سه شنبه, ۲۱ اسفند, ۱۴۰۳ / 11 March, 2025
موضوع انشا ترافیک و پارکینگ

سلام.باز هم با صدای بلند به همه سلام می کنم. سلام به روی ماهتان. به چشمون سیاهتان.اصلا ! به همه سلام.صدتا سلام.به همه آن هایی که توی ماشین، پشت چراغ قرمز نشسته اند سلام.به همه آن هایی که خون خونشان را می خورد و دارند به پدر و مادر هر چی ترافیک است لعنت می فرستند سلام.به همه آنهایی که ساعت هاست دارند خیابان ها را بالا و پائین می کنند، بلکه فرجی شود و دومتر جای خالی گیر بیاورند تا ماشینشان را پارک کنند هم سلام می کنم.
به همه لایی کش ها، سبقت بگیرها،خلاف روها، چراغ رد کن ها و خفن راننده ها هم سلام ویجه! عرض می کنم. موضوع انشای این هفته ما خیلی موضوع خوبی است و به درد می خورد. اصلا ! ته موضوع است. راستش این ترافیک خیلی چیز باحالی است و خیلی مفید است.اصلا ! این ترافیک خودش یک سرگرمی و تفریح بی خرج و کم درد سر و صد البته متناسب با شئونات و سالم به حساب می آید.اما من هر چه فکر می کنم سردر نمی آورم چرا مردم قدرش را نمی دانند و این همه به خاطرش آه و ناله می کنند؟به قول مادرم"خلایق هر چه لایق".
من عاشق و مفتول! ترافیک هستم و همیشه آرزو می کنم که یک ۱۸ چرخ روی عرض خیابان خاموش کند و دیگر روشن نشود و یا اینکه هر ۱۸ تا چرخش با هم پنچر شود و ما ساعت ها توی ترافیک بمانیم. آخر وقتی آدم توی ترافیک می ماند می تواند خیلی خوش بگذراند و تفریح کند و سیر دلش بخندد و شاد شود. مثلا !من هر وقت سوار پیکان مدل ۵۴ گوجه ای بابایم هستم و توی ترافیک می مانیم، پشت شیشه ماشین کمین می کنم و هر وقت یک بچه توی ماشین های اطراف می بینم، برایش شکلک ترسناک در می آورم و آن بچه را به گریه می اندازم و اشکش را در می آورم.
البته این کار، کار هر کسی نیست.چون نیاز به مهارت ها و استعدادهای ویجه ای دارد.مثلا !آدم باید خیلی هوشیار و حواس جم! باشد.چون هر لحظه احتمال خطر از جانب بابا و مامان آن بچه زهره ترک شده می رود و ممکن است که آنها سرشان را بچرخانند و آدم را در حین ارتکاب جرم ببینند.منظورم این است که آدم باید خیلی حواسش جم! باشد و قدرت عکس العملی اش خیلی بالا باشد تا بتواند در کسری از ثانیه، قیافه یک بچه مظلوم بی آزار تو دل برو را به خود بگیرد.که البته من خیلی بچه ماهر با قدرت عکس العملی! بالا هستم و خوب هم می توانم از خودم شکلک های ترسناک در بیاورم.
مادرم همیشه می گوید: عجب دلقکی هستی ها! البته من یک تفریح اختراعی و ابداعی دیگر هم دارم که البته خیلی تفریح سالمی است و مخصوص ایام ترافیک است.این تفریح تابع مکان است. یعنی فی نفسه تفریح محسوب نمی شود; بلکه فی مکان خاص، ما به ازای تفریحی پیدا می کند.(این باجه های قلنبه سلنبه را از کتاب فلسفه داداش بزرگه محمد یاد گرفته ام)راستش ماهیت این تفریح این گونه است که هر وقت گذر بابایم به بالا شهر می افتد و من هم همراهش در رکاب اسب گوجه ای مدل ۵۴ هستم و توی ترافیک می مانیم و یک ماشین باکلاس آنچنانی که راننده اش یک خانم باکلاس آنچنانی است کنار ماشینمان می ایستد، من در اولین اقدام دست هایم را به شیشه می چسبانم.
