دوشنبه, ۱ مرداد, ۱۴۰۳ / 22 July, 2024
مجله ویستا

بقایای فرهنگ و تناقض های تجربه شهری


بقایای فرهنگ و تناقض های تجربه شهری

تمامی آن چیزی که از یک فرد بشری باقی می ماند گوگردی است که جعبه کبریتی را کفایت می کند.»
کارل سندبرگ
تلنبار شدن فرهنگ بر کمرگاه آدمیان به مثابه آن چیزهایی که در تعریف رسمی و کلیشه …

تمامی آن چیزی که از یک فرد بشری باقی می ماند گوگردی است که جعبه کبریتی را کفایت می کند.»

کارل سندبرگ

تلنبار شدن فرهنگ بر کمرگاه آدمیان به مثابه آن چیزهایی که در تعریف رسمی و کلیشه یی ولیکن معنادار خود به «دستاوردهای انسانی» مزین می شود به خوبی در حدیث نفس ماخولیاوار «بهومیل هرابال» این مهم ترین نویسنده اهل چک در «تنهایی پرهیاهو» منعکس شده است. آنجا که کتاب ها، تابلوهای نقاشی و عکس ها که زمانی تجلی روح زمانه و مواریث تاریخ بوده اند در چرخه دگرگونی فرم اقتدار و هژمونی اجتماعی ارزش های خود را از دست داده و در فرجام تراژیک حیات آدمی به دستگاه پرس سپرده شده و به کاغذهای باطله بدل شده اند.

نکته در اینجاست که حدیث نفس ماخولیاوار هرابال به عنوان کارگری که خود اهل خواندن است و ماخولیای نفسگیر او در تداوم حیات بخشیدن به برخی از کتاب هایی که دوست دارد با نقل قول های فراوانی از کانت و هگل گرفته تا رمبو و سندبرگ به خوبی کلنجار رفتن های سوژه را با تناقض های خود در دل زوال تدریجی فرهنگ در زیرزمین های متعفن پراگ عیان می سازد.

نشان دادن تناقض های تجربه شهری دقیقاً با عیان ساختن لایه های نادیدنی شهر یعنی زیرزمین ها و فاضلاب ها صورت می پذیرد. مکان هایی انزجارآور که تصویرگر حقیقی کشمکش های آدمیان به صورت ستیز موش ها بر سر تصاحب و مالکیت کاغذ های باطله یعنی همان مواریث فرهنگی از اقتدار افتاده است. تصویری که با انگاره رایج رمانتیک از پراگ فرهنگ پرور و فرهیخته با ساختمان های باروکی که تجلی گر نوستالژی بقایای رنسانس است، در تعارض محض قرار می گیرد.

«کاغذ باطله هایی که خیس و کپک زده تا سقف تل شده چنان تخمیر می شود و به گند می افتد که کود حیوانی پیش اش گل و ریحان است.» (ص۲۲ )چنین تصویری از بقایای فرهنگ با عناصر بنیادین آن یعنی مسیحیت و روشنگری پیوند می یابد و تعارض های پراتیک و فکری حاصل از آن نه تنها روی زمین مجازی امور واقع بلکه در درون گنداب های حاصله از زیست اقتصادی و فکری بشری در درون زمین متبلور می شود و بر چهره فرهنگ شتک می زند. رستگاری از دست رفته در چنین کشمکش نابهنگامی به بی ثمرگی فرهنگ در نجات حقیقی بشر اشاره می کند. در جایی هرابال به رستگاری دوستش مانچا این گونه اشاره می کند؛ «منی که تمام عمر به انتظار دریافت نشانه عنایتی کتاب خوانده بودم هرگز از بالا کلامی نشنیده بودم ولی مانچا که همیشه از کتاب نفرت داشت به چیزی تبدیل شده بود که مقدر بود باشد؛ به فردی که دیگران درباره اش کتاب می نوشتند و مهم تر از آن با بال های سنگی اش به اوج پرواز خود رسیده بود.» (ص۸۳)

جنجال ذهنی او با کانت این نماینده تمام عیار روشنگری با کنایه های او به جمله معروف کانت تناقض های دستاوردهای روشنگری و وضعیت فعلی پراگ را آشکار می سازد. «دو چیز ذهن مرا با اعجابی فزاینده دائم در هم انباشته است؛ آسمان پرستاره بالای سرم و کاری که خودم انجام می دهم که چنان هولناک است که انجامش به مدرک الهیات نیاز دارد. دکمه سبز را می زنم. بعد دست نگه می دارم . یک بغل کاغذ باطله برمی دارم و در طبله می چینم. در ته چشم موش ها چیزی می بینم که بیش از کهکشان ها با من سخن می گوید.» (ص۱۰۳)

مرگ معشوق جوانی او آن دخترک کولی در آشویتس یعنی همان جایی که به قول آدورنو بعد از آن سخن گفتن از فرهنگ بی ارزش است و راوی تنها در آخرین سطرهای اثرش نام دخترک را به یاد می آورد و زمانی تمامی امیدهای او بوده است، یادآور آن گفته اساسی بنیامین درباره فرهنگ به مثابه میراث است که باید سنت را به جای آنکه بر دوش مان حمل شود از دوشمان تکانده در دست هایمان بگیریم. به ویژه آنکه به صورت کاغذ های باطله در آن زیرزمین متعفن درآمده باشد.

امین حامی خواه