بود آن‌ها را احساس کرده، بلکه تعجب خواهیم کرد، چه طور محصولی به عنوان محصول ادبی، مطرح می‌شود، بدون این‌که بسیاری از عناصر تشکیل‌دهنده‌ی آن رعایت شود. حتا قادر خواهیم بود عواملی که باعث چون این روندی در عرصه‌ی ادبی شده را مشخص کرده و به این وسیله حداقل به طرح مسأله پرداخته و دورنمایی از تبعات چون این روندی که هنوز ادامه دارد را به‌دست بیاوریم.

عوامل و عناصر بسیاری، دست به دست هم می‌دهند تا شرایط برای تکوین اثری ادبی یا هنری مهیا شود. هم‌آن ‌طور که برای بروز خلاقیت فردی نویسنده یا هنرمند نیز وجود شرایطی که بسته‌گی به موقعیت، نوع بینش و تفکر جامعه دارد، لازم و ضروری است تا آن چه با عنوان (من) وجودی او، نامیده می‌شود، تجلی یابد.

هیچ محصول ادبی و هنری نباید بدون در نظر گرفتن شرایط اقتصادی و اجتماعی، بررسی شود. هم آن طور که نویسنده و هنرمند نیز بدون در نظر گرفتن شرایطی که در آن متولد و پرورده شده، غیر قابل ارزیابی است. به هم این دلیل می‌گوییم، هر دوره‌ای ادبیات و هنر خودش را می‌پروراند.

در این‌جا منظور از دوره، محدوده‌ای است از تجمع مناسبات اقتصادی یک جامعه در ارتباط با خود و جهان، یعنی فرایندی که بین نیروهای مولد و میزان رشد اقتصادی و به تبع آن اجتماعی، سیاسی و فرهنگی وجود دارد. نویسنده و هنرمند نیز در گیرودار چنین مناسباتی رشد کرده و به فراخور آن به خلق اثر می‌پردازند.

باید توجه داشت، در طول تاریخ ادبیات، هیچ اثری را نمی‌توانیم بیابیم که چنین پروسه‌ای را طی نکرده‌باشد؛ چرا که ادبیات، محصول آنی و بلامنازع خالق‌اش نیست و نمی‌تواند باشد. آن چنان که بگوییم این تنها نویسنده است که به تکوین اثر - به آن چه می‌گوییم (خلق کردن)- پرداخته است، بلکه هر اثری پیشینه‌ای تاریخی و دنیایی به وسعت جهان دارد. به عبارتی دیگر، همه‌ی آن‌چه در گذشته و حال به وقوع پیوسته، به دوش نویسنده سنگینی کرده و باعث می‌شود تا تراوشات فکری تک تک تجربه‌ها به قلم او در آید. از این رو، هرگونه تحلیل اثری بدون در نظر گرفتن چون این بار پر مشقتی که بر دوش جامعه‌ی ادبی سنگینی می‌کند، ناقص، غیر علمی و در نتیجه مردود است.

نویسنده‌گانی که بدون درک از شرایط اقتصادی و تحلیل آن، تنها به مسایل سطحی جامعه توجه نشان می‌دهند، آن‌ها که با توسل به فرمی پیچیده و معما گونه‌ی ناشی از درک و بینشی ناقص از تئوری‌های آن طرف مرزها، می‌نویسند، اثرشان نیز به شدت سطحی و پیش پا افتاده خواهد بود و زود هم از خاطره‌ها فراموش خواهند شد.

آیا وقت آن نرسیده که ادبیات داستانی، نفسی تازه کند و از حصار تئوری‌های عجیب و غریب و گاه فسیل شده، بیرون آمده و راهی در خور منزل خود پیش گیرد؟

باید توجه داشت تا زمانی که ادبیات داستانی نتواند هم قدم و حتا هم نفس مردم، مردم هم‌این جامعه، به پیش رود و دغدغه‌هایش نه هیاهوهای صرف برای به اصطلاح عرض اندام جلوی یک عده به اصطلاح فیلسوف و همه چیز دان داخلی و خارجی، بلکه اجتماع‌اش، اجتماعی که پرورش دهنده‌ی او بوده‌باشد، هیچ‌گاه نمی‌تواند رشد کرده و حتا نفس بکشد.

آن چه اثر ادبی را از چون‌ آن اهمیتی برخوردار می‌کند که بتواند خود را به عنوان اثری ماندگار معرفی کند،ارتباطی است که خالق اثر میان درون و بیرون جهان خود به وجود می‌آورد.به عبارتی دیگر خالق یک اثر ادبی بنا به شرایط اقتصادی، اجتماعی، سیاسی جامعه و جهان، درک و معناهای مختلفی را در ذهن‌اش به ثبت می‌رساند که با عینیت بخشیدن به این معانی، هم به اعتلای فکر و وجدان بشر، در سطح جامعه‌ی خود و هم به طور عام در جهان می‌پردازد.چه‌را که در طول تاریخ ادبیات، تنها آثاری فرازمان و فرامکان شده و می‌شوند که به هستی انسان می‌اندیشند.

آثار ادبی با توجه به هم این مباحث،این‌که تا چه حد قادر است به پرسش‌های انسان، از جمله ( انسان در هستی ) پاسخ دهد، هم این طور هنرمند به عنوان آفریننده‌ی خلاق این اثر هنری قابل نقد و بررسی است.

درست به هم این علت است که از نویسنده‌ی خلاق نام می‌بریم.کسی که هم‌واره در پی کشف افق‌های جدید در ادبیات است نه انتشار چند کتاب و شهرتی احتمالی در سطح جامعه .

نویسنده‌ی خلاق هم‌واره به پله‌ای بالاتر فکر می‌کند.از این رو هیچ مسأله‌ای نمی‌تواند جز چون‌این دورنمایی، او را راضی نگاه دارد. او قبل از این که به نویسندگی خود فکر کند به ادبیات داستانی و جای‌‌گاه‌اش در جامعه و جهان می‌اندیشد. از این رو به راحتی می‌توانیم در جامعه و جهان، دو نوع نویسنده را تشخیص دهیم با دو دنیای متفاوت که می‌توانند در کنار هم فضای ادبی جامعه را بسازند.حذف هر کدام آسیبی است برای جامعه‌ی ادبی،اما تقویت گروه اول نشان‌دهنده‌ی سطح متوسط جامعه از نظر فکری و فرهنگی است. این تقویت اما، نه به خودی خود بلکه با توجه به شرایط اقتصادی به عنوان زیربنای جامعه و شرایط اجتماعی، نوع حکومت در ایجاد رفتار و کنش‌ها و میزان دمکراسی در سطح جامعه به عنوان روبنا، قابل ارزیابی است و تحت تأثیر چون‌این عواملی است که می‌توان به تجزیه و تحلیل شخصیت و رفتار انسان‌ها پرداخت و سپس تأثیرگذاری متقابل انسان‌ها را بر شرایط دریافت.

باید توجه کرد به‌ترین منتقدان در هر جامعه‌ای مردم هستند. آن‌ها خوب تشخیص می‌دهند که چه اثری را بخوانند و حتا چند بار بخوانند و یا کدام اثر را فقط تورق کنند.

در نتیجه آثاری که بدون در نظر گرفتن شرایط جامعه و حتا جهان به‌وجود می‌آید شاید برای مدت محدودی گروهی را دل‌خوش کند اما بی شک چند صباحی به‌طول نخواهد انجامید و خیلی زود به بوته‌ی فراموشی سپرده خواهد شد. چه، اگر غیر از این باشد باید در ساحت ادبیات شک کرد!

نام نویسنده برازنده‌ی کسی است که مسوول باشد، مسوول در برابر خود و در برابر همه‌ی دل واپسی‌هایی که در این جهان رنجور وجود دارد.(سیمون دوبوار)

کیوان باژن



همچنین مشاهده کنید