بعد صورتم را به شیشه می چسبانم طوری که دماغم مثل یک کوفته له شده بی ریخت به نظر برسد.در آن حالت دقیقا! مثل مگسی می شوم که با مگس کش به شیشه پنجره چسبیده شده باشد و بعد به آن خانوم رنگین کمانی خیره می شوم و وقتی خانوم رنگین کمانی توجه اش به من جلب شد و سرش را برگرداند که نگاهم کند من عملیات شنیع تفریحی ام را شروع می کنم و انگشت اشاره ام را در اعماق سوراخ دماغم روانه می کنم. وای نمی دانید دیدن قیافه دل به هم خورده و چندش شده آن خانم های با کلاس هفت رنگ رنگاوارنگ چه قدر خنده دار است.واقعا روح آدم را شاد می کند و آدم می تواند ساعت ها،حتی بدون توقف برای ناهار و نماز، قهقهه بزند و آدم حسابی شارج! روحی می شود.
ولی هیچ کدام از این تفریح ها به پای گوش دادن آهنگ های دیبس دیبسی و گوبس گوبسی با صدای بسیار بلند و تکان دادن متناسب سر و گردن و کلن! بالاتنه،در زمان گیر کردن توی ترافیک نمی رسد. به قول شاعر:این کجا و آن کجا!
راستش این ترافیک علاوه بر اینکه یک تفریح فوق العاده متنوع و شاد محسوب می شود، یک ابزار خیلی قدرتمند و موجه برای پیچاندن رئیس ها و رفع و رجوع کردن تنبلی کارمندها هم به حساب می آید.مثلا ! همین عمو ماشالله خودمان،این قدر صاحاب کارش را به بهانه گیر کردن توی ترافیک پیچاند و پی یللی تللی رفت که سرآخر صاحاب کارش او را از آجر پزی بیرون انداخت و زن عمو هم با سه تا بچه قد و نیم قد به خانه پدرش رفت و پدر زن عمو هم اورا مجبور کرد که طلاقش را از عمو ماشالله بگیرد.یا همین آقا معلم خودمان هر روز نیم ساعت زودتر کلاس را می پیچاند و به بهانه اینکه توی ترافیک گیر نکند، زودتر می رود خانه شان و الکی سر ما را به نقاشی کشیدن گرم می کند و رویش شیره می مالد.
راستی یادم رفت بگویم که حوری،دختر اعظم خانوم دارد شوهر می کند. شوهرش هم داداش بزرگه عباس درازه است که الان دارد خدمتش را تمام می کند.چندروز پیش ها اعظم خانوم از بابایم خواست که آنها را تا بازار ببرد که بتواند برای جاهاز حوری خرت و خورت بخرد.آخر توی بازار جنس ها ارزان تر است.چون داستان جاهاز خریدن حوری یک جورهایی به موضوع انشای این هفته ما که آخر موضوع است ربط دارد،برایتان تعریف می کنم که چه شد. خلاصه اینکه اعظم خانوم و حوری و مادرم که خواهر کوچک نق نقوی بی ریختم را توی بغلش گرفته بود و من، سوار اسب گوجه ای مدل ۵۴ بابایم شدیم و هنوز آفتاب نزده به سمت بازار راه افتادیم و حدودن! بعد از ظهر به بازار رسیدیم.
چون تمام مدت در انواع و اقسام ترافیک و راه بندان صبح گاهی و ساعت دهی و ظهرگاهی گیر کردیم. البته به من که خیلی خوش گذشت و حسابی سرگرم شدم و تفریح کردم. اما خواهر نق نقویم که از گرمی و شلوغی و سرو صدا و بوق و دود ماشین ها کلافه شده بود،از بس که نق زد و هوار هوار راه انداخت، اعصاب همه را داغان کرد.یک بار هم که حسابی کفر مادرم را در آورده بود و او را ذله کرده بود، مادرم خواست شیشه را پائین بکشد و خواهر نق نقویم را در اولین سطل آشغال بین راه بیندازد که البته اعظم خانوم وساطت کرد و نگذاشت خواهر کوچک نق نقویم را توی سطل آشغال بیندازیم و باز هم البته من درآن لحظه توی دلم به اعظم خانوم بد و بیراه گفتم و از او متنفر شدم! خلاصه اینکه همان جور که گفتم ما حوالی بعد از ظهر به بازار رسیدیم.
با اینکه قار و قور شکممان در آمده بود و از بس که دود ماشین خورده بودیم، شبیه دوده جمع کن ها شده بودیم،اما از اینکه بالاخره به سر منزل مقصود رسیده بودیم غرق در شادی بودیم و این فتح بزرگ و غرور آمیز را همراه با پخش ترانه "پارسال بهار دسته جمعی...." جشن گرفتیم و ظفرمندانه غرق در سرور و شادمانی شدیم و بابایم برای رفع گرسنگی برایمان بیسکوییت ساقه طلایی و نوشابه شیشه ای زرد خرید و دلتان نخواهد چه قدر به دهنمان مزه کرد.اما ناگهان سنگینی غم یک مساله حل نشده بزرگ، تمام شادی های چند لحظه پیش را در خود بلعید و ساقه طلایی و نوشابه را زهر مارمان کرد و تیکه تیکه بیسکوییت ساقه طلایی و قلپ قلپ نوشابه کوفتمان شد و لبخند این فتح ظفرناک! روی صورتمان ماسید.
ما هنوز جای پارک گیر نیاورده بودیم! و با اخطار پلیس که مدام توی بلند گویش داد می زد:"پیکان حرکت پیکان حرکت"، پی به این موضوع اندوهناک و هراس انگیز بردیم و وقتی من به عمق فاجعه پیش رویمان پی بردم فهمیدم که ما با یک مشکل اثاثی! مواجهه شده ایم که حل کردنش حتی از حل کردن مساله های ریاضی آقا معلم هم سخت تر است و و پیدا کردن جواب این معما رسما! پدر آدم را در می آورد.
خلاصه اینکه به ناچار ماشین را روشن کردیم و راه افتادیم و با احساس مسوولیت تحسین بر انگیز و قابل تقدیری، مامور نگاه کردن موشکافانه به دو طرف خیابان و یافتن جای پارک شدیم. اما هر چه نگاه کردیم و خیره شدیم،حتی دو سانتی متر جای خالی گیر نیاوردیم.ما تمام خیابان ها و کوچه ها و فرعی ها و پارکینگ های آن اطراف را هزاران بار زیر پا گذاشتیم.اما کو جای پارک؟ حتی ما ساعت ها توی ماشین کمین کردیم و منتظر شدیم بلکه یک ماشین از جای خود بیرون بیاید و ما تیز بپریم سر جایش. اما زکی! خیال باطل و وقتی مشکلات ما افزون تر شد که در ادامه این در به دری به ترافیک عصر گاهی برخوردار! کردیم.
اعظم خانوم که مدام به زمین و زمان چشم غره می رفت و لب و لوچه اش را گاز می گرفت.حوری هم مثل کسانی که خبر مرگ عمه شان در اثر سرطان را شنیده اند، مدام در حال اشک ریختن بود و مدام می گفت حتمن! طلسمش کرده اند که جاهاز خریدنش این طور پیچ خورده است و حتما! بختش را قفل کرده اند و کلیدش را توی چاه مستراح انداخته اند. مادرم هم مدام خواهر کوچک نق نقوی بی ریختم را نیشگون می گرفت که صدایش بیفتد.اما او بیشتر لج می کرد و بیشتر با صدای ونگ ونگش اعصاب همه را داغان می کرد.از همه بدتر وقتی بود که گشت نسبیت! آمد و به بابایم گیر داد و نزدیک بود که گشت نسبیت! بابایم و مادرم را با خودشان ببرند تا تکلیف این بی ناموسی را مشخص کنند و سر آخر بابایم مجبور شد که به ننه بزرگ چاقم زنگ بزند تا او تایید کند که مادرم زن قانونی بایم است.
اما اوج تراژدی سوزناک آن روز وقتی اتفاق افتاد که بنزین اسب گوجه ای مدل ۵۴ تمام شد و همه ما را مجبور کرد که اشک توی چشمانمان حلقه بزند.اسب گوجه ای از قبل از سپیده روشن بود و حتی اگر رژیم هم داشت،محال بود که یک باک بنزین برایش کافی باشد.این قسمت از ماجرا آن قدر جگر سوز و دلخراش بود که حتی من هم مجبور شدم دست از تفریحات سالم زمان ترافیکم بردارم و همزمان هم غصه بخورم و هم چشم غره های بی پایان و دهشتناک اعظم خانوم را تحمل کنم و هم زجه موره حوری را بشنوم و هم به صدای ونگ ونگ خواهر نق نقویم و جدال سرسختانه مادرم با او برای بریدن صدایش گوش دهم و هم با بابایم ابراز همدردی کنم و هم به عنوان مغز متفکر جمع!به دنبال یافتن راه چاره باشم. آن روز ما مجبور شدیم که اسب گوجه ای مدل ۵۴ را با کلی سوز واشک و آه ترک کنیم و بگذاریم همان جا گوشه خیابان بماند و خودمان سوار" اتوبوس های بدون آرتی"شدیم و در حالی که دلمان پیش اسب قشنگمان بود،راهی خانه مان شدیم.
البته اعظم خانوم و حوری از آن روز به بعد با مادرم قهر هستند و سخت در پی پیدا کردن کلید بخت حوری هستند که درون چاه مستراح افتاده است و من حتی حدس می زنم آنها برای پیدا کردن گمشده شان به سازمان فاضلاب شهری هم مراجعه کرده اند. به نظر من این بی پارکینگی هم بد دردی است ها. حتی از طاعون هم بدتر است و من هر چه فکر می کنم سردر نمی آورم که چرا پیدا کردن جای پارک این همه سخت است؟ و پارکینگ این قدر کالای نایابی محسوب می شود؟ به نظر من برای رفع این معضل بزرگ چه قدر خوب می شود اگر از چین ،پارکینگ وارد کنیم. هر چند کالاهای چینی به مفت هم نمی ارزد، اما باز هم به نظر من پارکینگ چینی از بی پارکینگی بهتر است.
به قول مادرم:"کاچی به از هیچی".البته رف! و رجوع کردن این مشکل بی پارکینگی یک راه حل دیگر هم دارد و آن این است که شهرداری بیاید و تمام ساختمان ها و تاسیسات شهری را تخریب کند و عوضش خیابان بسازد.این جوری هر چه قدر هم تعداد ماشین ها زیاد شود،باز هم جای پارک کم نمی آید.حتی اگر همه ماشین های شهر هم همزمان بیایند توی خیابان ها و بخواهند که پارک کنند، باز هم به همه جا می رسد. در آخر می خواهم باز هم علاقه واشر! و عشق بی پایان خودم را به ترافیک برای چندمین بار ابراز کنم و بگویم که من لاله !و شیدای این تفریح مفرح و شادی بخش هستم و همیشه قدرش را می دانم و آرزو می کنم که هر چه زودتر این مشکل بی پارکینگی حل شود; بلکه اعظم خانوم هم با مادرم آشتی کند و بعد از اینکه کلید بخت حوری را پیدا کردند، یک بار دیگر برویم بازار و برایش جاهاز بخریم.
این بود انشای من.
نویسنده : آیه اسماعیلی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست