دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
سی مرغ یا سیمرغ
از خود می پرسم وقتی سی هزار مرغ برای دیدار سیمرغ به کوه قاف دور از دسترسِ حتی بالا بلندترین پرندگان، می روند چه معنایی می تواند داشته باشد؟ این که از آن هزاران پرنده ی این جهانی تنها سی مرغ آن جهانی باقی بماند و بس. آن ها گذشتند به راهبری هدهد از آتش و سرما، از کوه و دشت، تا عاقبت خود را در نا کجا آباد کوه قاف یافتند. درست آن جا که تنها خود رادیدند و نه چیزی جز خود. اما خودی که از هفت وادی عشق گذشته بود و حال چیزی بود از خود، که نه از خود و از دیگری.
گفت ما را هفت وادی در ره است
چون گذشتی هفت وادی،درگه است
وا نیامد در جهان زین راه کس
نیست از فرسنگ آن آگاه کس
چون نیامد باز کس زین راه دور
چون دهندت آگهی ای ناصبور؟
چون شدند آن جایگه گم سر به سر
کی خبر بازت دهد ای بی خبر؟
هست وادی طلب آغاز کار
وادی عشق است از آن پس ، بی کنار
پس سیم وادی است آن معرفت
پس چهارم وادی استغنا صفت
هست پنجم وادی توحید پاک
پس ششم وادی حیرت صعبناک
هفتمین وادی فقر است و فنا
بعد از این روی روش نبود تو را
در کشش افتی روش گم گرددت
گر بود یک قطره قلزم گرددت
باری، پرندگان خسته و سرگشته راه بودند اما به مقصود رسیدند. اما در آخر تنها مرغانی ماندند و دیدند که مانده بودند و رنج راه بی راهشان نکرده بود. که هر پرنده برای جدا شدنش از دسته مرغان بهانه ای داشت و هدهد دانا پاسخش را با حکایتی می داد.
«آب در جوی من است اینجا مدام
من به خشکی کی توانم یافت کام
کردهام هرلحظه غسلی بر صواب
پس سجاده باز افکنده برآب»
منطقالطیر - حکایت بط
«در خرابی جای میسازم به رنج
زانکه باشد در خرابی جای گنج»
● منطقالطیر - حکایت کوف
«گفت ای پرندگان بحر و بر
من نیم مرغی چو مرغان دگر
پادشاهان سایه پرورد من اند
چون گدا طبعند کی مرد من اند»
● منطق االطیر- حکایت همای
« پس در آمد بوتیمار پیش
گفت ای مرغان من و تیمار خویش
بر لب دریاست دایم جای من
نشنود هرگز کسی آوای من
چون منی را عشق دریا بس بود
در سرم زین شیوه سودا بس بود»
● منطق الطیر- حکایت بوتیمار
پرندگان که هر یک خوی و خصلتی دارند، چون انسان ها می نمایند و آن ها که می مانند همچون راهیابان واقعی. هدهد هم که با درایت تمام هربار در پاسخ بهانه های آن ها حکایتی را بیان می کند، که خود حکایتی است برای خواننده.
من زبان مرغان سر به سر
با تو گفتم فهم کن ای بی خبر
در میان عاشقان مرغان درند
کز قفس پیش از عجل درمی پرند
حال با خود می گویم عجب هوشمندی و فراستی، چه سخن نکویی که شاعری بتواند چنین داستانسرایی کند و از مقصود اصلی اش در میان گفته هایش دور نشود. داستان در داستان و قصه در قصه تار پود این فرش هزار رنگ اشعار ایرانی را به هم بافته و ساخته این مقامات طیور را. عطار، شیخ فریدالدین عطار نیشابوری همان که زاده قریه ای در کدکن نیشابور است، در سالی حدود ۵۴۰ هجر شمسی. او که شاعر و عارف بلند آوازه ایران است و انتظار نمی رود روحش جز روح پارسی باشد. نام او «محمّد»، لقبش «فرید الدّین» و کنیهاش «ابوحامد» بود و در شعرهایش بیشتر عطّار و گاهی نیز فرید تخلص کردهاست. نام پدر عطّار ابراهیم (با کنیه ابوبکر) و نام مادرش رابعه بود. او که داروسازی و عرفان را از شیخ مجدالدّین بغدادی فرا گرفتهبود به کار عطاری و درمان بیماران میپرداخت. درباره عطار دیگر دیده نشدن دنیا و راه زهد، گوشهگیری و تقوا را پیش گرفتن وی، داستانهای زیادی گفته شدهاست. مشهورترین، آنست که عطار در محل کسب خود مشغول به کار بود که درویشی از آنجا گذر کرد. درویش درخواست خود را با عطار در میان گذاشت، اما عطار همچنان به کار خود میپرداخت و درویش را نادیده گرفت. دل درویش از این رویداد چرکین شد و به عطار گفت: تو که تا این حد به زندگی دنیوی وابستهای، چگونه میخواهی روزی جان بدهی؟ عطار به درویش گفت: مگر تو چگونه جان خواهی داد؟ درویش در همان حال کاسه چوبین خود را زیر سر نهاد و جان به جان آفرین تسلیم کرد. این رویداد اثری ژرف بر او نهاد که عطار دگرگون شد، کار خود را رها کرد و راه حق را پیش گرفت و تا پایان عمر (حدود ۷۰ سال) با بسیاری از عارفان زمان خویش همسخن گشته و به گردآوری داستانهای صوفیه و اهل سلوک پرداخت.
عطار برخلاف شاعران برجسته تصوف ایرانی همچون مولوی و سنایی، با هیچ دربار و بارگاهی رابطه نداشته است. برخلاف سنایی که مقدار زیادی از عمرش را به مداحی گذرانده است و برخلاف مولوی که به هر حال مورد توجه درباریان عصر خود بوده است ، عطار به تحقیق مدح کسی را نگفته است. درباره مرگ عطار تذکرهنویسان نگاشتهاند که: پس از تسلط چنگیز خان مغول بر بلاد خراسان شیخ عطار نیز به دست لشکر مغول اسیر گشت. گویند مغولی میخواست او را بکشد، شخصی گفت: این پیر را مکش که به خونبهای او هزار درم بدهم. عطار گفت: مفروش که بهتر از این مرا خواهند خرید. پس از ساعتی شخص دیگری گفت: این پیر را مکش که به خونبهای او یک کیسه کاه ترا خواهم داد. شیخ فرمود: بفروش که بیش از این نمیارزم. مغول از گفته او خشمناک شد و او را هلاک کرد. بنا بر پژوهشهای دکتر شفیعی کدکنی هفت کتاب از آن عطار است و بقیه آثاری که به وی منسوب کردهاند، ربطی به عطار ندارد. مختار نامه، مصیبت نامه، الهی نامه،اسرار نامه،منطق الطیر، دیوان غزلیات و قصاید و تدکره الاولیاء.
نویسنده : المیرا کاظمی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست