یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

رابطه ی نفس و بدن از رنه دكارت تا ویلیام جیمز


رابطه ی نفس و بدن از رنه دكارت تا ویلیام جیمز

اگرچه می توان ردپای تمایز فلسفی میان نفس و بدن در تفكر غرب را تا یونان پی گرفت, لیكن نخستین صورت بندی نظام مند رابطه ی نفس و بدن را مرهون رنه دكارت ۱۶۵۰ ۱۵۹۶م فیلسوف, ریاضی دان و فیزیولوژیست فرانسوی هستیم

دیدگاه عامه در باب نفس و بدن این است كه این دو با هم در تعاملند. ادراكات حسی (۲)، تفكرات (۳)، تمایلات(۴)، و خواست‌ها(۵) و نگرانی‌های(۶) ما مستقیما بر جسم و اعمال ما تأثیرمی‌گذارند. حالات مغز و سیستم عصبی، هر یك به نوبه‌ی خود، حالات نفسانی را باعث می‌شوند اما ظاهراً چنین به نظر می‌رسد كه دیدگاه عامه در باب نفس و بدن، دچار یك تناقض باشد. واضح است كه مغز و سیستم عصبی، متعلق به جهان فیزیكی (جسمانی) هستند، پس محسوس ، مرئی، عمومی و ممتد در مكان نیز هستند ولی تفكرات، احساسات، آگاهی و دیگر حالات نفس، برای ما صرفاً نمودی ذهنی دارند، یعنی نامحسوس، نامرئی، شخصی و قابل ادراك در زمان هستند، نه در مكان، لذا با این فرض كه مغز و ذهن اساسا سنخیتی متفاوت دارند و اینكه قانون علیت، مستلزم یك سنخ بودن علت و معلول است بنابراین، غیرممكن است كه مغز بر ذهن و یا برعكس، ذهن بر مغز تأثیر گذارد. از این رو، این تناقض، تقریباً نیمی از مسئله‌ی ذهن و بدن را شكل می‌دهد، یعنی رابطه‌ی ذهن با مغز.

چنان‌چه تمایز میان ذهن نامحسوس و ناممتد را با جهان فیزیكی محسوس و ممتد بپذیریم. به تبع آن، مسئله‌ی ارتباط ذهن با جهان پیرامونی ما نیز مطرح خواهد شد. با وجود این، محیط طبیعی درست به اندازه‌ی یك مغز، یك موجود فیزیكی است و اینكه چگونه از این محیط آگاه می‌شویم، ابهام كمتری نسبت به رابطه‌ی آگاهی با عملكرد سیستم عصبی ندارد.

سراسر تاریخ روان‌شناسی، اعم از علمی و بالینی، كوششی است در مواجهه با مسئله‌ی نفس و بدن. در خلال مطالب و مباحثی كه در پی می‌آید، این تاریخ به گونه‌ای بازگو خواهد شد كه سهم عمده‌ی نفس، بدن و رابطه‌ی آنها را بازشناسیم. در این راستا، از دكارت آغاز خواهیم كرد، دكارتی كه صورت‌بندی او از مسئله‌ی نفس و بدن، به طریقی تمامی دیدگاه‌های بعدی او را متأثر ساخت و نیز به این نكته اشاره خواهیم كرد كه نظریات قرون ۱۷و ۱۸، در پاسخ مستقیم به چالش دكارتی مطرح شدند و مبنایی برای نظریه‌پردازی‌های قرن نوزدهم قرار گرفت كه بر اساس آن، مغز همچون اندام ذهن(۷) و ذهن نیز همچون منبعی قدرتمند در ایجاد بیماری‌های جسمی و درمان آن در نظر گرفته می‌شد.

به دنبال آن، مختصراً به رویارویی تحلیل‌های فلسفی در باب ارتباط ذهن – جهان (۸) و مفاهیم فیزیولوژیكی سیستم عصبی به عنوان یك محرك حسی (۹) كه واسطه‌ای بود میان ذهن و جهان اشاره خواهیم كرد كه در نتیجه‌ی آن، روان‌شناس تجربی پا به عرصه‌ی وجود نهاد. به این لحاظ، نه تنها بر سهم اروپاییان تكیه خواهیم كرد، بلكه نقش بسزای آمریكاییان را نیز مدنظر قرار خواهیم داد، سپس با ارائه‌ی بحثی كوتاه در خصوص مهمترین عواملی كه بر اندیشه‌ی ویلیام جیمز (۱۰) تأثیر نهادند، مطلب را به پایان خواهیم رساند، كسی كه تمامی این شاخه‌ها را در كتاب «اصول روان‌‌شناسی» (۱۱) خود جمع‌آوری كرد؛ اثری كه شاید بتوان آن را بزرگ‌ترین و منحصر به فردترین اثر در روان‌شناسی نامید.

۱.رنه‌دكارت

اگرچه می‌توان ردپای تمایز فلسفی میان نفس و بدن در تفكر غرب را تا یونان پی گرفت، لیكن نخستین صورت‌بندی نظام‌مند رابطه‌ی نفس و بدن را مرهون رنه دكارت (۱۶۵۰-۱۵۹۶م) فیلسوف، ریاضی‌دان و فیزیولوژیست فرانسوی هستیم. دكارت در شهر كوچكی در توران (۱۲) به نام لاهه (۱۳) دیده به جهان گشود و از سن هشت سالگی در مدرسه‌ی ژوزوئیتی لافلش (۱۴) به تحصیل پرداخت. در لافلش او عادت داشت صبح‌ها در بستر بماند و در تفكری ژرف غوطه‌ور گردد. او در خلا تفكراتش با وضوح تمام به تمایز میان یقین ریاضی و ماهیت بحث‌انگیز فلسفه پی برد و به دنبال آن به این امر معتقد شد كه علوم نیز بایستی نتایجی به بار آورند كه به اندازه‌ی نتایج ریاضی یقینی باشند.

از سال ۱۶۱۲ كه او لافلش را ترك كرد تا سال ۱۶۲۸ كه در هلند اقامت گزید، بیشتر اوقاتش را در سفر، تفكر و مكاتبه گذراند. از سال ۱۶۲۸ تا سفر منجر به بیماری‌اش به سوئد در سال ۱۶۴۹، اغلب در هلند ماند و به تألیف مجموعه آثارش پرداخت كه منبع تغذیه‌ای در باب نفس و بدن برای آیندگان فراهم آورد. نخستین اثر از این مجموعه، «رساله‌ای در باب انسان» (۱۵) نام دارد كه در آن به شب محكومیت گالیله پرداخته و در حدود سال ۱۶۳۳ در هلند به رشته‌ی تحریر درآمده است. هنگامی كه دوست و طرف مكاتبه‌ی دكارت، یعنی مرسن (۱۶) به او خبر داد كه سرنوشت گالیله در دست دادگاه تفتیش عقاید است، او نیز فوراً رساله‌اش را منكوب ساخت. به این ترتیب، نخستین رساله‌ی مبسوط جهان درباره‌ی روان‌شناسی فیزیولوژیك، تنها پس از مرگ نگارنده‌اش منتشر شد.

در این اثر، دكارت مكانیسمی برای واكنش خودكار (۱۷) در پاسخ به رویدادهای خارجی ارائه می‌دهد. بر اساس این طرح، محرك‌های بیرونی، آن دسته از سرتارهای عصبی (۱۸) را متأثر می‌سازند كه در سطح پیرامونی بدن قرار دارند و به نوبه‌ی خود سرتارهای مركزی تحریك می‌شوند، فضای بین تارها (۱۹) نیز بازسازی شده و از این راه، روح حیوانی (۲۰) به عصب‌های متناسب دمیده می‌شود. این بیان دكارت بود از واكنش تفكیك‌شده‌ی خودكار (۲۱) كه او را به اتخاذ نظریه‌ی بازتابی (۲۲) رهنمو.ن ساخت و بعدها اعتبار عام یافت.

اگرچه بحث گسترده‌ای در باب شكاف متافیزیكی میان نفس و بدن تا زمان انتشار كتاب «تأملات » در نگرفت، اما «رساله‌ای در باب انسان» كه برای نخستین بار از تعامل نفس و بدن سخن به میان آورد، زمینه را برای واكنش‌های جزمی متفكران متأخر فراهم ساخت. به عقیده‌ی دكارت، نفس عاقله، موجودی است متمایز از بدن كه از طریق غده‌ی صنوبری با بدن ارتباط برقرار می‌كند و ممكن است از دمیده‌شدن روح حیوانی – كه از طریق بازسازی فضای بین تارها ایجاد شده – آگاه بشود و یا آگاه نشود. به هر حال، چنانچه این آگاهی صورت پذیرد، نتیجه‌ی آن حس آگاه (۲۴) است، یعنی تأثیر بدن بر روی نفس. در فعل اختیاری، نفس می‌تواند به نوبه‌ی خود، جریانی متفاوت از روح حیوانی را باعث شود. به عبارت دیگر، نفس نیز می‌تواند بر بدن تأثیر گذارد.

در سال ۱۶۴۱ شاهد پیدایش «تأملات در فلسفه‌ی اولی» و آثاری دیگر هستیم. در سال ۱۶۴۹، در شب عزیمتش به استكهلم به عنوان آموزگار كریستینا، ملكه‌ی سوئد، یك نسخه‌ی دست‌نویس از آخرین اثرش «انفعالات نفس» (۲۵) را برای چاپ فرستاد. این اثر، بزرگترین خدمت دكارت به روان‌شناسی محسوب می‌شود. به علاوه، از جهت تحصیل احساسات اولیه، كتاب مذكور حاوی مبسوط‌ترین تلقی دكارت از تعامل و رابطه‌ی علی نفس و بدن و تعیین محل اتصال آن دو در غده‌ی صنوبری است. همان‌گونه كه می‌دانیم، دكارت به این علت غده‌ی صنوبری را انتخاب كرد كه می‌پنداشت – البته به اشتباه – این غده، تنها اندام مغزی است كه دارای مثل و مانندی نبوده و انحصاراً مربوط به خوی انسانی است.

در فوریه‌ی سال ۱۶۵۰، دكارت كه از سرماخوردگی شدید رنج می‌برد و در حال بازگشت از كلاس خود با ملكه كریستینا بود و ملكه همچنان انتظار او را در ساعت پنج عصر می‌كشید، دچار ذات‌الریه شد. پس از یك هفته، پرچمدار فلسفه‌های مدرن چشم از جهان فرو بست. او با توجه خاص به مسئله‌ی معرفت یقینی، معرفت‌شناسی‌اش را با طرح رابطه‌ی نفس و بدن بنا نهاد. وی با تعیین محل اتصال نفس با بدن در غده‌ی صنوبری، باعث طرح مسئله‌ی ارتباط ذهن با مغز و سیستم عصبی نیز شد.

۲. قرن هفدهم: واكنش به ثنویت نفس و بدن

تاریخ فلسفه رابطه‌ی نفس و بدن از زمان دكارت به بعد، تاریخ تلاش برای گریز از تنگنای دكارتی است. فیلسوفانی همچون مالبرانش، اسپینوزا، لایب‌نیتس و ماتریالیست‌های فرانسوی مانند لامتر (۲۶) و كابان (۲۷) كه اندیشه‌ی خود را در یك بستر متافیزیكی بسط دادند، در پاسخ مستقیم به ثنویت دكارتی به ظهور رسیدند. نظریات متأخرتر كه در قرن نوزدهم مطرح شدند، مستلزم این امر بودند كه نتایج حاصله از بررسی‌های مربوط به تعیین محل فعالیت‌های مغزی و اختلال فعالیت‌های عصبی را با شواهد موجود در زیست‌شناسی و روان‌شناسی سازگار نمایند. در نهایت، این مباحث، باعث بروز نظریه‌ای شدند كه بر اساس آن، مغز به عنوان اندام ذهن به فعالیت می‌پردازد. اگرچه نظریات مربوط به رابطه‌ی ذهن و مغز (مثل شبه پدیدارگرایی (۲۸) نظریه‌ی ذهن – توده (۲۹) و...) در بطن علم بسط یافته‌اند، ولی هدف نهایی آنها كه گذر از تنگنای دكارتی است.

چنانچه جهان طبیعی به دو جهان ذهنی و فیزیكی تقسیم شود، به گونه­ای كه جهان فیزیكی ممتد در فضا باشد و اگر ماهیت علیت مستلزم ارتباط ضروری علت و معلول و هم‌سنخ بودن آنها باشد، در این صورت تعامل نفس و بدن از نوع دكارتی غیرقابل دفاع خواهد بود. شاید نخستین جریان مهمی كه با تناقض دكارتی دست به گریبان شد، جریانی بود كه به اوكیژنالیسم (۳۰) مشهور شد. هر چند كه شاید این مكتب تحت تأثیر عقاید ژراد كوردمو (۳۱) (متوفی به سال ۱۶۴۸) به وجود آمده باشد، ولی بیشترین تأثیر را آثار مالبرانش بر آن گذاشت.

مالبرانش (۱۷۱۵-۱۶۳۸) در پاریس به دنیا آمد و در كالج لامارش (۳۲) و سوربن(۳۳) به تحصیل پرداخت.

او مطالعه­ی آثار دكارت را از سال ۱۶۶۴ آغاز كرد. یك دهه بعد «رساله­ در باب جست­و­جو مطابق حقیقت» (۳۴) را منتشر ساخت و چنین سخن سر داد كه هر دو جوهر دكارتی، یعنی نفس و بدن، به نحو علی بی­اثر هستند. خداوند تنها علت یگانه و حقیقی است. نه تنها نفس بر بدن و بدن بر نفس هیچ تأثیری ندارد، بلكه به هیچ وجه، علیت هم وجود ندارد، مگر هنگامی كه خداوند – یگانه علت حقیقی – برای ایجاد قواعد تجربی دست به كار شود. از این رو، وقتی فردی بخواهد انگشتش را حركت دهد، این یك موقعیت (۳۵) برای خداست كه انگشت را حركت دهد یا وقتی به طور ناگهانی یك شیئی در حوزه­ی دید قرار گیرد، یك موقعیت برای خدا خواهد بود تا ادراك بینایی را در ذهن شخص ایجاد كند.

یكی دیگر از جریان­های جاودان در پاسخ به تنگنای دكارتی، جریانی بود كه بندیكت اسپینوزا (۱۶۷۷-۱۶۳۲) پرچمدار آن بود. او در آمستردام به دنیا آمد و زندگی خود را با لنزتراشی گذراند. او یهودی بود ولی به دلیل داشتن اعتقادات نامتعارف، از كنیسه اخراج شده بود اما با این حال، ارتباط هر چند ناچیزی را با هم­عصران هلندی و یهودی خود حفظ كرد. اسپینوزا در طول زندگی­اش تعداد كمی كتاب و مقاله به رشته­ی تحریر درآورد و شاهكار فلسفی او «اخلاق» تنها پس از مرگش برای نخستین بار در سال ۱۶۷۷ منتشر شد.

نو‌یسنده: رابرت هوزنیاك

پی‌نوشت‌ها:

استاد روان‌شناسی دانشگاه‌های كلمبیا و برین مار Robert H. Wozeniak ۱.

۲.Perceptions ۳.Thoughts

۴. intentions

۵. Volitions

۶. Anxieties

۷. Organ of mind

۸. Mind – Wori

۹. Sensory Motor

۱۰. William james

۱۱. Principles of Psychology

۱۲. Tourian

۱۳. Lahaye

۱۴. Lafleche

۱۵. Treatise of man

۱۶. Marin Mersenne

۱۷. Automatic reaction

۱۸. Never fibrils

۱۹. interfibrillar space

۲۰. Animal spirit

۲۱. Automatic differentiated reaction

۲۲. Reflex theory

۲۳. Rational soul

۲۴. Conscious sensation

۲۵. The Passions of the soul

۲۶. La Mettrie

۲۷. Cabanis

۲۸. epiphenomenalism

۲۹. mind – stuff theory

۳۰. Occasionalism

۳۱. Geraud cordemoy

۳۲. Lamarche

۳۳. Sorbonne

۳۴. Treatise Concerning the search after trath

۳۵. occasion

۳۶. dual – aspect theory ۳۷. Psychological parallelism

۳۸. regular correlation

۳۹. Mainz

۴۰. Hanover&nb

مترجم: حسن جوادی صادق

منبع:‌ فصلنامه‌ نامه‌ فرهنگ، شماره ۵۷


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید