یکشنبه, ۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 26 January, 2025
عبدالله واعظ
مردمی که چشم به گذشتگان دوخته است، از حال فرهنگ کنونیاش بیبهره است. و هم چنین، اگر از تولید هنر بیبهرهایم ناچار به گذشته رو میکنیم. خوراک فرهنگی ما از حال بریده شده و به گذشته برگشت میخورد. و اگر از کسانی که تلاش فرهنگیشان نادیده گرفته شود غافل شده باشیم، باز نتیجهاش این خواهد بود که چشم و فکرها به گذشته باز خواهد گشت. برگهای تاریخ هم چنان ورق خواهد خورد و جانها افسرده. به سختی میتوان پذیرفت که فرهنگی چنین دیرینه دست از هنر بدارد و کسی را نتوان یافت. موضوع مهم این است که، سخن گفتن و نوشتن در مورد این کسان از یاد رفته است. ما که بر پروریدهی آنان میبالیم، باید که از عهدهی اندیشهها و یافتههایشان برآییم. یادوارهها بهانهایاند برای طرح آنان و نه نتیجهی کارشان. و این یادوارهها گاهی نشانگر این است که ما توان نوشتن و سخن گفتن از کارها اندیشههای آنان باز ماندهایم. و کمترین کاری که میتوانیم انجاماش دهیم بلند کردن دست آنان است.
او مفسر مثنوی مولوی، حافظ، گلشن راز و قرآن بود و عمری در این راه به سر برد. و متأسفانه پس از مرگ او به مناسبت از او یادی نشد که مردم تبریز به خود ببالند. کتابی در مورد او منتشر شد ولی پس از آن چیزی روی نداد. در هر حال، من به عنوان کوچکترین شاگرد کلاس او همیشه در حسرت این که چنین مرد بزرگی به خوبی شناسانده شود، به سر بردهام و بر آن شدم بهانهای باشم برای قلمفرسایی دوستان مستعد و هم دورههای نزدیک او.
من دو چیز مهم را از او ربودم: دوری از هرگونه سستی و رخوت در زندگی، با همهی ابعاد سیاسی و اقتصادی و به ویژه فرهنگیاش. و دیگری، دقت و وسواسی در تولید آثار علمی و فرهنگی. هر چیزی که به تولید دانش و هنر میانجامید، او را ذوق زده میکرد.
▪ چندی از خاطراتی که برایم ماندهاند:
نخستین باری که با او آشنا شدیم، دلهره داشتیم که قضیه چه گونه خواهد بود. او چه گونه کسیست. آیا این همه تعریفاش را میکنند، با ما هم خوب خواهد بود. قیافهی او چه گونه است... و مردی که خانهی او را نشانمان داد دلهرهی ما را بیشتر کرد. این مرد با زنبیلی که نشان از فارغ شدن از حمام داشت، در را کوفت و پس از خوش و بش، ما دو نفر را به او معرفی کرد. مردی در را باز کرد که کل تصور ما را به هم ریخت. وقتی برای بالا رفتن از پلهها تعارف کردم گفت: من نه حاجی هستم و نه استاد، اسم من عبدالله است. ما تقریبا گیج شده بودیم. در طبقهی بالا، انبوه کتابها در قفسهها و دور و برش نشان میداد که چندان به مرتب کردن آنها علاقهای ندارد. کسی که اهل قلم بود احترام ویژهای به او قایل بود.
او گلدانی داشت که به احتمال زیاد به عنوان هدیه به او داده شده بود. این گلدان از روزی که من دیدم خشکیده بود. اما از آب دادن به این گلدان هرگز خسته نمیشد. وقتی در حیاط بزرگ پشت سرِ او حرکت میکردیم با آب پاش دم دستاش به علفهایی که از گوشهی آجرهای کف بیرون زده بودند آب میداد و ما را هشدار میداد که مراقب آنها باشیم.
یک روز تابستان در خانهی او گرم صحبت بودیم که بیرون خانه صدای کسی بلند شد که آفتابه و مواد پلاستیکی میفروخت. او کمی به فکر رفت و سپس گفت: حیف که چند تا آفتابه دارم و گرنه یکی میخریدم. و فروشنده که گویی این احساس را دریافته بود، از جار زدن خود دست برنمیداشت. همهی کسانی که از او جدا میشدند با آفتابهاش جلوی در را آب میزد. و این نشانی بود که تازگیها کسی از پیش او رفته است.
شیفتهی آسمان پر ستارهها بود. تلسکوپ نسبتا بزرگ (آن زمان) در حیاطشان و آبونمان تنها مجلهی نجوم کشور نشان دهندهی این امر است. کتابهای در مورد آینشتین و پلانک داشت و کتاب «جزء و کل» هایزنبرگ را با گروهی علاقهمند میخواندند. از هر چیز به هر بهانهای بهره میبرد. از گوش کردن خسته نمیشد. کسی که پرسشی داشت، وادارش میکرد در بارهی آن سخن گوید. یک بار که دید از پاسخ او قانع نشدهام گفت، این بهتر است: هرگز به یک پاسخ قانع نشو. گاهی پاسخهای او سختتر از خودِ پرسش بود. گفتم من در مورد جملهی آندره ژید دچار مشکل شدهام: اهمیت در نگاه تو باشد نه در آن چه بدان مینگری. و او کتاب مقالات شمس را باز کرد و خواند: شمع افروخته شمع نیم افروخته را بوسه زد و رفت. و دوستام گفت: و قرار است جملهی ژید این جملهی شمس را معنا کند؟
کشتیگیر ماهر و شناگر زبردستی بود. تجربههای زیادی از کشتی خود، زمانی که به دلیل فعالیتهای سیاسیاش مورد پیگرد دولت شاه قرار گرفته بود، تعریف میکرد. و مسابقهی شنایی که با محمدتقی جعفری مفسر مشهور مثنوی برای ما تعریف کرده بود. زندگی پرتلاطم او با همهی سختیها و زیباییهایش او را از پای درنیاورده بود. به زندگی بیش از هر چیز دیگر بها میداد. او «آری گوی بزرگ زندگی» بود. زندگی پیچ و خمهایی داشت که قطعا برای او فاجعه و مصیبت به حساب نمیآمد. پخته شدن در این پیچ و خم از آن مردانیست که به ایدههای بزرگ میاندیشند.
او آمادهی هر چیزی بود که به عنوان پیشامد مطرح است. اگر واژهی عرفان این همه لوس نشده بود میشد او را صاحب مکتبی دانست که عرفا پیش مینهند. درس او زندگی و زندگی او آموختن (به هر دو معنا: آموختن و آموزاندن) بود: آن گونه که زندگی میکرد فلسفهاش را پیش میبرد. اگر چه اثری چندان از او سراغ نداریم، ولی زندگی او و گفتارهایش دم دست کسانیست که با حوصله در کنار او بودند.
این فرصت باید با چاپ گفتارهایش به دیگران داده شود تا در زندگی چنین مردی تدبر کنند تا جاودانه از او یاد شود. با رفتن او تکلیف درسهای مثنوی بر جای نماند و گروههایی مشتاقانه این کار را دنبال کردند ولی با این حال، مردی پر قدرت از میان رفته است که جای خالی او را به یاد خواهیم داشت. او از املاک چیزی با خود نداشت و فقط، حقوقی از آموزش و پرورش به عنوان بازنشستگی میگرفت. کسانی که گمان میکنند پس از آسوده خاطر شدن و تثبیت رفاه زندگی به کارهای فرهنگی باز گردند، نمونهی بزرگ و در دسترس ماست.
خلیل غلامی
http://khalil-golami.blogfa.com
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست