پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
نسبی گراییِ معرفتی و فلسفه علم بررسی آرای کوهن
اگر همانطور که قرائن نشان میدهند بپذیریم یکی از تأثیرگذارترین عوامل رشد و توسعة نسبیگرایی، مباحث فلسفه علم در دهههای اخیر است در این صورت برای اثبات اینکه این تاثیرات تا حد زیادی مرهون آرأ فیلسوف برجستة علم تامس کوهن بودهاند نیاز به پیمودن راه چندان طولانیای نداریم. بررسی دیدگاههای وی، واکاوی مفاهیمی همچون پارادیم و ویژگیهای آن، رابطه پارادایم با علم عادی (در مقابل علم انقلابی)، ظهور بیقاعدگی در پارادیم، فرآیند انقلاب علمی و قیاسناپذیری پارادایمها را ضروری میسازد. مقالة حاضر ضمن تبیین مطالب پیشگفته به انتقادات وارده بر کوهن، که عمدتاً متوجه قیاسناپذیری پارادایم و ناعقلانیت است، پاسخهای وی و حامیانش به این انتقادات و نقد و بررسی آنها میپردازد.
● درآمد
با وجود آنکه امروزه نسبیگرایی از جهات متعدد و نیز به دلایل مختلف در حال پیشرفت است اما تردیدی نیست که محرک اصلی پیشرفت نسبیگرایی، زمینههایی است که به واسطة تحقیقات اخیر در فلسفة علم فراهم آمده است.
پس از جنگ جهانی دوم تا دهه ۱۹۵۰ نوعی ناخشنودی و جو متلاطم در قبال مدل پوزیتیویستی از علم پدید آمد. برخی فیلسوفان تلاش کردند مدل پوزیتیویستی از علم را اصلاح کنند و آن را با نظریههای موجود علمی همسازتر گردانند. در برههای کوتاه، مکتب «نوتجربهگرایی» در فلسفة علم عمدتاً از طریق کارهای همپل (Hempel) و کواین(Quine) از شهرتی زودگذر برخوردار گشت. اما در اواخر دهة ۱۹۵۰، نسیم جدیدی وزیدن گرفت و بهتدریج مسیر حرکت فیلسوفان علم را تغییر داد. با وزیدن این نسیم، تمرکزی که در دوران گذشته بر تحلیل نظریههای جاافتادة علمی در سطحی نسبتاً تجریدی و انتزاعی وجود داشت زایل شد و نوعی فلسفة علم که بر تاریخ علم و تجربة روزمره و واقعی دانشمندان راستین متمرکز بود جانشین آن گردید.
این نکته کاملاً آشکار است که فلسفة علم طی سی سال گذشته، تحولات چشمگیری را پشتسر نهاد. ارکان اساسی «فلسفة علم» قدیم که همان پوزیتیویسم منطقی یا به تعبیر دیگر «تجربهگرایی منطقی»(logical empiricism) بود مورد حملة سنگین و بیوقفه قرار گرفت. عموماً تمایز پوزیتیویستی میان واژگان «نظری» [= تئوریک] و «مشاهدتی»theoretical and) ) observation terms رد شد. همچنین تمایز مهم پوزیتیویستی میان زمینههای مربوط به «اکتشاف»(discovery) و «توجیه»(justification) نیز از جهات متعدد طرد گردید و جدایی قاطع میان «تاریخ علم» و «فلسفة علم» که از سوی پوزیتیویستها اظهار میشد مورد نقادی جدی قرار گرفت. این نقادی از پوزیتیویسم با تلاش برای ساختن نوعی فلسفة علمِ «پس - از - پوزیتیویسم» (post - positivism) همراه شده است. این کوشش همچنان ادامه دارد و در حال حاضر هیچ اجماعی دربارة جانشین واقعی پوزیتیویسم در فلسفة علم وجود ندارد. با این وصف، برخی از فیلسوفان علم در دوران پس از پوزیتیویسم، دیدگاههایی را مطرح ساختهاند که در آنها بر نسبیت معرفت علمی تاکید شده است و برخی از آنان استدلال میکنند که طرد پوزیتیویسم ناگزیر به دیدگاهی نسبیگرایانه منجر میشود. شخصیت اصلی در «فلسفة علم» جدید، تامس کوهن(Thomas Kuhn) است. کتاب پرنفوذ کوهن باعنوان «ساختار انقلابهای علمی» (TheStructureofScientificRevolutions) هم نقدی اساسی را دربارة فلسفة علم پوزیتیویستی مطرح میسازد و هم ارائه مهم و راهگشایی از دیدگاه «پس - از - پوزیتیویسم» بهشمار میآید.
از اوان انتشار این کتاب، مسائل سنتی معرفتشناختی و متافیزیکی در رأس مسائل فلسفة علم قرار گرفت. علاقه به اینگونه مسائل تا سطح دانشمندانی که به رشتههای مختلف علمی اشتغال دارند کشانده شده است تا آنجا که اینک سراسر حوزة علم و مسائل مربوط به ماهیت علم نهتنها از سوی فیلسوفان علم بلکه از جانب دانشمندانی که در رشتههای علوم اجتماعی و علوم تجربی شاغلاند نیز موردبحث قرار میگیرد.
کوهن مدلی فراگیر و قدرتمند را از علم ارائه کرد که جانشین کاملی برای مدلهای پوزیتیویستها و «نوتجربهگرایان»(neoempiricists) محسوب گشت. شاید بهدلیل زمان مناسب یا هر دلیل دیگری، انتشار کتاب «ساختار انقلابهای علمی» موجب شد تا یکی از نادرترین رویدادها در تاریخ فلسفه رخ دهد و آن اینکه: تأثیر یک اثر فلسفی در بیرون از حوزة تخصصی فلسفه، بیش از تأثیر آن بر حوزة آکادمیک فلسفه بود. مدل عامی که کوهن دربارة پژوهش سیستماتیک ارائه کرد سراسر جامعة اندیشهمندان را از دانشمندان علوم اجتماعی گرفته تا نقادان ادبی، شاعران، نویسندگان و دانشمندان علوم فیزیکی تحتتأثیر قرار داد. بسیاری از متفکران در رشتههای غیرفلسفی وجود دارند که از فلسفه تنها چیزی که واقعاً میدانند (یا گمان میکنند که میدانند) دیدگاههای کوهن دربارة علم است.
یکی از راههای سودمند در برخورد با کتاب کوهن آن است که توجه شود وی در این کتاب، تلفیقی از دو برنامة مجزا را دنبال میکند. نخست آنکه این کتاب دربردارندة نقادی جالب توجهی دربارة مدل پوزیتیویستها و «نوتجربهگرایان» از علم است و شاید بتوان گفت که پیش از این، هرگز مدل پوزیتیویستها با چنین نقد مختصر و مفیدی مواجه نشده بود. دوم آنکه کوهن در این کتاب بهجای مدل پوزیتیویستی، مدلی دیگر را از علم ارائه میکند.
اغلب متفکرانِ خارج از حوزة فلسفه، بیشتر تحتتأثیر بخش دوم برنامه کوهن، یعنی نظر وی دربارة اینکه: «علم چه ویژگیهایی دارد؟» (نه دربارة اینکه چه ویژگیهایی ندارد)؛ قرار گرفتند اما بخش اول برنامهای که کوهن در کتابش دنبال میکند در مقایسه با بخش دوم آن، تأثیر بیشتری بر اغلب فیلسوفان داشته است. این از آنرو است که فلاسفه، آمادگی خوبی برای درک علل ناکارآمدیِ امور دارند. همچنین دلیل دیگرِ اقبال فلاسفه به این بخش از برنامة کوهن آن بود که آنها پیامدهای دوردست و بسیار تردیدآمیز مدل جایگزین کوهن را بهتر از اغلب افرادِ فاقد تخصص فلسفی درک میکنند. آنچه مطالعه و بررسی کتاب کوهن را پیچیده میسازد این حقیقت است که وی با درهم تنیدن ماهرانة این دو برنامه به خواننده نشان میدهد که چگونه ناکامی مدل پوزیتیویستی بهطور طبیعی به دیدگاه جایگزین دربارة علم منجر میشود (یا حداقل کوهن چنین ادعا میکند).
کتاب مذکور، مشاجرات فراوانی را برانگیخت که بخش زیادی از آن مربوط به نسبیگراییای بود که به موضع کوهن نسبت داده میشد. اما کوهن نسبیگرا بودن خود را انکار کرد و در چند مقالة متأخرتر کوشید تا دیدگاههای خود را دربارة نسبیگرایی و مسائل مرتبط با آن روشن سازد. باید توجه نمود که درک نحوة برخورد کوهن با نسبیگرایی بدون ملاحظة چگونگی هماهنگی دیدگاه وی با مباحث مربوط به عقلانیت، «قیاسناپذیری»(incommensurability) و بسیاری از مفاهیم و مسائل دیگری که در «فلسفة علم» جدید نقش اساسی دارند ممکن نیست و هرگونه نقد و ارزیابی «نسبیگرایی معرفتی» باید با بررسی اینگونه مسائل توأم باشد. از اینرو، برای درک میزان تعهد کوهن به نسبیگرایی باید کلیت برداشت وی را دربارة علم مورد ملاحظه قرار داد.
۱) آرای کوهن و نسبیگرایی
▪ پارادایمها و علم عادی
کوهن با پژوهشهای خود دربارة ماهیت علم، همان مسایل بنیادی را دربارة ارتباط میان نظریة علمی و واقعیت، و نیز دربارة ماهیت عقلانیت مطرح ساخت که پیش از او مورد علاقة پوزیتیویستها بود. البته کوهن به این مسایل از نظرگاهی کاملاً جدید مینگریست. مهمترین و در عین حال، بحثانگیزترین جنبة دیدگاه کوهن آن است که وی تحلیل خود را دربارة علم بر پارادایم(paradigm) مبتنی میکند.
از دید کوهن، مطالعه و بررسی پارادایم، موضوع اصلی مطالعات فلسفة علم را تشکیل میدهد زیرا تمام رخدادهای تاریخ علم بهظهور و افول پارادایمها مربوط میشود. پارادایم، از نظر لغوی، واژهای است یونانی که به معنای الگو و انگاره بهکار میرود. اما تبیین اینکه: "منظور از اصطلاح پارادایم دقیقاً چیست؟" امری پیچیده است. از نظر کوهن هر پارادایم، دارای ویژگیهای زیر است:
۱) پارادایم، حول محور دستاوردهایی علمی متمرکز میشود که از مقبولیت آشکار برخورداراند و مدلهایی را برای طرح و حل مسایل، در جامعة متخصصان پدید میآورد.
۲) پارادایم، یک سنت خاص را در شیوههای تجربه و بهکارگیری ابزار و فنون پدید میآورد که مشخص میسازد تحقیق دربارة کدام مسایل جایز است و چه چیزهایی را میتوان بهعنوان راهحل این مسایل پذیرفت.
۳) همانگونه که در کتابهای درسی، سخنرانیهای علمی و دیگر محصولات آموزش تخصصی، آشکار است، پارادایم مجموعهای از مثالهای مطابق استاندارد و تکرارپذیر را برای نظریههای مختلف ارائه میکند.
۴) پارادایم، شرایط لازم را برای احراز یک مشغلة موفق و قابل قبول علمی مشخص میسازد.
۵) پارادایم، شبکهای از تعهدات نظریtheoretical commitment) )، ابزاری(instrumental) و روششناختی(methodological) را بهوجود میآورد.
۶) پارادایم، یک جهانبینی متافیزیکی را تشکیل میدهد.
۷) پارادایم را نمیتوان با جملات یا قوانین دقیق مشخص ساخت (از اینرو، با مشرب پوزیتیویستی قابل صورتبندی نیست).
۸) پارادایم، خود یک نظریه نیست، هرچند ممکن است نظریههایی را دربرگیرد. کوهن موارد زیر را بهعنوان نمونههایی از پارادایم نام میبرد:
- مکانیک نیوتنی
- مکانیک اینشتین (براساس اصل نسبیت)
- شیمی دالتونDaltonian chemistry) )
- نظریة جریان سیال الکتریسیته
- اخترشناسی کپرنیکی
در اینجا این پرسش مطرح میشود که چرا مانند دیگران، هریک از موارد فوق را یک نظریه بهحساب نیاوریم؟ پاسخ کوهن آن است که هریک از موارد مزبور بیش از یکنظریهاند؛ زیرا علاوه بر آنکه نظریهها را در خود جای میدهند نوعی راه و رسم پژوهش را نیز بیان میکنند. همچنین هریک از موارد مذکور، مجموعهای از رویکردهای منحصربهفرد را دربارة دادهها(data) مطرح میسازند و روش تعلیم و شیوة آموزشی خاصی را برای تربیت نسل متخصصان آینده ارائه میکنند. نقش مهم پارادایمها آن است که مسایل و اصولِ بنیادی را در حوزة اهل تخصص تثبیت میکنند. پیش از آنکه یک حوزة علمی به مرتبهای از رشد برسد که یک پارادایم پدید آید بحثهایی میان متخصصان آن رشته دربارة مسایل بنیادی صورت میگیرد اما پس از استقرار پارادایم، مسایل بنیادی تثبیت میگردند و بحث دربارة آنها ادامه پیدا نمیکند. موفقیت یک پارادایم در حوزهای خاص از علم که قبلاً فاقد پارادایم بود موجب میشود تا صورتی جدید از مشغلة علمی پدید آید که کوهن آنرا علم عادی(normal science) میخواند. (رابرت کلی ۱۹۹۷: صص ۱۳۰ - ۱۳۴)
علم عادی (در قبال علم انقلابی، که به آن خواهیم پرداخت) عبارت است از پژوهشی که براساس یک یا چند دستاورد علمی گذشته استوار میشود. این دستاوردها در برههای معین، توسط جامعة علمی خاص بهعنوان یک مبنا برای انجام تحقیقاتِ بیشتر، مورد پذیرش قرار میگیرند. دانشمندانی که اساس پژوهش آنها بر پارادایمهای مشترک استوار است به قوانین و معیارهای یکسانی برای انجام مشغلة علمی متعهداند. این تعهد(commitment) و اجماعِ (consensus) ظاهری که به سبب پارادایم حاصل میشود دو شرط لازم برای علم عادی یعنی برای پیدایش و استمرار یک سنت خاص پژوهشی بهشمار میآیند.
کوهن از علم عادی با عنوان حل معما(puzzle-solving) تعبیر میکند. برای انجام فعالیت در چارچوب علم عادی، نوعاً قوانینی وجود دارند که روند حل معما را هدایت میکنند و نیز برای رسیدن به پاسخ معمولاً تضمین وجود دارد - این قوانین و تضمینها هردو از سوی پارادایمی که پژوهش موردنظر، تحتلوای آن صورت میگیرد تأمین میشود. به گفتة کوهن: "علم عادی، مشغلهای است که بهمنظور اصلاح، بسط و تبیین پارادایمی که اینک وجود دارد انجام میشود." (تامس کوهن:۰۷۹۱ a ص ۱۲۲). علم عادی درصدد نوآوری نیست بلکه تلاشی صادقانه و طاقتفرسا است تا طبیعت را در قالب مفاهیمی بگنجاند که در آموزشهای تخصصی تعلیم داده میشود. براساس توصیفی که کوهن دربارة علم عادی ارائه میکند تصویر نهچندان خوشایندی که از مشغلة دانشمندان در چارچوب علم عادی بهدست میآید، تصویر شخصی است که بیتوجه و با تلاشی بیوقفه (و غالباً شتابزده) یک "مکعبروبیک" را به اینطرف و آنطرف میچرخاند تا بتواند معمای آنرا حل کند بیآنکه هرگز بپرسد: چرا باید تلاش کند این معمای خاص (مکعبروبیک) را حل نماید؟ چرا هرگز امکان تلاش برای حل معمای متفاوت دیگری را مدنظر قرار نداده است؟
پرسش دیگری که مطرح میشود آن است که: چگونه یک دستاورد یا پیشرفت علمی، از موقعیت یک پارادایم برخوردار میشود. کوهن استدلال میکند که چنین موقعیتی به میزان زیادی، معلول توانایی بالفعل و بالقوه برای حل مسایل است. به تعبیر کوهن: "موقعیت پارادایمهای [برتر] از آنرو، است که در مقایسه با رقیبان خود در حل چند مسئلة معدود - که گروهی از متخصصان، آنها را بهعنوان مسایل بغرنج ارزیابی کردهاند - از توفیق بیشتری برخورداراند." (تامس کوهن:۰۷۹۱a ص ۲۳)
حال پس از آنکه دستاوردهای علمی تا موقعیت یک پارادایم ارتقا یافت چگونه این موقعیت را از دست میدهد؟ به بیان دیگر، چگونه پارادایم مزبور مورد معارضه قرار میگیرد و پارادایمهای رقیب جایگزین آن میشوند؟ پاسخ به این پرسش، بخش مهمی از برداشت کوهن را در زمینة پویایی علم تشکیل میدهد که اینک به آن میپردازیم.
● بیقاعدگی(anomaly) و بروز بحران در علم عادی
با فعال شدن علم عادی و انجام پژوهشهای آن تحتلوای یک پارادایم، ناگزیر بیقاعدگیهایی بروز میکند - یعنی موارد و موقعیتهایی پیدا میشود که در آنها پارادایم مزبور از کارایی موردانتظار برخوردار نیست. بیقاعدگی عبارت است از موقعیت و موردی که نمیتوان براساس پارادایم موجود، آنرا تبیین یا توجیه نمود. در اینجا به تعبیر کوهن، معمایی رخ میدهد که دیگر قابل حل نیست. (تامس کوهن۰۷۹۱a )
البته باید توجه داشت که در طول فعالیتِ علم عادی، تعداد زیادی از بیقاعدگیها عملاً نادیده گرفته میشوند - شاید بدان دلیلکه از توان چندانی برخوردار نیستند. این قبیل بیقاعدگیها با آنکه معمولاً از سوی متخصصان شناسایی میشوند اما اغلب آنان وقوع این بیقاعدگیها را در محدودة پژوهشی خود، نشانة ضعف جدی و بنیادی در پارادایمِ موجود تلقی نمیکنند. تاریخ علم نشان میدهد هنگامیکه بیقاعدگیها انباشته شوند و به نقطة بحرانی برسند سرانجام نسلی از متخصصان ظهور میکنند که این بیقاعدگیها را جدی میگیرند. آنان پارادایم رایج را زیرسؤال میبرند و بهتدریج بحران(crisis) بروز میکند. به قول کوهن: "وقتی دانشمندان با بحران مواجه میشوند رویکردهای متفاوتی را نسبت به پارادایم موجود اتخاذ میکنند ودر نتیجه سرنوشت پژوهش آنان نیز دچار تحول میشود. از جمله نشانههای این تحول عبارتاند از: تعدد تبیینهای ناسازگار و رقیب، اشتیاق به آزمودن راهحلهای مختلف، بیان صریح ناخوشنودیها، توسل به فلسفه، و بحث دربارة مسایل بنیادی." (تامس کوهن:۰۷۹۱a ص ۹۱). تنها در اثر جو و شرایطی که با اینگونه بحرانها ایجاد میشود (که ایجاد این جو با وقوع بیقاعدگیها تسریع میگردد) پارادایمهای رقیب پدید میآیند و بحثهای مربوط به پارادایم درمیگیرد.
توضیح این مطلب آن است که اگر بروز بیقاعدگیها بهقدر کافی حاد باشد به بررسی تمام عیار "پارادایمِ" رایج میانجامد. با طرح چنین تردیدهایی، درواقع، پارادایم مزبور دچار بحران میگردد و جستجو برای پارادایمهای جایگزین شروع میشود - یعنی پارادایمهایی که حداقل نویدهایی را برای حل بیقاعدگیهایی که به بحران انجامیدهاند مطرح میسازند. با یافتن پارادایمهایی که بالقوه میتوانند جایگزین پارادایم قبلی شوند بحثها و مشاجرههایی دربارة شایستگیِ نسبی پارادایمهای قدیمی و جدید درمیگیرد که اصطلاحاً "بحث پارادایم" (paradigmdebate) خوانده میشود. البته پس از بروز بحران، تا هنگامیکه پارادایم جدیدی به صحنه بیاید و بتواند بیقاعدگیها را معنادار کند، پارادایم قبلی کنار گذاشته نمیشود. سرانجام هنگامیکه پارادایم جدید، جایگزین پارادایم قبلی شد از دید کوهن، انقلاب علمی (scientificrevolution) بهوقوع میپیوندد. فرایند انقلاب علمی، یکی از بحثانگیزترین جنبههای نظریة کوهن است که پرسشهایی را دربارة ماهیت بنیادیِ تعقل علمی و عقلانیت (rationality) برانگیخته است.
● قیاسناپذیریِ پارادایمها
کوهن معتقد است تغییر پارادایمها، روند عقلانی ندارد. وی مدعی است پارادایمهای رقیب، با یکدیگر قابل قیاس نیستند. اصطلاح قیاسناپذیریincommensurable) )، در علم ریاضی معنای روشنی دارد. دو کمیت را هنگامی قیاسناپذیر میگویند که نتوان آنها را با یک معیار اندازهگیریِ مشترک سنجید. کوهن میگوید پارادایمهای مختلف را نمیتوان با یکدیگر مقایسه کرد زیرا مقایسة مستقیم، مستلزم وجود یک فراپارادایم(superparadigm) است که از آن منظر بتوانیم دو پارادایم را با یک معیار مشترک ارزیابی کنیم. اما فراپارادایم، وجود ندارد و در این موارد هرگونه ارزیابی، خود، وابسته به پارادایم است یعنی براساس یک پارادایم خاص صورت میگیرد. متخصصان همواره مطابق با بعضی پارادایمهای خاص عمل میکنند و هرگز نمیتوانند از محدودة کل پارادایم خارج شوند. ما ناگزیر برای ارزیابی یک پارادایم از پارادایم دیگری استفاده میکنیم و این خواهناخواه ارزیابیهای ما را جانبدارانه میکند. بدینترتیب اگر پارادایمها، قیاسناپذیراند پس تغییر پارادایم، یک روند عقلانی(rational process) نخواهد بود زیرا استدلال، خود، یک فعالیت وابسته به پارادایم است و آنچه برای اتخاذ یک پارادایم خاص، "استدلالی مناسب" شمرده میشود، براساس پارادایمهای مختلف، متفاوت خواهد بود. بنابراین، "اصل قیاسناپذیری" را میتوان بهعنوان چارچوبی بهشمار آورد که دستاندرکاران پژوهش علمی را در محدودة جهانهای جداگانهشان محبوس میکند. (رابرتکلی. ۱۹۹۷: ص ۱۴۳)
کوهن پارادایمهای رقیب را نهتنها ناسازگار بلکه قیاسناپذیر میداند یعنی آنها را نمیتوان براساس یک معیار خنثی مقایسه کرد و سنجید. کوهن استدلال میکند: "پارادایمهای رقیب، قیاسناپذیراند زیرا پارادایمها نهتنها نظریه را دربرمیگیرند بلکه استانداردها و معیارهای ارزیابی را نیز شامل میشوند. بدینسان، پارادایمهای رقیب را نمیتوان براساس یک معیار خنثی سنجید چراکه هر پارادایم بهحسب خود، از یک معیار ذاتی و غیرخنثی برخوردار است." (هاروی سیگل. ۱۹۸۷: ص ۵۲)
پیامدهای دیدگاه کوهن بسیار حایزاهمیت است زیرا براساس این دیدگاه، هیچ بحث عینی و بیطرفانه میان پارادایمهای رقیب، ممکن نیست. کوهن استدلالی عامتر را مطرح میسازد مبنی بر اینکه ماهیتِ "وابستگی به پارادایم" - که در معیارهای ارزیابی پارادایمها وجود دارد - اساساً هرگونه بحث پارادایم را بهصورت امری دوری درمیآورد و از اینرو، اینگونه مباحث صرفاً جنبة اقناعی پیدا میکنند؛ زیرا طرفداران هریک از پارادایمها، پارادایم خاص خود را برای استدلال بهکار میگیرند. کوهن سهجنبه از قیاسناپذیری پارادایمها را مشخص میسازد که بیانگر غیرعقلانی بودنِ بحث پارادایم است:
۱) طرفداران هریک از پارادایمهای رقیب غالباً دربارة فهرست مشکلات و مسایلی که هریک از پارادایمها باید حل کنند، اتفاقنظر ندارند و معیارها یا تعاریف آنها برای علم نیز یکسان نیست.
۲) در چارچوب پارادایم جدید، آزمایشها، واژگان و مفاهیم قدیمی در چارچوب روابط جدیدی قرار میگیرند. نتیجة اجتنابناپذیر این امر، آن است که بین دو مکتب رقیب، سوءتفاهم رخ میدهد (هرچند این اصطلاح شاید چندان درست نباشد).
۳) طرفداران پارادایمهای رقیب، مشغلههای خود را در محدودة جهانهای متفاوتی بهانجام میرسانند. (تامس کوهن:۰۷۹۱a صص ۱۴۸ - ۱۵۰)
آن جنبه از دیدگاه کوهن که انتخاب پارادایم را بهصورت روند غیرعقلانی مطرح میسازد (و عنوان تز ناعقلانیت(irrationality thesis) از همینجا اقتباس شده است) به میزان زیادی از نظر کوهن مبنی بر اینکه: "پارادایمها، قیاسناپذیراند"، سرچشمه میگیرد. قیاسناپذیری - یعنی عدم امکان مقایسه یا داوری میان پارادایمهای رقیب براساس یک معیار خنثی - از نگرش کوهن دربارة اینکه: "هر پارادایم، مشتمل بر معیارها، قوانین، و روشهای کارکردی خاص خود است"، ناشی میشود؛ چراکه براساس قیاسناپذیری، هیچ معیاری که نسبت به پارادایمها خنثی و بیطرف باشد برای ارزیابی وجود ندارد. از آنجا که هیچ معیار برای ارزیابیِ بیطرفانه پارادایمها وجود ندارد آنچه قبلاً بحث پارادایمها خوانده شد نمیتواند بر هیچ معیار عینی استوار باشد. از اینرو باید گفت بحث پارادایمها، امری غیرعقلانی است. از اینجا روشن میشود که تز نا- عقلانیت، بر "اصل قیاسناپذیری" استوار است و آن نیز به نوبة خود بر سرشت "وابستگی به پارادایم" مبتنی است که در معیارهای ارزیابی پارادایمها وجود دارد. (هارویسیگل ۱۹۸۷: ص ۵۴)
باید توجه داشت که پارادایم، غیر از نظریه علمی است، هرچند یک پارادایم خاص، ممکن است دربردارندة نظریه نیز باشد. اما نکتة مهم آن است که بعضی مقبولات متافیزیکی نیز بخشی از یک پارادایم را تشکیل میدهند که ممکن است نه با تعبیر صریح بلکه بهطور ضمنی در شیوههایی که دانشمندان در تبیین موجودات بهکار میبرند نمایان شوند. برای نمونه، براساس توضیح کوهن، این فرض که طبیعت از نوعی "موادِ ذرهای" تشکیل شده است بخشی از پارادایم فیزیک قرن هفدهم بود که دامنة تبیینهای مقبول برای پدیدهها را محدود مینمود. اما در عین حال، در آن دوران، "نگرش ذرهای"، یک نظریة علمی نبود. حتی زمانی که این دیدگاه صریحاً اعلام شد با آن بهصورت یک فرض متافیزیکی و آزمونناپذیر در ورای پژوهش علمی برخورد گردید. کوهن بر این باور است که وجود پارادایم برای انجام پژوهشهای مفید، ضروری است زیرا ما به شیوههایی برای تفسیر مشاهدات، و برای دانستن اینکه کدام معماها مهماند و نیز برای تعیین آنچه میتواند راهحل یک معما بهشمار آید نیازمندیم.
● علمِ انقلابی
از دید کوهن، مسیر رشد علم، مراحل زیر را طی میکند:
نخست، مرحلهای است که او آنرا مرحلة "پیش از پارادایم(preparadigmic stage)" مینامد. ویژگی اصلی مرحلة پیش از پارادایم آن است که عدم توافق عمیقی دربارة نظریة بنیادی پدید میآید و حجم فراوانی از یافتههای تقریباً اتفاقی بهچشم میخورند که از هیچ نوع شیوة مقبول پیروی نمیکنند. سپس در برههای خاص، اوضاع دگرگون میشود و دربارة اتخاذ یکی از پژوهشهای انجامشده در یک حوزة معین، بهعنوان سرمشق، توافقی فراگیر صورت میگیرد و بر پیروی از این سرمشق تأکید میشود. در نتیجه، مقبولات اساسی که زیربنای کار علمی مزبور را تشکیل میدهند کاملاً پذیرفته میگردند و از این مهمتر، شیوههای پژوهشی بهکار رفته در آن بهطور گسترده تقلید میشود. این مقطعی است که کوهن میگوید یک پارادایم خاص بر حوزهای از علم سیطره پیدا میکند. هنگامیکه پارادایم مزبور غلبه پیدا کرد فرضیات اصلییی که در سرمشق مذکور وجود داشت - و اکنون در کانون پارادایم قرار دارد - بسیار کمتر مورد تردید قرار میگیرند. علاوه بر این، انواع روشهایی که برای جمعآوری حقایق و حل معماها قبلاً در آن سرمشق بهکار گرفته میشد اکنون بهطور کامل مورد استفاده قرار میگیرد. کوهن مجموع اینگونه فعالیتها را علم عادی مینامد.
هنگامیکه یک انقلاب علمی رخ میدهد دانشمندان طراز اولی که در چارچوب پارادایمهای قدیمی و جدید کار میکنند قادر نخواهند بود دربارة پذیرش برتری پارادایمِ جدید به یک توافق عقلانی دست یابند. در این هنگام گروهی از دانشمندانی که طرز تفکرشان سنتی است مایلاند همچنان در چارچوب پارادایم قدیمی کار کنند. این قبیل دانشمندان که نوعاً مسنتراند، سالهای متمادی با پارادایم قدیمی کار کردهاند. گروهی از دانشمندان دیگر - که تفکر انقلابی دارند - نوعاً دانشمندانی جوانتراند که معتقداند نباید فعالیت خود را در چارچوب پارادایم قدیمی محدود کنند و قادراند دلایل خوبی را برای تبدیل پارادایم ارائه کنند. دلایل ایشان به این حقیقت مرتبط است که پارادایم قدیمی از مشکلات جدی رنج میبرد و از معیار پارادایم جدید برای داوری دربارة نظریههایی استفاده میکنند که پارادایم قدیمی، آنها را نارسا تلقی میکرد. از دید کوهن، ممکن نیست این تعارض بهطور عقلانی حل شود بلکه [حل تعارض،]بهصورتی غیرعقلانی و از راه بازنشستگی یا مرگ دانشمندان قدیمی و ناکامی ایشان در جذب طرفداران جدید، انجام خواهد شد.
براساس تصویری که کوهن ارائه میکند نظریههایی که زیر لوای پارادایم جدید شکل میگیرند با نظریههای قدیمیتر، بسیار متفاوتاند. دلیل این تفاوت شدید، آن است که مقبولات هستیشناختییی که زیربنای نظریههای قدیم را تشکیل میدهند با آنهایی که زیربنای نظریههای جدید را تشکیل میدهند بسیار تفاوت دارند. کوهن مدعی است این تفاوت بهحدی است که نمیتوان آنها را از نظر مفهومی با یکدیگر مقایسه نمود. برای روشن شدن دیدگاه کوهن، مناسب است نظر او را دربارة ارتباط میان مکانیک نیوتنی(Newtonian mechanics) و نظریة نسبیت خاص اینشتین بیان کنیم. در بسیاری از کتابهای درسی دربارة مکانیک نیوتنی بهگونهای سخن گفته شده است که گویی بسیار به نظریة نسبیت خاص اینشتین شبیه است: هردوی آنها از مفاهیم مشابهی همچون جرم، سرعت و زمان استفاده میکنند. پیشبینیهایی که با این دو نظریه صورت میگیرد هنگامیکه دربارة اشیای متحرک با سرعت پایین انجام شود یکسان خواهد بود. تنها هنگامیکه این دو نظریه دربارة اشیایی که با سرعتهای بالا حرکت میکنند بهکار گرفته شوند، پیشبینیها تفاوت مهمی خواهند یافت. در نگاه نخست چنین بهنظر میرسد که مکانیک نیوتنی باید تقریبی از نظریة اینشتین باشد اما کوهن استدلال میکند که این سخن درست نیست زیرا مکانیک نیوتنی متضمن نوعی هستیشناسی است که با هستیشناسی نظریة اینشتین کاملا متفاوت است. جرم در مکانیک نیوتنی، خاصیتِ ذاتی هر شیء بهشمار میآید و بیانگر مقدار مادة آن شیء است؛ اما در نظریة اینشتین، جرمِ یک شیء، خاصیتی نسبی است که بهحسب چارچوبِ مرجعِ اندازهگیری تفاوت میکند. در مکانیک نیوتنی، شکل [و ریختِ] یک شیء نیز یک ویژگی ذاتی بهشمار میآید اما در نظریة اینشتین، شکل نیز همانند جرم، به حسب چارچوبِ مرجع، امری نسبی است. کوهن مدعی است در دو نظریة مزبور، واژگانی که مستقل و منعزل باشند وجود ندارند بلکه هر "واژة توصیفی" در هریک از دو نظریة مزبور، معنایی متفاوت دارد. او استدلال میکند این تفاوتها بدین معنا است که اگر نظریة اینشتین درست باشد مکانیک نیوتنی را نمیتوان حتی بهطور تقریبی، درست بهحساب آورد زیرا هستیشناسیِ نظریة اینشتین، وجود اشیایی را که در مکانیک نیوتنی مسلم فرض میشد، نفی میکند و جرم یا شکلِ ذاتی یا دیگر ویژگیها تحقق نخواهند داشت. بدینسان، در صوت درستی نظریة اینشتین، مکانیک نیوتنی بر چیزی دلالت نخواهد کرد و از اینرو نمیتواند حتی بهطور تقریبی درست باشد. همچنین اگر قرار است واژگانی که در مکانیک نیوتنی بهکار گرفته میشوند بر موجوداتی دلالت کنند آنگاه نظریة اینشتین نمیتواند بر همان موجودات دلالت نماید.
۲) محور نگاههای نقادانه به آرای کوهن
محور اصلی نقدهایی که از دیدگاه کوهن بهعمل آمده است بر محور تز نا - عقلانیت متمرکز است. برای نمونه، شفلرScheffler) )، شاپر(Shapere) و کوردیگ(Kordig) تز نا - عقلانیت را از طریق نقدِ استدلالهای کوهن دربارة سرشت "وابستگی به پارادایمparadigm - bound ") nature)، مورد حمله قرار دادهاند. همانگونه که گفته شد کوهن پارادایمها را مشتمل بر روشها، معیارهای ارزیابی و نیز نظریهها میداند. از اینرو، هریک از طرفداران پارادایمهای رقیب براساس مجموعه معیارهای متفاوت و ناسازگار به ارزیابی پارادایمهای مختلف میپردازند. شفلر در توضیح موضع کوهن میگوید:
از دید کوهن، پذیرش یک پارادایم نهتنها بهمعنای پذیرش نظریهها و روشهای خاص است بلکه به معنای قبول استانداردها یا معیارهای حاکمی است که برای توجیه پارادایمهای موجود، در قبال پارادایمهای رقیب بهکار میرود. در نتیجه، هر پارادایم ناگزیر خود - توجیهگرself justifying) ) است و بحث پارادایم، فاقد عینیت خواهد بود. (اسراییل شفلر ۱۹۸۲: ص ۸۴)
شفلر در نقد دیدگاه کوهن، این استدلال را مطرح میکند که این دیدگاه، یک تمایز مهم را مبهم باقی میگذارد زیرا در تفکیک معیارهای درونی(internal) و بیرونیِ(external) یک پارادایم ناکام میماند. شاید کوهن در این ادعا که: "هر پارادایم، معیارهایی درونی را مطرح میسازد به نحویکه تنها با معیارهایی که از سوی آن پارادایم عرضه شدهاند قابل تفسیر و ارزیابیاند" محق بوده است؛ اما در مطرح ساختن و ارائة دلیل قابل قبول برای اینکه معیارهای بیرونی - یعنی معیارهایی که براساس آنها، خود پارادایمها در معرض داوری قرار میگیرند - نیز باید در درون پارادایم جای داشته باشند، موفق نمیشود. آنچه بحث پارادایم نامیده میشود، مناسبتر است که بهعنوان نظامهای درجه دوم یا فرا - فعالیت(meta - activity) خوانده شود و در این سطح عالی از ارزیابی، معیارهای مستقل در کار خواهند بود. بدینسان، تمایز میان معیارهای درونی و بیرونی، ادعای نابهجای کوهن را مبنی بر اینکه: "پارادایمها، خود - توجیهگراند"، نفی میکند زیرا در پرتو تمایز درونی - بیرونی این نتیجه به دست میآید که هریک از پارادایمهای رقیب براساس معیارهای بیرونی مورد داوری قرار میگیرند نه براساس معیارهایی که از خود آنها سرچشمه گرفته باشد. کوردیگ در موافقت با شفلر چنین مینویسد:
«کوهن در نشان دادن اینکه تفاوت پارادایمها، مستلزم تفاوت ارزیابی آنها در لحاظ درجه دوم یا در سطحی فراتر است، ناکام مانده است. او نشان نداده است که اشتراک در معیارهای درجة دوم در میان طرفداران پارادایمهای رقیب، امری ناممکن است." (کارل کوردیگ:۱۷۹۱ a ص ۱۰۶)
در پرتو این اعتراض مهم، تردیدی جدی دربارة ادعای قیاسناپذیری پارادایم پدید آمده است زیرا اگر در نظم درجة دوم، قواعدی برای ارزیابی پارادایمها در کار باشند، ضرورتی ندارد قیاسناپذیری پارادایمهای رقیب را مطرح سازیم چراکه آنها را میتوان براساس این اصول و قواعد درجة دوم ارزیابی نمود.
انکار قیاسناپذیری به نوبة خود، تز نا - عقلانیت را منع میکند زیرا همانگونه که دیدیم این تز به میزان زیادی بر قیاسناپذیری پارادایمها متکی است. علاوه بر این، نسبیگرایی نیز با نفی قیاسناپذیری رخت برمیبندد زیرا اگر اصول درجة دوم بهطور عینی در ارزیابی پارادایمها بهکار روند آنگاه داوری دربارة کفایت تئوریک [ = نظری] امری نخواهد بود که بهحسب پارادایمهای رقیب، نسبی باشد. بدینسان، با ایجاد چالش در قبال تز قیاسناپذیری، نگرش نا - عقلانیت و نسبیگرایی نیز به شدت زیر سؤال میروند.
۳) ارزیابی پاسخهای اولیة کوهن
پاسخ کوهن به اینگونه نقدها در آغاز نه با دفاع از تزهای نا - عقلانیت و نسبیگرایی بلکه با انکار این دو و اظهار شکایت از اینکه نقادان وی، دیدگاهش را بهدرستی درک نکردهاند، همراه بود. او مینویسد:
«نقادان در واکنش به دیدگاههای من، مرا به پیروی از نا - عقلانیت، نسبیگرایی و دفاع از هرج و مرج و غوغاسالاری متهم ساختند درحالیکه من اینگونه برچسبها را مطلقا نفی میکنم.» (تامس کوهن :۰۷۹۱ b ص ۲۳۴)
کوهن میگوید نقادانی که عقیدة وی را به شیوة زیر گزارش میکنند دچار اشتباه شدهاند:
«طرفداران هریک از نظریههای قیاسناپذیر به هیچوجه نمیتوانند با یکدیگر ارتباط فکری برقرار کنند و در نتیجه برای بحث دربارة "انتخاب نظریهها" نمیتوان به دلایل محکم توسل جست بلکه نظریهها را باید با دلایلی انتخاب نمود که نهایتاً جنبة شخصی و ذهنی دارند. به تعبیر دیگر، در اینجا نوعی درک عرفانی در تصمیمگیری مؤثر است.» (تامس کوهن ۱۹۶۹: صص ۱۹۸ - ۱۹۹)
اما اگر نقادان مزبور - که کوهن عبارت آنان را نقل میکند - در فهم دیدگاههای وی ناکام ماندهاند پس تفسیر درست دیدگاه کوهن چیست؟ کوهن موضع خود را با این ادعا تبیین میکند که هیچ قانونی برای انتخاب نظریهها(theory - choice) وجود ندارد. احتجاج او آن است که هرگز نمیتوان با استدلال قیاسی، ضرورت انتخاب یک نظریه را نسبت به نظریههای دیگر اثبات نمود و نیز هیچگاه ممکن نیست بحث دربارة انتخاب نظریهها را با یک رأی قاطع منطقی به پایان رساند. کوهن میکوشد با مطرح ساختن ارزشها(values) مقصود خود را توضیح دهد:
«اینکه قانونی برای انتخاب نظریهها وجود نداشته باشد دلالت نمیکند که اساساً هیچ دلیل خوب و محکمی که بتوان از آن پیروی نمود، وجود ندارد و نیز دلالت نمیکند که دلایل از قاطعیت کافی برخوردار نیستند. حتی بر این نیز دلالت ندارد که دلایل "انتخاب نظریه" با آنچه معمولاً فیلسوفان علم بهعنوان معیار انتخاب مطرح میسازند، مانند دقتaccuracy) )، سادگی(simplicity) و سودمندیfruitfulness) )؛ متفاوت است؛ بلکه منظور از سخن فوق آن است که اینگونه دلایل به منزلة ارزشها عمل میکنند و از اینرو ممکن است به شیوههای گوناگون و بهصورت فردی یا گروهی، توسط کسانی که در معتبر شمردن آنها اتفاقنظر دارند بهکار برده شوند.» (تامس کوهن ۱۹۶۹: صص ۱۹۹ - ۲۰۰)
اما با وجود این، وی در بخش دیگری از سخنان خود چنین میگوید:
«اگر درک و برداشت دو نفر دربارة یک موقعیت واحد، متفاوت باشد ولی در عین حال، در بحث خود از واژگان یکسانی استفاده کنند به ناچار باید بگوییم نحوة استفادة آنها از کلمات مختلف است یعنی هریک از آنها به تعبیر من از منظری سخن میگوید که با دیگری قیاسپذیر نیست.» (تامس کوهن ۱۹۶۹: ص ۲۰۰)
همانگونه که مشاهده میشود برخلاف عبارت قبل، در اینجا کوهن بار دیگر مفهوم قیاسناپذیری را مورد تأکید قرار میدهد و همین ناهمخوانی موجب شد تا نقادان کوهن با پاسخهای وی قانع نشوند.
بهطور کلی، باید گفت کوهن در واکنش و پاسخ اولیة خود هم تلاش کرد از ادعاهای افراطی در آثار اولیهاش عدول کند و هم کوشید تا آنها را در چهره و قالبی جدید حفظ نماید. دیدگاههای جدید کوهن در پاسخهای اولیهاش وابسته به مفاهیمی همچون: "دلایل محکمgood reasons) ") و "ارزشها" وابسته است درحالیکه این مفاهیم، هماهنگی روشنی با سخنان پیشین وی ندارند. او مینویسد:
«من نه وجود دلایل محکم را انکار میکنم و نه توصیفی را که معمولاً دربارة آنها ارائه میشود، بلکه آنچه بر آن تأکید میکنم آن است که این قبیل دلایل، ارزشهایی را تشکیل میدهند که در انجام انتخاب بهکار میروند نه بهعنوان قوانین انتخاب.» (تامس کوهن ۱۹۶۹: ص ۲۶۲)
اینگونه اظهارنظرهای کوهن، پی بردن به مقصودش را دشوار ساخته است زیرا هماهنگی آن با عبارت پیشین وی دربارة قیاسناپذیری روشن نیست. برای نمونه، یکی از ویژگیهایی که وی دربارة ارزشها بر آن تأکید میکند آن است که: ارزشها ممکن است میان کسانیکه در نحوة کاربرد آن اختلاف دارند مشترک باشند، بهنحویکه شاید دو دانشمند مثلاً دربارة ارزش سادگی یعنی "پذیرش معیار سادگی بهعنوان یکی از عوامل تعیینکننده در انتخاب نظریه"، اتفاقنظر داشته باشند اما دربارة اینکه کدامیک از دو نظریة رقیب از این ارزش برخورداراند با یکدیگر، موافق نباشند. همچنین ممکن است دربارة اهمیتی که هریک از این دو دانشمند برای ارزش سادگی در مقایسه با دیگر ارزشها قایلاند با یکدیگر توافق نداشته باشند. اگر منظور کوهن از این سخنان آن باشد که دو دانشمند میتوانند بهگونهای مفید دربارة مسایلی که به سادگی نظریهها مربوط میشود بحث و بررسی کنند و اگر وی اینگونه تبادلنظرها را مجاز بداند - همانطور که از بعضی عبارات، چنین برمیآید - آنگاه روشن است که تعابیر کوهن دربارة ارزشها با حفظ عقیده به قیاسناپذیری سازگار نیست. زیرا براساس اصل قیاسناپذیری، اینگونه تبادلنظرها، غیرممکن خواهد بود. از سوی دیگر، اگر تمایلی به تبادلنظر میان دو دانشمند وجود نداشته باشد در آن صورت، توجیه اینکه: "اساساً چرا کوهن مفهوم ارزشها را به میان کشیده است"؛ کار دشواری است.
شاپِر این مشکل را در نقد خود بر پاسخهای اولیة کوهن متذکر شده است. وی میگوید: "اگر هیچ ضابطه و محدودیتی برای آنچه میتوان تحتعنوان ارزشها مطرح ساخت وجود نداشته باشد، آنگاه دیدگاه کوهن همانند سابق نسبیگرایانه و ضد - عقلگرایانه(antirationalistic) است و اگر در اینباره، ضابطه و محدودیت وجود داشته باشد در آن صورت دشوار است بتوان این محدودیتها را با ادعای قیاسناپذیری هماهنگ ساخت زیرا قیاسناپذیری، مستلزم فقدان اینگونه ضوابط و محدودیتها است. (دادلی شاپر ۱۹۷۱: ص ۷۰۸). این ابهام و ناهمخوانی در بحثی که کوهن دربارة دلایل محکم برای انتخاب نظریه مطرح میسازد نیز سایهافکن است. کوهن تاکید میکند که دلایل محکمی برای انتخاب نظریه وجود دارد اما در عین حال میگوید این دلایل، همان ارزشها را تشکیل میدهند. از آنجا که توضیح کوهن دربارة ارزشها روشن نیست ناگزیر تبیین وی دربارة دلایل نیز چنین خواهد بود زیرا اگر هیچ محدودیت و ضابطهای برای آنچه میتوان تحتعنوان ارزشها مطرح ساخت وجود نداشته باشد آنگاه دشوار است که بتوان چنین تعابیری را دلایل عینی برای انتخاب یک نظریه بهجای نظریة دیگر تلقی نمود. علاوه بر این، بر فرض پذیرش اصل قیاسناپذیری، مشکل است بتوان برای اصطلاح دلایل محکم - هنگامیکه در بحث پارادایمها بهکار میرود - معنای محصلی تصور کرد؛ زیرا همانگونه که شاپر اشاره میکند خود مفهوم دلایل محکم، امری است که وابسته به پارادایم است.
بنابراین بهنظر میرسد مطرح ساختن مفهوم ارزشها و دلایل محکم در روشن ساختن تز نا - عقلانیت سودمند نیست. همانگونه که دیدیم، کوهن اگرچه صریحاً تز نا - عقلانیت را انکار میکند اما با همان صراحت، اصل قیاسناپذیری را حفظ میکند - اصلی که تز مزبور، پیامد آن است - و مفاهیمی را وارد بحث میکند که بهنظر میرسد جز مبهمتر ساختن دیدگاه وی، نقش دیگری ندارد. اگر ما انکار کوهن را دربارة تز نا - عقلانیت جدی بگیریم شاید بتوانیم بگوییم وی یکی از طرفداران عینیت در علم است. اما به دشواری میتوان انکار مزبور را جدی گرفت زیرا همانگونه که برخی عبارتهای کوهن نشان میدهد وی در همان حال که بهگونهای ناموفق میکوشد تا امکان ایجاد ارتباط و انجام مقایسه را بیان کند چندان تمایلی به انکار اصل قیاسناپذیری ندارد. بهنظر میرسد کوهن درصدد است تا هردو جنبه را حفظ کند یعنی هم میخواهد قیاسناپذیری (و به دنبال آن، ناعقلانیت) را حفظ نماید و هم میخواهد نا - عقلانیت را انکار نموده و امکان ایجاد ارتباط میان طرفداران پارادایمهای رقیب را مجاز تلقی کند که این در حقیقت، دست کشیدن از قیاسناپذیری است. در مجموع باید گفت حفظ قیاسناپذیری موجب میشود تا انکاری که کوهن نسبت به تز نا - عقلانیت و نیز در قبال نسبیگرایی ابراز میکند تضعیف و تباه شود.
۴) بررسی پاسخهای متأخر کوهن
دیدیم که پاسخهای اولیه کوهن در قبال نقدهایی که از سوی شِفلِر، شاپر و کوردیگ مطرح شد رضایتبخش نبود. وی پاسخهای دیگری را نیز در برخی آثار متأخرتر خود ارائه نمود که در اینجا در قالب چند عنوان به بررسی آنها میپردازیم.
۱) سنجشپذیری و قیاسناپذیری. کوهن در یکی از مقالههای متأخر خود، مسئلة ارتباط میان سنجشپذیری و قیاسناپذیری را موردتوجه قرار داد. وی در این مقاله با عنایت به نقد شفلر مبنی بر اینکه: "با قبول اصل قیاسناپذیری، امکان رقابت میان نظریهها و در نتیجه، امکان گزینش میان آنها وجود نخواهد داشت"؛ چنین مینویسد:
«اغلب خوانندگان کتاب من چنین پنداشتند که وقتی نظریهها را قیاسناپذیر میدانم، منظورم آن است که آنها را نمیتوان با یکدیگر سنجید اما "قیاسناپذیری" واژهای است که از ریاضیات وام گرفتهام و در آنجا چنین پیامدی ندارد.» (کوهن. ۱۹۷۶: صص ۱۹۱-۱۹۰)
اما سخنان کوهن در ادامة مقاله مزبور بهگونهای است که موجب آشفتگی بیشتر موضع او را فراهم میآورد:
«در بهکارگیری واژة "قیاسناپذیری" درمورد نظریهها، مقصود من صرفاً آن بوده است که تأکید کنم هیچ زبان مشترکی که به کمک آن بتوان دو نظریه را بهطور کامل بیان نمود وجود ندارد و از اینرو، سنجش [و تطبیق] نقطه - به - نقطة(point - by - point comparison) دو نظریه ممکن نیست.» (کوهن. ۱۹۷۶: ص ۱۹۱)
این سخن در حقیقت، طرح دوبارة عدم امکان سنجش است که کوهن قبلاً سعی در انکار آن داشت؛ زیرا کوهن با ادعا نمودن تفاوت اساسی میان "سنجش(comparison) " و "سنجشِ نقطه - به - نقطه"، در حقیقت میگوید پارادایمهای قیاسناپذیر را میتوان با یکدیگر سنجید اما نمیتوان این سنجش را "نقطه - به - نقطه" انجام داد. البته مخفی نیست که این سخن، کمکی به حل مشکل کوهن نمیکند زیرا این بدان معناست که یکبار بگوییم "دو نظریه را میتوانیم بسنجیم" و بار دیگر، امکان سنجش آندو را منکر شویم. گذشته از این، وی در پانویس مقالة فوق با تعبیری کنایهآمیز بار دیگر به موضع پیشین خود، مبنی بر اینکه: "اصل قیاسناپذیری، مانع هرگونه سنجش است"؛ و اینکه: "اساساً نظریههای رقیب را نمیتوان با یکدیگر مقایسه نمود"؛ برمیگردد و در نتیجه، امکان انتخاب میان نظریهها بهشیوهای عقلانی(rational) و عینی [ =(objective) واقعی و بیطرفانه] منتفی میشود. بنابراین، کوهن در پاسخهای متأخر خود نتوانسته است ناسازگاری میان ادعای تند "قیاسناپذیری" از یکسو، و "مجاز شمردن انتخاب عینی و عقلانیِ نظریهها" را از سوی دیگر برطرف سازد. بهطور کلی، بر این نکته باید تأکید نمود که امکان سنجش میان نظریهها، حقیقتی است که خودبهخود، یکی از استدلالهای قوی را برعلیه اصل "قیاسناپذیری" کوهن تشکیل میدهد.
۲) تمایز میان مقام کشف(discovery) و مقام توجیه.(justification) کوهن در یکی از مقالات متأخرتر در پاسخ به نقادان خود این نکته را مطرح میسازد که آنان میان زمینههای مربوط به کشف و توجیه، تمایزی غیرقابل دفاع را مطرح میسازند که نخستینبار توسط هانس رایشنباخ (Hans Reichenbach) مطرح شد. کوهن دربارة اینکه: "تمسک به تمایز میان زمینههای کشف و توجیه، تصویری پذیرفتنی و مفید را از فعالیت علمی به دست میدهد"؛ ابراز تردید مینماید. وی برای این تردید، دلایلی ارائه میکند که در اینجا به بررسی و نقد برخی از آنها میپردازیم.
از نکات مورد تاکید کوهن، آن است که زمینههای مربوط به "تصمیمِ(decision) " دانشمندان دربارة توجیه برخی نظریهها نسبت به برخی دیگر، روشن و شفاف نیست. زیرا هریک از "نظریههای رقیب علمی" به نوبة خود از دلایلی خاص بهرهمندند که آنرا مورد حمایت قرار میدهند؛ اما اینکه در چنین مواردی دانشمندان چگونه تصمیم میگیرند به عواملی بستگی دارد که با کشف نظریههای رقیب مرتبط است یعنی معمولاً کشف(۱) یک نظریة جدید با تصمیم دانشمندان برای ترجیح آن نظریه بر نظریة رقیب، هماهنگ است و ارتباط تنگاتنگ دارد. کوهن مدعی است عواملی که در کشف یک نظریة جدید و طرد نظریة قدیمی دخیلاند با تصمیمگیری جامعة علمی برای انتخاب و ترجیح نظریة جدید نیز مرتبطاند. [بنابراین، تفاوت اساسی میان مقام کشف یک نظریه و تصمیمگیری برای ترجیح آن وجود ندارد]. به تعبیر کوهن:
«ملاحظاتی که به زمینة کشف مرتبطاند با زمینههای مربوط به توجیه نیز ارتباط دارند. دانشمندانی که به نوعی با علایق و حساسیتهای افرادی که یک نظریة جدید را کشف میکنند ارتباط پیدا میکنند، بهصِرف همین امر غالباً در شمار اولین طرفداران نظریة مزبور قرار میگیرند.» (کوهن، ۱۹۷۷: ص ۳۲۸)
در نقد سخنان کوهن باید به این نکته توجه داشت که تصمیمهای علمی، چیزی غیر از توجیه آن تصمیمها است. البته تردیدی نیست که اتخاذ تصمیم علمی، بخش مهمی از فعالیت علمی را تشکیل میدهد و اگر بخواهیم مشغلة علمی را بهدرستی و از تمام جوانب درک کنیم نیازمند آنیم که روند عینی تصمیمگیری علمی و نیز انتخاب نظریهها را مطالعه نماییم. اما با وجود این، هنگامیکه تصمیم فلان دانشمند را در انتخاب نظریة ۱T بهجای نظریة ۲T تشریح میکنیم پرسش دیگری نیز مطرح میشود و آن اینکه آیا دانشمند مزبور در تصمیم خود موجه بوده است یا خیر؟ آنچه با این پرسش موردتوجه قرار میگیرد بررسی توانِ توجیهیِ دلایلی است که دانشمند مزبور برای انتخاب نظریة ۱T مطرح مینماید و نهایتاً مطلوب بودن آن دلایل را جویا میشود. عواملی که "تصمیم" دانشمند را در انتخاب نظریة ۱T تشریح میکنند در مقام "توجیه"، نقشی ایفا نمینمایند هرچند شاید بهخوبی در پاسخ به این پرسش که: "چرا دانشمند مزبور، چنان تصمیمی را اتخاذ کرد؟"، کارامد باشند. پرسشی که به زمینة توجیه مربوط است این نیست که: "چرا فلان دانشمند، نظریة ۱T را انتخاب نمود"؛ بلکه پرسش آن است که: "آیا انتخاب وی، انتخابی درست و شایسته بوده است یا خیر؟" اگر بپذیریم که پرسش دوم، پرسشی بجا و مشروع بهشمار میآید خواهناخواه به این نتیجه میرسیم که زمینة مربوط به تصمیمگیری، غیر از زمینة مربوط به توجیه است. بنابراین کوهن حداکثر نشان داده است که عوامل مرتبط به زمینة کشف با عوامل مربوط به زمینة تصمیمگیری ارتباط دارند، اما او نشان نداده است که چرا ما باید دربارة تمایز راینباخ (یعنی تمایز میان عوامل مربوط به زمینة کشف و عوامل مرتبط به زمینة توجیه) تردید کنیم.
دلیل دیگری که کوهن برای تردید دربارة تمایز رایشنباخ مطرح میسازد به ادعای او دربارة عوامل "ذهنی(subjective) " و اینکه آنها عنصری حذفنشدنی در تصمیم دانشمند برای گزینش یک نظریه بهشمار میآیند، مربوط میشود. در اینجا نیز باید توجه داشت که حتی اگر کوهن حق داشته باشد اینگونه عوامل ذهنی را عنصری حذفنشدنی در روند تصمیم دانشمندان برای برگزیدن نظریهها بهشمار آورد، باز هم این نقد بر او وارد است که عوامل مربوط به اینگونه تصمیمگیریها لزوماً به توجیه تصمیمهای مزبور ارتباط ندارند و در حقیقت، کوهن، بار دیگر، زمینة مربوط به تصمیم را با زمینة متعلق به توجیه خلط کرده است. در دلایل کوهن در نفی تمایز رایشنباخ خلط "مقام تصمیم" با "مقام توجیه" بهچشم میخورد، گویی تصمیم برای انتخاب نظریةT عیناً توجیهگر این تصمیم نیز بهشمار میآید. اما تردیدی نیست که این دیدگاه نادرست است و تصمیم برای گزینش نظریةT ، غیر از توجیه این تصمیم است (اگر چنین نباشد چگونه میتوان هرگز مرتکب تصمیم غیرموجه شد). بدینسان حداکثر برآیند سخنان کوهن آن است که عوامل مربوط به زمینة کشف با عوامل مربوط به زمینة تصمیم ارتباط دارند.
همچنین کوهن در بحث خود دربارة مفهوم "ذهنیت" ادعا میکند که نقادان وی دچار اشتباه شدهاند و بر این باور است که اگر نقادان وی سخن او را مبنی بر اینکه: "در گزینش نظریهها لزوماً عوامل ذهنی دخیلاند" به این معنا بگیرند که: "انتخاب نظریهها امری غیرقابل بحث یا مسئلهای ذوقی است" مرتکب خطا شدهاند. در اینجا ما با کوهنِ محافظهکار مواجهیم که بهظاهر تز قیاسناپذیری و پیامدهای آنرا منکر است. کوهن در اینجا چارهای ندارد جز آنکه تز قیاسناپذیری را انکار کند چه "قیاسناپذیری" در حقیقت تضمینکنندة عدم امکان بحث دربارة پارادایمهای رقیب است زیرا براساس قیاسناپذیری، پارادایمهای رقیب را نمیتوان از موضعی بیطرفانه مقایسه نمود. حال اگر انتخاب نظریهها از میان رقبای قیاسناپذیرش، ممکن باشد در آن صورت امری غیرقابل بحث خواهد بود [یعنی نمیتوان آنرا از موضعی بیطرفانه مورد چونوچرا قرار داد]. بنابراین اگر کوهن عدم امکان بحث دربارة نظریهها را منکر شود باید تز قیاسناپذیری را نیز انکار کند. اما وی در صفحة بعد از مقالة مزبور بهگونهای سخن میگوید که گویی تز قیاسناپذیری همچنان زنده و کارامد است و تصریح میکند که انتخاب نظریهها بهگونهای قیاسپذیر، امری دشوار و بلکه ناممکن است. در اینجا ما بار دیگر با ناسازگاری و تناقضگویی در نوشتههای متأخرتر کوهن مواجهیم؛ یعنی از یکسو، تمایل وی برای دفاع از ادعای تند "قیاسناپذیری" مطرح است و از سوی دیگر، وی هرگونه ادعای تند "قیاسناپذیری" را منکر میشود.
