چهارشنبه, ۲۷ تیر, ۱۴۰۳ / 17 July, 2024
مجله ویستا

اینک آخرالزمان


اینک آخرالزمان

به انگیزه انتشار رمان های پلیسی دورنمات

سوئیسی ها می توانند به بانک ها، ساعت ها، شکلات و پنیر خود بنازند. اما این کشور کوچک با چهار زبان رسمی، طبیعتاً نمی تواند آثار ادبی و نویسندگان فراوانی به جهان عرضه کند.

شاید به جبران این فقر کمی است که سرنوشت، تاریخ، طبیعت یا هرچه که دل تان می خواهد اسمش را بگذارید، نویسنده یی همچون فریدریش دورنمات (۱۹۹۰-۱۹۲۱) را به سوئیسی ها ارزانی داشته است.

در باب اعتبار دورنمات همین بس که پس از برتولت برشت، او را نام آورترین نمایشنامه نویس نیم قرن اخیر خوانده اند. اما دورنمات صرفاً نمایشنامه نویس نیست. او نقاش، نویسنده داستان های کوتاه، مقاله نویس و صاحب چندین رمان نیز به شمار می آید.

هرچند عمده شهرت دورنمات به سبب نمایشنامه هایش است، رمان های پلیسی او نیز - که به تازگی به فارسی ترجمه یا تجدید چاپ شده اند - در نوع خود شاهکارهایی در این ژانر شمرده می شوند. آنچه سبب می شود نام دورنمات با چهار رمان قول، قاضی و جلادش، عدالت و سوءظن در کنار نام نویسندگانی چون آرتور کنان دویل، داشیل همت، ژرژ سیمنون و آگاتا کریستی بیاید، برخورد طنزآمیز و رندانه یی است که او با این ژانر ادبی می کند. دورنمات در ذیل رمان پلیسی خود قول، ذکر می کند؛ فاتحه یی برای رمان پلیسی. در واقع او می خواهد با رمان پلیسی رمان های موسوم پلیسی را دست بیندازد و آنها را به قتل برساند، اما حاصل کار هرچند ریشخند قواعد مرسوم و سنتی ادبیات پلیسی است، به هر حال جزء درخشان ترین آثار این نوع ادبی نیز شمرده می شود؛ درست مانند آلن پو که خالق زیباترین داستان های گوتیک بود، اما ته دل با خوارشماری به این نوع ادبی می نگریست، همچنین مانند کاری که امبرتو اکو در نام گل سرخ و گراهام گرین در رمان هایی مانند مامور ما در هاوانا و مرد سوم به آن دست زدند. اینجاست که باید با تردید پرسید آیا دورنمات - همانند گرین و اکو - قاتل رمان پلیسی است یا اعتلادهنده آن؟ آیا رمان های یادشده درونمات آثاری پلیسی هستند یا آثار ضدپلیسی؟

به گمانم همان گونه که آلن پو را استاد داستان های ترسناک می شناسیم، دورنمات نیز به رغم نقیضه سرایی ها و نگاه طنزآمیز و رندانه اش در این حوزه، سرآخر آنچه آفرید رمان های پلیسی در حد اعلای خود است.

اما پیش از هر بحثی اجازه دهید از سرآغاز زندگی نویسنده بیاغازیم. دورنمات در شهرکی از توابع برن به دنیا آمد. پدرش کشیش بود و این دو نکته بر آثارش تاثیر ویژه یی نهادند. او که زاده روستاست می گوید، نویسنده یی روستایی نیست، اما روستا در طبیعت او نقش عمده یی داشته است. او که برای زندگی نیز خانه یی ییلاقی برفراز تپه یی دور از شهر خریده بود، می گفت بی آن مناظر زیبای طبیعت شاید نمی توانست حتی یک کلمه هم بنویسد. مکان رخداد بسیاری از آثار دورنمات روستاها و شهرک های کوچک و دورافتاده سوئیس است؛ اغلب در رمان هایش شاهد صحنه های زیبایی از طبیعت سوئیس هستیم. اما معمولاً پس از توصیف منظره یی زیبا و دلپذیر واقعه یی تراژیک و جنایتی موحش رخ می دهد. کنار هم آمدن این توصیف تغزلی از طبیعت و خشونت و جنایت در پی آن، کنتراستی جالب به داستان می بخشد.

شغل پدر نیز اندیشه دورنمات را متوجه مقوله ایمان و شک و نبرد میان خیر و شر کرده بود. در آثار پلیسی او نیز قضیه تنها مبارزه یک پلیس و یک تبهکار نیست، بلکه به شکلی نمادین تقابل خیر و شر مطرح می شود. دورنمات مذهبی نیست، اما مانند کافکا و نیچه دشواری های زندگی را در جامعه یی دین زدایی شده به خوبی درک می کند. همچنین او تحت تاثیر کی یرکه گارد و یاسپرس نیز بود و در آثارش گاه به متون مذهبی نیز ارجاع می دهد، برای نمونه در سوءظن پس از آنکه بازرس وارد بیمارستان پزشک جنایتکار شده است، این کلام معروف در دوزخ دانته را می شنویم؛ ای آنکه به درون می آیی، دست از هر امیدی بشوی. به این ترتیب، خواننده درمی یابد این بیمارستان و پزشکش و به تبع آن قهرمان و ضدقهرمان داستان در لایه یی دیگر نقشی نمادین را نیز ایفا می کنند. در نخستین داستان های دورنمات مضامینی مانند مسیح و خدا به شکلی نمادین حضور دارند، هرچند در آثار بعدی ما با جهانی دیگر روبه رو می شویم. همچنین نخستین نمایشنامه اجرا شده او «چنین روایت شده است» مضمونی مذهبی دارد و به فرقه های مذهبی دوره قرون وسطی می پردازد. برخی از منتقدان اشاره کرده اند که بن مایه آثار پلیسی دورنمات از جهتی با مقوله دین همانندی دارد؛ کوشش برای حل معضلی به نام وجود شر و دغدغه جاری کردن عدالت، به قول این منتقدان، رمان های پلیسی، نوید می دهند که گره از مشکل و معما خواهند گشود و سرانجام نیکی بر بدی پیروز خواهد شد و برای رسیدن به این مرحله فرستاده یی فوق انسانی گسیل می شود که شکست ناپذیر است. خواهیم دید که دورنمات در آثار پلیسی خود دقیقاً به همین اصول شک می کند؛ امکان جاری کردن عدالت، نابود ساختن شر، وجود ابرانسان های شکست ناپذیر و...

همان گونه که گفتیم، دورنمات به ویژه در آثار نخستین خود بسیار تحت تاثیر کافکا است. دورنمات می گوید؛ زندگی به شرطی باارزش است که بفهمیم و بپذیریم که میان پرده یی نادریافتنی از هوشیاری و آگاهی است، بین دو خلأ، منزلی در میانه راه که بنیادش بر بی رحمی عمومی و غیرشخصی است.

از دیگر موارد زندگینامه یی که بر اندیشه و آثار دورنمات تاثیر گذاشت، رخداد جنگ جهانی دوم بود. او هجده ساله بود که جنگ آغاز شد. دورنمات اهل سوئیس بود و جنگ را دورادور تماشا کرد، با این حال این رخداد تاثیرهای متفاوتی بر او گذارد؛ تنفر از فاشیسم، آسودگی از برکنار بودن از خطر، نگرانی از پایان یافتن این ایمنی، احساس گناه از این ایمنی و...

او در جنایات آلمانی ها سهیم نبود، اما به نوعی احساس عذاب وجدان آنان را درک می کرد. او در رمان سوءظن پزشکی سوئیسی را به تصویر می کشد که زمان جنگ در اردوگاه های مرگ، بیماران را بدون بیهوشی جراحی یا در واقع سلاخی می کرد و اکنون او همین شکنجه ها را در سوئیس در قلب زوریخ دم گوش دولت و پلیس و قانون در بیمارستانی مدرن و مجهز انجام می دهد و کسی جلودار او نیست.

در یک چشم به هم زدن همان شرایط اردوگاه های مرگ نازی ها در قلب سوئیس متمدن به وقوع پیوسته است و از زبان یکی از آدم های دورنمات می شنویم که «آنچه در آلمان اتفاق افتاد، می تواند تحت شرایطی در همه جا تکرار شود. هیچ بشری و هیچ ملتی استثنا نیست.»

به هر حال، مقارن با جنگ است که دورنمات جوان در آغاز، در رشته های حقوق و الهیات به تحصیل می پردازد؛ امری که ردپایش بر آثار او هویدا است. در اکثر آثار او قهرمانان داستان در حکم قاضی می کوشند عدالت را به زور در جامعه جاری سازند. همواره از قضاوت و داوری سخن گفته می شود و همواره یک «جلاد» برای مستولی ساختن نیک بر شر حضور دارد.

اما دورنمات با کشف نمایشنامه یی از تورنتون وایلدر به نمایش اکسپرسیونیستی علاقه مند شد و خود نمایشنامه «چنین روایت شده است» را خلق کرد. با این نمایشنامه او تحصیل در رشته حقوق و علوم الهی را رها کرد. به قول خودش؛ «من که پیش از تحصیل حقوق و فلسفه مایل بودم روز جامه عدالت بپوشم و به جرگه قاضیان وارد شوم، به تدریج دیواری بزرگ و نفوذناپذیر به نام وسواس در برابر چشمانم شکل گرفت، آنچنان که امکان ایجاد عدل بشری را برایم تردیدناپذیر ساخت.»

او این تردیدها را در عالم نمایشنامه نویسی - و البته رمان هایش - به نمایش گذاشت. اما چیزی نگذشت که دورنمات گرفتار مشکلات مالی شد. نمایشنامه هایش حتی به مرحله نمایش نیز نمی رسیدند - هرچند با گذشت زمان، همین نمایش ها صحنه های تئاتر اروپا و امریکا را جولانگاه خود ساختند - به این دلیل دورنمات به نوشتن رمان هایی پلیسی پرداخت. به عبارتی اگر دورنمات، احتیاج مالی نداشت، شاید هرگز چهره یی پلیسی به نام برلاخ که قهرمان مشترک دو رمان سوءظن و قاضی و جلادش است، آفریده نمی شد.

اما رمان های پلیسی دورنمات را نمی توان جدای از جهان نمایشنامه هایش دانست. پیوند و پیوستگی آشکاری چه از لحاظ مضمونی و چه حتی از بسیاری جهات دیگر، در میان این دو دسته از آثار او دیده می شوند. برای نمونه، رمان های دورنمات نیز تحت تاثیر نمایشنامه هایش ساختاری تئاتری دارند و به ویژه اثری مانند سوءظن را می توان با اندکی تغییر تبدیل به نمایشنامه اش کرد.

از سوی دیگر، شاید این اشاره اوژن یونسکو بی بهره از حقیقت نباشد که همه نمایشنامه ها از یونان باستان گرفته تا به امروز نوعی گرایش به ادبیات هیجان و دلهره (Thriller) داشته اند. هر نمایشنامه یی عملیاتی کارآگاهی است، همواره معمایی وجود دارد که در صحنه پایانی حل می شود...

وجود برخی همانندی ها میان سبک و نوع فاخری مانند تراژدی های یونان باستان و ژانر عامه پسندی چون رمان های پلیسی نکته یی است که به راستی تعمق درباره آن دلنشین می تواند باشد. اما از این اشاره درگذریم و به دیگر نکته ها بپردازیم. دورنمات در آثار پلیسی خود نیز گه گاه گوشه چشمی به فلسفه دارد. برای مثال در رمان سوءظن می گوید؛ «در دنیای ما تفکر و حقیقت دو مقوله جداگانه است وگرنه خیلی چیزها ساده تر بود... همیشه میان واقعیت و اندیشه ماجرایی در جریان است به نام هستی.» او در همین رمانش ارجاعاتی دارد به کانت، شیللر، دن کیشوت، گوته، ارسطو، اولیس، سیزیف و...

دورنمات اصرار دارد مانند شیشه های کنسرو و کمپوت برچسبی بر او نچسبانیم، اما به راستی می توان آثار او را با اکسپرسیونیست ها سنجید. مشخصه های اصلی اکسپرسیونیسم در آثار او قابل اشاره اند؛ تنهایی و هویت باختگی آدم یا به اصطلاح شیء زدگی انسان جدید و ناانسانی شدن آدمی که کافکا نیز به آن پرداخته بود، سلطه نظام سرمایه داری و ماشینیسم، بدبینی نسبت به فرجام کار بشر، بیهوده بودن هر تلاشی برای چیره ساختن عقلانیت و عدالت بر این جهان ستمگر و پوچ و...

او آرمان گرایی را تمسخر می کند و در رمان سوءظن می گوید؛ «ما نباید بکوشیم تا دنیا را نجات دهیم، بلکه باید سعی کنیم تا نگهش داریم، این تنها ماجراجویی واقعی است که در این آخرالزمان برایمان مانده است.»

بر آثار دورنمات دلهره همواره حاکم است، در کنار عملی نبودن اجرای عدالت واقعی اجتماعی و برقراری همیشگی ظلم و قابل خرید و فروش بودن معیارها و ضوابط انسانی از جمله عدالت، ما شاهد تلاش دائمی و بیهوده آدم های دورنمات برای بهتر ساختن این جهان، ناکامی او در این تجربه و اما آزمایش دوباره آزموده شده هایش هستیم. او نشان می دهد که عنصر تصادف غایی ترین و حتی یگانه عامل تعیین کننده در جهان است. به همین سبب هر کوششی برای مهار حوادث مربوط به آدمی و حاکم کردن عقل و خرد بر واقعیت بیهوده و از این رو وقوع بدترین پیامدهای ممکن گریزناپذیر است. دورنمات می کوشد نشان دهد که واقعیت تابع اتفاق و تصادف و از این رو پیش بینی ناپذیر است. عقل انسان در برابر بخت و تصادف درمانده و ناتوان است و ماشین استدلالی چون شرلوک هولمز و امثال او نمی توانند نتایج تصادف ها را پیش بینی کنند. دورنمات در رمان قول نشان می دهد به رغم همه استدلال های درست و دقیق یک کارآگاه زبده، براساس تصادفی پیش بینی نشده، قاتل در یک سانحه رانندگی می میرد و هرگز پا در دامی که برای او گسترده بودند، نمی گذارد. دیگران و کارآگاه نیز هرگز درنمی یابند قاتل چه کسی بود و چرا پا در دام نگذاشت؟

اینجا است که نقیضه سرایی (Parody) دورنمات بر رمان پلیسی یا به قول خودش فاتحه اش بر این رمان شکل می گیرد. قهرمانان او مانند برلاخ، نمونه تیپیک و سنتی دیگر کارآگاهان آثار پلیسی اند، با هوشی سرشار، تکرو، با احساس تحقیر نسبت به روسای خود که گاه برای رسیدن به هدف قانون را نیز زیر پا می گذارند و...

اما در عین حال شاید این از شوخ طبعی دورنمات است که قهرمانش برلاخ نه مانند کارآگاهان امریکایی خوش تیپ و بزن بهادر و شکست ناپذیر که در واقع پیرمردی سرطانی است که می داند یک سال دیگر خواهد مرد. از این رو، خواننده نه براساس قدرت برلاخ که از سر ترحم با او احساس همدلی می یابد و آرزومند پیروزی اوست؛ شاید بیماری قند که دورنمات به آن گرفتار بود نیز نقشی در خلق کارآگاهی مریض الاحوال داشته باشد.

به هر حال، دورنمات با چرخش موقعیت هایش خواننده را غافلگیر می کند. او در رمان سوءظن بازرس برلاخ را وامی دارد که دامی برای تبهکار پهن کند، اما به زودی درمی یابیم برلاخ خود بدل به شکار شده است. در رمان قول کارآگاه ماته یی هست و نیست خود را براساس استدلالات عقلانی و منطقی اش روی دامی که پهن کرده است، سرمایه گذاری می کند و براساس یک تصادف نقشه هایش نقش بر آب می شود و این موجود نیک و سالم و اخلاقی به سوی جنون می رود. به عبارتی، دورنمات نشان می دهد چگونه مبارزه یی اخلاقی ممکن است به جنون بدل شود. به قول نیچه کسی که با هیولاها می ستیزد، باید بپاید که در این میانه، خود هیولا نشود. اگر دیرزمانی در مغاکی چشم بدوزی، مغاک نیز در تو چشم خواهد دوخت، و این یعنی چرخش منطق موقعیت، این یکی از ویژگی های آثار دورنمات است؛ خلق آدم هایی افراطی که هرکدام قصد ارائه قالبی جدید برای دنیا دارند، آدم هایی مطمئن که برای آرمان های خود تا سر حد مرگ پیش می روند و شکست می خورند.

● با توجه به گرایش دورنمات به نمایشنامه های

تراژدی - برای نمونه او در فیزیکدان ها دقیقاً وحدت های سه گانه ارسطویی را رعایت می کند - آثار او بی شباهت به تراژدی های یونان باستان نیست. اینجا گونه یی جبرباوری تراژیک و تلاش نافرجام برای گریز از این تقدیر به چشم می خورد، چیزی که در اکسپرسیونیسم نیز کماکان دیده می شود. در تحلیل نهایی، آثار دورنمات بدبینانه و تیره و تارند، اما در عین حال نوشته های او با تراژدی های مرسوم متفاوتند. نوشته های او هرچند بیان تراژدی زندگی هستند، فاقد قهرمان آثار تراژدی اند زیرا به گمان او سده بیست (و البته بیست و یک) فاقد قهرمان و تنها دارای قربانی است.

تراژدی های باستانی نیاز به قهرمانان و شخصیت های استوار و تقسیم ناشدنی دارد، حال آنکه زمانه ما چنین آدم هایی ندارد، آدم ها از درون پوک شده اند و مانند ظرف چینی شکسته، بند خورده اند. این را نه تراژدی که کمدی می تواند بیان کند. موقعیت بشر معاصر را تنها با طنز آمیخته به هراس می توان توضیح داد و طنز پاسخی است به تراژدی تاریخ. او می گوید آلمان با جنگ تراژدی خود را رقم زد و اکنون نوبت کمدی است. اما آثار دورنمات نه کمدی اند و نه تراژدی، بلکه گروتسک هستند. آثار او به لحاظ شکل کمیک اما به حیث محتوا تراژیک هستند. او در آثار تراژیک - کمیک خود از امکانات نقیضه سرایی به کمال بهره می گیرد. گفتیم که نگاه دورنمات تیره و بدبینانه است (به قول هانس مایر منتقد معروف، برشت باور داشت که گانگسترها نیز انسانند و اما دورنمات می پنداشت که انسان ها در اصل گانگسترند). با این حال، جهان او تفاوتی نیز با جهان معناباخته بکت و یونسکو و جهان اکسپرسیونیستی کافکا دارد. او می گوید نویسنده هنگامی می تواند به وظایف اخلاقی خود عمل کند که آنارشیست باشد، او باید حمله کند، اما نباید در خدمت کسی باشد. گویی او مصداق این امر است که تلاش بیهوده به از بیهوده نشستن، او خیر و شر را بی معنا نمی داند، بلکه در رسیدن به خیر مطلق تردید می ورزد.

او گرایش های فاشیستی و مرگ خواهانه را به سخره می گیرد. در رمان سوءظن به تمسخر پرستاری می پردازد که کتابی به نام مرگ، هدف و غایت زندگی ما نوشته است و موعظه می کند که «انسان در عمق وجودش خواستار مرگ است... انسان باید از طریق مرگ به امکانات برتر دست یابد.» مهملاتی مرگ پرستانه، بیمارگونه و هایدگری که متاسفانه نزد ما نیز هواخواهان فراوانی دارد، طنز دورنمات تعدیل کننده نگاه تلخ او است. بازیگوشی های او فراوان است. برای نمونه او در رمان سوءظن خود کوتوله یی جنایتکار و غولی شندره پوش که نقش فرشته یی نجات بخش را بازی می کند، کنار هم می آورد و وجهی نیمه اسطوره یی به این غول - گالیور - که یادآور یهودی سرگردان است می بخشد و...

رضا نجفی