چهارشنبه, ۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 22 January, 2025
مجله ویستا

فقط یک بیل خاکستر


فقط یک بیل خاکستر

لیندا ماریا بارو, بانوی شاعر, مترجم و منتقد ادبی متولد ۱۹۸۱ در رومانی است

● Linda Maria Baros

لیندا ماریا بارو، بانوی شاعر، مترجم و منتقد ادبی متولد ۱۹۸۱ در رومانی است.

بین سالهای ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۴ سه کتاب شعر و دو نمایشنامه به زبان فرانسه و ترجمه های مختلف از زبان رومانیایی به فرانسه و بالعکس، انگلیسی، اسپانیایی و.. منتشر کرده است. کتاب شعر « نشانه ها و سایه ها» برنده ی جایزه ی شعر سال ۲۰۰۴ شد و کتاب « خانه ای از تیغ » در سال ۲۰۰۷ برنده جایزه ی « گیوم آپولینر» شد که مهمترین جایزه شعر فرانسه به شمار می آید. هیأت داوران ِ این جایزه را مجموعه‌ای از شاعران برجسته فرانسه تشکیل می‌دهد. جایزه ی آپولینر که در سال ۱۹۴۱ توسط هنری لسکوئه بنیان‌گذاری شد و، ژان کوکتو نیز در زمان حیات خود، یکی از داوران آن بوده است، هر سال به بهترین مجموعه شعر که دارای اصالت و نوآوری باشد، تقدیم می‌شود..

بارو، دکترای خود را در رشته ی ادبیات تطبیقی از دانشگاه سوربون اخذ کرده است و برنده فستیوال های معتبر و متعدد بین المللی به خاطر اشعار بدیع و انتقادی و نیز ترجمه هایش از زبانهای گوناگون است.

۴ نمونه از اشعار او را در زیر می خوانید با این توضیح که دو شعر نخست از فرانسه و باقی از برگردان انگلیسی ترجمه شده اند.

● فقط یک بیل خاکستر

گاه،

همچون مخلوقاتی ماورایی،

برمی خیزند و ترک می کنند،

میزی را که پشتش به نوشیدن نشسته اند

شاعران.

انگار از ما وا می کنند

بیگانه وار.

در حال رفتن

پاهاشان در خاک فرو می رود

تا پاشنه ها،

تا زانوها،

تا کمر در خاک فرو می روند

چون انسانهایی نیمه برخاسته از گور

سپس عمیق تر فرو می روند

تا قلبهاشان،

تا شانه هاشان،

و فقط

سرهاشان روی خاک شناور می ماند

پیش از محو شدنشان،

چیزی به جا نمی ماند

مگر پرهیبی.

و سایه های عبورشان

چون دره ای عمیق

پس پشت می ماند.

تا مدتها بعد

صدایشان را می شنویم

که در کُنه آن،

کند و کاو می کنند

کلمه ای را که از آغاز هم آنجا بود.

و سروده ها شان

با دهان انباشته از خاک

زیبا و زیباتر به نظر می رسد.

چون مخلوقاتی ماورایی،

برمی خیزند و ترک می کنند،

میزی را که پشتش به نوشیدن نشسته اند

شاعران.

Tout, pas même une pelle de cendre

Parfois, comme des créatures d۰۳۹;air

ils se lèvent et quittent

la table où ils boivent, les poètes.

Ils s۰۳۹;éloignent de nous, on dirait, comme étrangers,

et, tout en marchant,

leurs pieds s۰۳۹;enfoncent dans la terre

jusqu۰۳۹;à la cheville, jusqu۰۳۹;aux genoux ;

ils s۰۳۹;y engouffrent jusqu۰۳۹;à mi-corps,

ils ressemblent à quelqu۰۳۹;un qui s۰۳۹;est à

demi-levé de la sépulture.

Alors ils s۰۳۹;enterrent jusqu۰۳۹;au coeur,

jusqu۰۳۹;aux épaules,

et leur tête seulement flotte par-dessus,

avant de disparaître, en ne laissant que l۰۳۹;auréole.

Et l۰۳۹;ombre de leur passage

reste en arrière, comme une ravine.

Nous entendons très longtemps ensuite

comme ils cherchent, là-bas,

dans les profondeurs,

le mot qui a été au commencement ;

Et plus beaux encore résonnent en nous les vers chantés

par leur bouche pleine de terre.

Comme des créatures d۰۳۹;air

ils se lèvent parfois et quittent

la table où ils boivent, les poètes.

● میزی که شاعران پشتش، به نوشیدن می نشینند

از خاک رُس است

میزی که شاعران پشتش به نوشیدن می نشینند،

به جمعشان می پیوندد،

تکشاخ؛

صندلی برمی دارد و

شروع می کند به نوشیدن.

چهچهه هایی بلند

از بطن تابناک شراب بیرون می کشند.

زبانهاشان الکن،

لبهاشان ارغوانی

ـ به لطف خیل زنان جوان ـ

و تکشاخ،

مست لایعقل،

همچنان متمایل به جام

با شاخش

بر پیشانی ها

اشعاری فخیم می خراشد،

که صبح فردا

دیگر کسی به یاد نمی آردشان.

میزی خاکی و ابری

که شاعران پشتش به نوشیدن می نشینند

La table où boivent les poètes est pétrie d۰۳۹;argile.

C۰۳۹;est à eux que la Licorne vient,

elle y approche une chaise et boit.

Du noyau lumineux du vin, elles poussent des hauts trilles,

leurs langues bredouillantes,

leurs lèvres bleuies par tant de jeunes femmes.

Et la Licorne, par mégarde,

tout en se penchant au-dessus du verre,

leur égratigne les fronts, avec sa corne,

de vers sublimes,

dont personne ne se souvient plus

jusqu۰۳۹;au petit matin.

A la table d۰۳۹;argile et de nuages où boivent les poètes.

● سرآغاز

خانه که از مه ِ بودن برمی خیزد،

به کاخی می ماند

بر ساخته از لبه های تیغ

نگاه داشته به تعادل

بر مچ دستت.

تو از بلندای پنجره فریاد می زنی:

کارگرها! ملات را بیاورید

کارگران

کاهلانه و سست،

از بین داربستهای باریک

شتابان می گذرند.

هفت گرگ جوان

به خواب می روند.

مردی خشن،

بر آستانه ی در.

● PROLOGUE

La maison qui s۰۳۹;élève du brouillard de l۰۳۹;être

ressemble à un palais fait en lames de rasoir

qui tient en équilibre

" sur le poignet de ta main.

Tu cries d۰۳۹;en haut, de la fenêtre :

- Mais apportez le mortier, maçons !

Paresseusement flottent les maçons

parmi les minces échafaudages.

Sept jeunes loups s۰۳۹;endorment !

le mufle sur le seuil.

● شعری از تبار گرازان

سالها قبل؛

جنگجویان چنگیز خان،

گمشده در جلگه های پهناور

تشنه و عطشناک

برای زنده ماندن

خون اسبها را می نوشیدند

به همین سان

شاعر

مست می شود

آنگاه که بر توسن شعر می راند

توسنی از تبار گرازان

● THE POEM, THE BOAR-BLOODED ONE

Long time ago,

lost in the steppe,

Genghis Khan’s warriors,

tormented by thirst,

used to drink their horses’ blood

in order to survive.

Likewise, the poet gets intoxicated –

while he is riding his poem –

the boar-blooded one

● شاعر

شاعر راه می رود

شاعر

خیابان های سوت و کور را

پائین می رود

شعرها زوزه کشان

از ابروانش می گذرند

چو افتاده :

" گرازی در شهر سرگردان است"

عابرین

در چارراه ها

از گرازی شهری حرف می زنند

که دندان های نیش اش را

بر درختان افرا،

بر درهای زنگ زده و کهنه ی یک سگدانی

تکیه داده و

گوشت تنش دارد،

در پس این سالهای سگی

می گندد.

در پارکها،

مسیر سگ دوبرمن را بو می کشد،

گاز می زند

ساروج شنی-آهنی انبارها را

با مصونیت سیاسی...

و در هر گوشه و کناری

نفس نفس زدن اش

شیشه ی پنجره ها را

در هم می شکند

و پرده گوش ها را

پاره می کند

گرسنگی،

جگرش را می چلاند

اما گاه

می ایستد

هاج و واج

در میان موانع

و می دراند سکوت را

با خاموشی اش،

شیار شیار می کند

آسفالت را،

نیشخند می زند و

فخ فخ می کند.

در نزدیکیِ اوست

که شاعر

خیابان های سوت و کور را پائین می رود.

شعرها زوزه کشان

از ابروانش می گذرند

تنها،

با شقیقه های خاکستری

شاعر،

پائین می رود بر

مارپیچ های شیار شیار شده ی خیابان.

● THE POET

The poet’s walking.

The poet’s walking down the deserted streets,

the poems whizz past his brow.

‘A boar strayed into the city’ some say.

At crossroads passers-by talk about the urban boar.

His fang seems to lean against the birch-trees,

against the old, rusty gates of a dog-bark,

his flesh is getting rotten after so many houndly years.

In the parks, he tests the Doberman length of the path,

he gnaws at the ferro-concrete of the archives,

politically safe…

And in every neighbourhood his panting smashes windowpanes,

perforates ear drums,

his hunger crushes his liver.

But sometimes he stops as if dumbfounded amidst the blocks

and tears to pieces the silence with his stillness,

ploughs the asphalt and grins

and sniffs.

It’s towards him the poet is walking down the deserted streets,

the poems whizz past his brow.

Alone, with greying temples, the poet’s walking down

the grooved spiral of the street

گلاره جمشیدی