۳) نسبیگرایی. دیدیم نقادان کوهن استدلال کردند که اصل قیاسناپذیری کوهن، دیدگاه وی را نسبیگرایانه میکند به این معنا که قبول یک پارادایم یا یک نظریه بهحسب تعهد پیشین هرکس به آن پارادایم یا نظریه، امری نسبی است؛ از اینرو، ارزیابی عینی و بیطرفانه، امری غیرممکن خواهد بود. کوهن در پاسخهای متأخرتر خود کوشید تا موضع نخست خود را دربارة نسبیگرایی بهبود بخشد و نشان دهد که او نسبیگرا بهمعنای بد آن نیست:
«اگر شما مسیر رشد علم را - همانگونه که متعارف است - بهصورت الگویی تکاملی و درختمانند تصور کنید آنگاه فکر میکنم درنظر گرفتن حالت زیر نهتنها ممکن بلکه بسیار آسان است: مجموعهای از معیارها را درنظر بگیرید که به مشاهدهگرِ بیطرف، این امکان را میدهد که بگوید کدامیک از دو نظریهای که هریک برای توضیح جنبة خاصی از طبیعت ارائه شدهاند، در مقام متأخرتر (و در نتیجه، متکاملتر) قرار دارد و کدامیک در مقام متقدمتر... به این معنا، مسیر رشد علم، نشاندهندة یک روند یکسویه و بازگشتناپذیر است و این دیگر، دیدگاهی نسبیگرایانه نخواهد بود.» (کوهن،:۰۷۹۱ a ص ۵۰۸)
اما عبارت فوق، به هیچوجه، کوهن را از نسبیگرایی نجات نمیدهد. دیدگاه قدیمی کوهن از آنرو نسبیگرایانه بهشمار میآمد که بهنظر میرسید ترجیح یک نظریه بر نظریة دیگر، هیچ ارتباطی با ارزیابی بر وفق معیارهای بیطرفانه و عینی ندارد و طرفداران پارادایمهای رقیب، هریک براساس معیارهایی که پارادایم خاص آنان دیکته میکند پارادایم خود را برتر از پارادایمهای رقیب قلمداد مینمایند. این نگرش موجب میشد تا ارزیابی پارادایمها نسبیگرایانه جلوه کند زیرا اینکه کدام پارادایم، پارادایم برتر شمرده شود بستگی به آن داشت که با کدام مجموعه از معیارهای ارزیابی به داوری بپردازیم. مطابق این دیدگاه، ۱P به حسب معیارهایی که از سوی خودِ ۱P دیکته میشود پارادایم برتر قلمداد میگردید نه بهحسب معیارهایی که از سوی ۲P مقرر میشود. همچنین ۲P نیز بهحسب معیارهایی که از سوی خودِ ۲P دیکته میگردید پارادایم برتر بهحساب میآمد نه براساس معیارهایی که از سوی ۱P مقرر میشود.
از آنجا که کوهن در آن هنگام معتقد بود هیچ نوع معیار خنثایی در دست نیست؛ عمل ارزیابی به حسب معیارها، امری نسبی بهشمار میآمد و از اینرو، دربارة پارادایمها نیز مطلب از همین قرار بود. آنچه گفتیم خلاصهای بود از معنایی که براساس آن، دیدگاه قدیمی کوهن نسبیگرایانه تلقی میشد. اما استعارة تکاملی(evolutionary) و "درختگونه" که کوهن در عبارات مذکور از آن استفاده میکند، با مسئله نسبیگرایی - بهگونهای که مطرح شد - ارتباطی ندارد زیرا معیارهای تکاملی که در استعارة مذکور مطرح شد نهایتاً به این نکته اشاره میکند که کدام مجموعه از پارادایمهای رقیب در رتبة متأخرتر قرار دارند یا به تعبیر دیگر، رشد یافتهتراند. اما باید توجه داشت که متأخر بودن یک پارادایم به معنای بهتر بودن آن نیست. طرفداران پارادایمِ متقدمتر براساس معیارهای ارزیابیای که پارادایم آنها دیکته میکند هنوز میتوانند پارادایم خود را نسبت به پارادایم متأخرتر، برتر بدانند. در نتیجه، استعارة تکاملی - که کوهن در پاسخهای متاخر مطرح ساخته است - نمیتواند نشان دهد که دیدگاه وی نسبیگرایانه نیست. بدینسان، بار دیگر درمییابیم که اظهارات متأخر کوهن در جهت تبیین، اصلاح یا بهبود دیدگاه نخست وی، کارایی چندانی ندارد.
در مجموع باید گفت که پاسخهای متأخرتر کوهن، کمک چندانی به مقبولیت دیدگاه وی نکرده است. همانگونه که شفلر اظهار کرده است عینیتِ ارزیابی علمی، مستلزم امکان بحث معقول دربارة شایستگی پارادایمهای رقیب بهصورت تطبیقی است. اگر کوهن چنین بحثی را مجاز بداند در حقیقت باید از تز "ناعقلانیت(irrationality) " و نیز تز "قیاسناپذیری" و "نسبیگرایی" عدول کند. او مدعی است از تز ناعقلانیت عدول کرده است اما به اصل "قیاسناپذیری" همچنان پایبند است. آشکار است که چنین سخنی، پذیرفتنی و قابلدفاع نیست. اگر او واقعاً از تز "ناعقلانیت" عدول کرده باشد، حداقل این نکته را میپذیرد که امکان انتخاب نظریهها بهصورت عینی و واقعی وجود دارد و با این پذیرش در حقیقت، تسلیم سخن نقادان خود شده است و درصورتیکه از تز "ناعقلانیت" عدول نکرده باشد موضع وی دچار ابهام و اختلاط است و دخالت دادن آنچه وی قبلاً "ارزشها" نامید فقط بر ابهام اینگونه مسائل میافزاید. بدینسان تلاشهای متأخرتر کوهن نیز در پاسخ به نقادانش چندان رضایتبخش نبود و تز ناعقلانیت و قیاسناپذیری و نسبیگرایی همچنان ناموفق و ناموجه باقی ماندهاند و وی در نشان دادن اینکه روند انتخاب نظریهها نمیتواند عینی یا عقلانی باشد و نیز دربارة اینکه باید به حسب تعهدات مرتبط با پارادایمها، امری نسبی شمرده شود ناکام مانده است. اما اگر کوهن - آنگونه که خود ادعا میکند - با نقادانش بهطور جدی در این نکته که "علم لزوماً ذهنی یا غیرعقلانی نیست" موافق باشد، آنگاه نتوانسته است هماهنگی این عقیده را با دیگر دیدگاههای خود دربارة شیوه تحول نظریههای علمی نشان دهد.
تحقیق: پیروز فطورچی
منابع و مآخذ
۳۹۹. Against Relativism: A Philosophical Defense of Method. LaSall: Open Court.۱Harris, James.
۷۹۹. Introduction to the Philosophy of Science: Cutting Nature at Its Seams. Oxford:۱Klee, Robert. Oxford University Press.
۱۷۹a. The Justification of Scientific Change. Dordrecht: D. Reidel Publishing۱Kordig, Carl R. Company.
۹۶۹. Postcript - ۹۶۹۱, in: The Structure of Scientific Revolutions.۱Kuhn, Thomas S.
۰۷۹a. The Structure of Scientific Revoluions. Chicago: University of Chicago۱Kuhn, Thomas S. Press.
۰۷۹ b. "Reflections on My Critics". Included in Lacatos and Musgrave.۱Kuhn, Thomas S.
۶۷۹. "Theory-Change as Structure-Change: Comments on the Sneed Formalism".۱Kuhn, Thomas S. .۱۰Erkenntnis
۷۷۹. The Essential Tension. Chicago: Uniuersity of Chicago Press.۱Kunn, Thomas S.
۹۸۹. Science and Subjectivity. Indianapolis: Hackett Publishing Company.۱Scheffler, Israel.
.۱۷۹۱۷۲. The Paradigm Concept. Science ۱Shapere, Dudley.
۷۸۹. Relativism Refuted: A Critique of Contemporary Epistemological Relativism.۱Siegel, Harvey. Dordrecht: D. Reidel Publishing Company.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست