شنبه, ۲۲ دی, ۱۴۰۳ / 11 January, 2025
جهان و جهان بینی جمال زاده
اولین نامهای که سید محمدعلی جمالزاده از ژنو برای من فرستاد درباره کتابچهای بود که پیرامون مسئلهی جنگ منتشر کرده بودم و نسخهای از آن را همراه با نامهای برای پیرمرد هم فرستاده بودم. در بحبوحهی جنگ ایران با عراق، مطالبی را بهطور کلی درباره جنگ گردآورده و ترجمه کرده بودم و چون امکان انتشار آن در ایران و در آن زمان وجود نداشت، بهتعدادی محدود و بهصورت کتابچهای در آلمان منتشر کردم و برای برخی از دوستان و آشنایان فرستادم.
۱ ) جمالزاده در ۸ مهرماه ۱۳۶۶ در پاسخ، نامهای برایم فرستاد که از جمله در آن نوشته بود: "برایِ منِ هیچندان مسئلهی جنگ و صلح که از مغز انسانی و روح آدمیان ریشه میگیرد، مسئلهی بغرنجی است. دربارهی جنگ همینقدر بعرض میرساند که وقتی انسان متوجهی دنیای اکل و مأکول که در سرتاسر جهان و جهانهای از ما دورافتاده و در فلکالافلاکها (گالاکسیهای امروز) میگردد، بهسهولت قبول میکند که جنگ و ایجاد غالب و مغلوب همیشه و در همه جا حکمروا بوده است و شاید بعدها هم خواهد بود. ولی البته تربیت و تبلیغات و رواج انسانیت و معنویات هم ممکن است وضع را بهتر سازد. در هر صورت کار خوبی کردهاید و درین شعلههای آتش درصدد هموار ساختن شعله برآمدهاید. خدا بهشما پاداش دهد. اما درباب کیفیت روح (و روانشناسی) درین جای تردید نیست که از روح خیلی خیلی بیخبریم و خوب میدانیم که حتی در کلامالله مجید ما که بلاشک کتابِ عظیمالشأنی است دربارهی روح آمده است که "قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی"۲ و من بارها از خود پرسیدهام که این روح چیست و در کجای وجود انسانی منزل دارد که گاهی حتّی بهضرب نیشِ زنبور یا عقربی بهپرواز درمیآید و از بدن جدا میشود و معلوم نیست بهکجا میرود. پس نه چندان بهحرفهای علوم فیزیک و شیمی و هیئت معتقدم و نه بهحرفهای روانشناسان و خودمان را کودکانی بیش نمیدانم. در هر صورت کار جنابعالی در ترجمهی این کتاب سزاوار تمجید است و خدا بهشما توفیق عطا فرماید".
● «کلاغه بهخانهاش نرسید»
چند سال گذشت. ژوئیه سال ۱۹۹۰ میلادی بود که سید محمدعلی جمالزاده در نامهای دیگر بهمن نوشت: «حاضرم و دلم میخواهد که بعضی از چیزهایی که بهشکل داستان و یا کتاب و یا مقاله و یا خاطرات و یا یادداشت نوشتهام و هنوز بهچاپ نرساندهام و حاضر دارم، بهصورت قابل قبولی بهچاپ برسد و تا عمر باقی است (شاید شنیده باشید که صد ساله شدهام و شکر خدا را بهجا میآورم و هنوز هم با قلم و کاغذ سر و کار دارم). پس از انقلاب ایران کتابی از من در ایران بهچاپ نرسیده است. کتاب «کلاغه بهخانهاش نرسید» هم هنوز بهچاپ نرسیده است و شاید امکانپذیر باشد که آنرا با کمک دوستانه شما بهچاپ برسانم. محتاج رسیدگی از طرف خودم است که چون مغلوب سن و سال هستم کار آسانی نیست». در پاسخ نامهاش نوشتم که آمادهی خدمتم.
یک سال گذشت و دیگر خبری از جمالزاده نرسید. در ۳۰ سپتامبر ۱۹۹۱ نامهای تأثرآور از او دریافت کردم. نوشته بود: «با سلام و دعای بسیار خالصانه با تأخیر بسیار و تقدیم معذرت بعرض میرساند که ارادتمند روزگار سخت پریشانی دارد و زنم (۸۴ ساله) در بیمارستان در حال نزع است و خدا میداند چه عاقبتی خواهد داشت. امید نجات بسیار کم است چون مرضش مرض پاژکینسون است و بسیار صعبالعلاج است علیالخصوص که مغزش محتاج عمل جراحی است و مغز را چند سال پیش یکبار عمل کردهاند و عمل دوباره را بسیار بسیار خطرناک و بس غیر ممکن میدانند. خودم هم زیاد پیر شدهام بحساب هجری قمری صد ساله هم شدهام و حال خوشی ندارم باین جهت و جهات متعدد دیگری که با شرح آن دلم نمیخواهد شما را ملول سازم بعرض میرسانم که فعلاً از جمعآوری و رونویسی داستانهائی که صحبتش را با جنابعالی بمیان آوردم منصرف هستم شاید باز روزگار بهتری نصیبم شود در آن وقت آدرس شما را کنار گذاشتهام و باز اسباب زحمت خواهم شد مقصود این است که شاید قبل از چشمبستن ابدی این چند داستان هم بچاپ برسد و از میان نرود در صورتیکه اگر از میان هم برود آسمان بزمین نخواهد آمد».
جمالزاده در روز هفدهم آبان سال ۱۳۷۶ در سن یکصد و شش سالگی درشهر ژنو چشم از جهان فروبست و تا امروز که این قلم بر روی کاغذ میلغزد، آخرین داستانهای او که عنوان «کلاغه بهخانهاش نرسید» را برای آنها برگزیده بود هنوز منتشر نشده است. پس از انقلاب و تا همین چند سال پیش، کتابی در ایران از جمالزاده منتشر نشده بود؛ تا آنکه نخستین بار در سال ۱۳۷۷ خورشیدی یادوارهای نفیس و ماندگار در یکمین سالگرد مرگش منتشر شد و یک سال پس از آن، انتشار آثار او بههمت «هیأت امنای انتشار آثار جمالزاده» آغاز شد و تا امروز بسیاری از کتابهای جمالزاده در ایران نشر و بخش شده است.
● قصه تنهایی و غربت
باری، جمالزاده نزدیک بهنود سال از عمر صد و چند ساله خود را در غربت گذراند؛ خواسته یا ناخواسته؟ نمیدانم، فقط در این سالهای طولانی دوری از وطن، من خود بهتجربه دریافتهام که هر کس چند سال از عمر خود را در غربت سپری کرده باشد، میداند که قصه تنهایی و غربت، قصهای است که هر جا حکایت شود غمافزاست و جانکاه؛ حال خواه در کویر لوت و بیابان برهوت باشد، خواه در کنار رودخانه سن و دریاچه ژنو. از اینرو براین باورم که جمالزاده نیز از این قاعده مستثنی نبود. شاید بهترین گواه این مدعا را بتوان در لابلای نامههایش یافت. برای نمونه او در نامهای بهبانوی گرانقدر سیمین دانشور از جمله مینویسد: «ژنو بلاشک یکی از قشنگترین شهرهای دنیاست (بعضی اشخاص معتقدند که قشنگترین شهر است) و من هم زنِ خوب و خانه خوب و مزاج سازگاری دارم ولی تنها ماندهام و گاهی این تنهایی معنوی بهجایی میرسد که آن شعر معروف بر زبانم جاری میشود که نه در غربت دلم شاد و نه رویی در وطن دارم... گاهی هم اتفاق میفتد که نه تنها در شهر ژنو بلکه در دنیا، خودم را زیاد غریب میبینم و آن وقت دیگر کتاب و مقاله هم برایم بیمزه میشود و آن وقت است که دلم هوای دو سه تن رفیق و همزبان میکند».۳
او با آنکه میدانست که میخواهد در غربت بماند، ولی شاید خود هم تا پایان کار ندانست که چرا؟ آیا هراس از فساد گسترده در ایران بود؟ میگفت: "در ایرانِ ما، درد واقعی که علاجش مشکل است و نه با وسیلهی مذهبی میشود آن را مداوا کرد و نه با سیاست و تنبیه، «فساد» است".۴ جمالزاده با این سخن انگشت بر زخمی دیرین میگذاشت و در نامهای نیز دلیل نرفتن بهایران را ترس از رشوهخواری و فساد گسترده میداند و مینویسد: «مکّرر بهدوستانم گفتهام که میترسم بهایران بروم و از یک طرف عصبانی بشوم و عنانِ اختیار از دستم بیرون برود و حتی جذبه رشوه، از جاده بیرونم بیندازد و دارای قوه و قدرتی که بتوانم در مقابل امکان ثروتمند شدن- از راه رشوه و دخل و مداخل و عایدات نامشروع- استقامت بورزم، نباشم و آدم محولی، یعنی ناپاک و آلوده و پُر سر و صدا و پُرمدعا و بیکاره از آب درآیم. حالا هم بیکاره و بیمصرف هستم ولی لااقل قدرت اینکه کار نامشروع و عمل زشتی انجام بدهم، ندارم»۵
یا ترس از جفت ارتشاء و تبرا از همزاد فساد، یعنی سنت استبدادی بود؟ که "حجت را بر او تمام کرد که بلای اساسی آن تاریخ و فرهنگ یک استبداد سنتی و یک سنت استبدادی زودرس و دیرپاست که خواه ناخواه از مرزهای دولت مرکزی هم گذشته، و نه فقط حکومتهای محلی و ایلی، و درجات دیوانی و عیون اعیانی را فرا گرفته، بلکه بهوجوه عامّه و وجود اشخاص نیز راه یافته است. و از همینرو برداشت او از استبداد، صِرف دیکتاتوری یا حکومت مطلقه نیست، بلکه نوعی خودسری و خودرایی است که در سطوح گوناگون اجتماع و اِشکال متعدد روابط اجتماعی، زبردست را صاحب همه حقوق میسازد و زیردست را از هرگونه حقی میاندازد. جمالزاده، هم از این استبداد نفرت دارد و هم از آن میترسد".۶ در هر حال این بیت از صائب بیگمان زبان حال جمالزاده است، آنجا که میگوید:
دل رمیده ما شکوه از وطن دارد
عقیق ما دل پُر خونی از یمن دارد
● زبان چونان رودخانهای جوشان
هر که اما میخواهد که از بسیاری غم و درد غربت اندکی بکاهد، باید تدبیری کند و چارهای بیندیشد؛ وگرنه نه تنها غم غربت از پای میافکندش که سهل است، هویتش را هم از او میستاند و بر باد میدهد. نهآنجایی میشود و نه اینجایی؛ برزخنشینی میشود که حتی اگر هم محیطی که در آن زندگی میکند ظاهری «بهشتی» داشته باشد، روزگارش اما «دوزخی» است. جمالزاده هم چنین کرد و چون مصمم بود که در اروپا بماند، برای رهایی از مهلکه بیهویتی، عشق بهزبان فارسی را در خانهی جان خود جای داد و تمام عمر دست بهدامان فرهنگ و تاریخ و ادبیات ایران شد و از این رهگذر نه تنها خود را که بسیاری را نیز از بیهویتی نجات داد و هم نشان داد که چگونه میتوان عمری را دور از وطن گذراند، بیآنکه بیوطن شد.
من در جایی در پاسخ بهپرسش خبرنگاری که از وطن و زندگی در غربت پرسیده است گفتهام: «در هر کجای جهان که باشم، وطن من گستره پهناور زبان فارسی است. من هویت خود را در گستره این زبان جستجو کردم و یافتم. بهجرأت میگویم که ملّیت و مذهب من هم در زبان فارسی است که معنا پیدا میکند».۷ حال میگویم که در واقع زبان فارسی «وطن» اصلی جمالزاده شد و در این عرصه پهناور بود که او هویت ایرانی خود را یافت و در «وطندوستی» شهره عالم شد و خوش درخشید. ولی دلباختگی عمیق جمالزاده بهزبان فارسی و دلبستگی او بهفرهنگ و ادبیات ایران و نیز وطندوستی او، هیچگاه با تنگنظری و تعصب و ناسیونالیسم خشک و بیمغز همراه نبود، بلکه همواره با بلند نظری و سعه صدر و با تسامح و تساهل بهاین امور مینگریست. او در مورد آمیختگی سنجیده زبانها و آمیزش آگاهانه فرهنگها و تمدنها، تعصبات بیمورد نشان نمیداد و در جایی در این باره مینویسد: «زبان حالت رودخانه جوشانی را دارد. باید سرچشمه آن پاک و قوی باشد تا اگر خاشاکی در آن وارد شود، خودِ رودخانه بهقوّت و قدرت خود آن را از میان ببرد و محو سازد. و این بسته بهاین است که جوانهای ما دارای افکار قوی و صحیح و تازه و جوان باشند و ذوق و فهم آنها از روی قواعد منطقی و عاقلانه و استوار ارتقا بیابد و خلاصه آنکه مرد فکر خود باشند و بر اسب اعتقاد و ایمانی سوار باشند که در محیط و آب و هوای مملکت خودمان تربیت شده باشد و آب و علفِ جلگههای خودمانی را خورده و نوشیده باشد. مسلم است که دروازههای مملکتمان را نمیتوانیم بهروی افکار جدید ببندیم و اگر ببندیم، بهخودمان و بهمملکتمان و بهدنیا و بهتمدن خیانت کردهایم ولی افکار دیگران را نیز از راه خامی و بلاتشخیص پذیرفتن، کار معقولی نیست و همان طور که وقتی از انگلستان پارچه وارد میکنیم، نزد خیاط میبریم که مناسب قد و قامت و ذوق و سلیفه خودمان برایمان لباس بدوزد، در مورد قبول افکار جدید و قدیم بیگانگان باید آنهایی را بپذیریم که برای ما مناسب و بهترقی و پیشرفت و رفاه مادی و معنوی هموطنان مفید و مناسب باشد و تا با اطلاع بهاحوالِ آب و خاک و مردم خودمان آن افکار را در دیگ فکر و تجربه بهطوری که قابل هضم باشد، حاضر نساختهایم، بهمیدان نیاوریم و فکر مردم ساده را مشوش نسازیم. خلاصه آنکه چون خیلی عقب ماندهایم، خیلی عاقلانه و با حزم و احتیاط و بهقول فرنگیها rational (بخردانه) عمل نماییم که بیهوده وقت و انرژی صرف نشود.۸
● راهگشای نسلی تازه
جمالزاده خود نمونه خوبی در این زمینه بهدست داده است که بیگمان در عرصههای دیگر نیز میتواند سرمشق و الگو قرار گیرد: او با آگاهی و هوشیاری و با تکیه بر سنتهای کهن داستانسرایی در ایران، از هنر داستاننویسی اروپایی بهره گرفت و نخسین داستان کوتاه ایرانی را با سبک و شیوهای جدید پدید آورد و از این طریق بهگسترهای از ادب فارسی که در تنگنای سنتهای دست و پاگیر گرفتار آمده بود، هویتی تازه بخشید. او طلایهدار داستاننویسی نوین ایران شد و راهگشای نسلی که امروز خود را مدیون صادق هدایت میداند ولی کمتر از نقش جمالزاده در پیدایش این گستره آگاهی دارد. و این در حالی است که هدایت جمالزاده را بزرگ خود میدانست. البته جمالزاده در خَلق اولین اثر ادبی خود یعنی «فارسی شکر است»، بیشتر بهنثر داستان و بهجنبههای ترقی زبان فارسی توجه داشته است تا درونمایه و ساختار و موضوع و مضمون داستان؛ و خود نیز میگوید که منظورش «بهدست دادن نمونهای از فارسی معمولی و متداوله امروزه» بوده است. او در ادامه میگوید: «در این داستان میخواستم بههموطنانم بگویم که اختلاف تربیت و محیط، دارد زبان فارسی را، که زبان بسیار زیبا و شیرینی است، فاسد میسازد و استعمال کلمات و تعبیرات زیاد عربی و فرنگی ممکن است کار را بهجایی بکشاند که افراد و طبقات مختلف مردم ایران کمکم زبان یکدیگر را نفهمند».۹ از این رو علامه محمد قزوینی نیز که جمالزاده داستان «فارسی شکر است» را اول بار در حضور وی و تنی چند از دوستانش در برلین خواند و مشوق اصلی جمالزاده برای ادامه داستان نویسی بود، در تأیید جمالزاده و تشویق و ترغیب او بهادامه کار، بیش از همه بر زبان و انشاء داستان او تأکید دارد. علامه قزوینی بعد از انتشار اولین چاپ کتاب «یکی بود یکی نبود»، در نامهای بهجمالزاده- بهسبک و شیوه نگارش خاص و بیبدیل خود- در باره این کتاب مینویسد: «شهداللَّه که از عمر خود برخوردار شدم و حلاوت عبارت روانتر از ماء زلال و گواراتر از رحیق و سلسال آن، کام روح و قلب بلکه تمام وجود مرا شیرین نمود. الحق در شیرینی و سلاست انشاء و روانی عبارت و فصاحت لفظ و بلاغت معنی و انتخاب مواضیع نمکین و در عین اینکه زبانِ رایج محافل بلکه کوچههای تهران است از کلمات عامیانه و بازاری و مبتذل پاک بوده نمونه کاملالعیار زبان فارسی حالیه است و اظهر صفات بارزه آن شیرینی و حلاوت است که هیچ لفظی دیگر پیدا نمیکنم برای تعبیر از این حسی که انسان از این نوع انشاء میکند».۱۰
● چند نامه از جمالزاده
بههر تقدیر، جمالزاده در سالهای طولانی زندگی در اروپا پیوندی پایدار با ایران و فرهنگ و تاریخ ایران و زبان و ادبیات فارسی برقرار کرد و بهمنظور استحکام و استمرار این پیوند، در کنار مطالعه در زمینههای متفاوت و متنوع و همزمان با تألیف و ترجمه و انتشار کتابها و مقالههای بیشمار و نقد و بررسی نشریات و کتابهای گوناگون، با ایرانیان فرهنگ دوست و ادبپرور نیز در گوشه و کنار جهان بهمکاتبه و مراوده پرداخت. جمالزاده رسمی پسندیده و عادتی مرضیه داشت و کمتر پیش میآمد که نامهای را بی پاسخ گذارد. این عادت مرضیه او را من خود تجربه کردهام. البته او در نامههایش بهسلام و علیک و حال و احوال پرسی و تعارفات معمول و مرسوم اکتفا نمیکرد و بهنسبت موضوع کتاب و یا مضمون نامهای که دریافت کرده بود، نکاتی جالب و اشاراتی جذاب در لابلای نامههایش میگنجاند و در عین حال نقد و نظرش را نیز بهشیوه و سبک خاصی که داشت مطرح میکرد و اگر هم با مخاطبش انس و الفت و همزبانی و همدلی پیدا میکرد، نامههایش از فرط صمیمیت به«نامههای عاشقانه» میمانْد. یک دو نامه از میان نامههایی که جمالزاده بهدکتر غلامحسین یوسفی نوشته، نمونه خوبی از این دست نامههاست:
● ژنو - نوروز ۱۳۵۱ مبارکباد
پریشب مدام خواب میدیدم و صبح برای زنم بهتفصیل حکایت کردم: در شهرِ غریبهای با شما بودم و از طرف میرزا محمدخان قزوینی که ساکن آن شهر بود دعوت شده بودم و شما تازه وارد بودید و مصمم بودم شما را با خود بدانجا ببرم و با هم صحبتهای دور و درازی داشتیم و سرانجام بهمیهمانی نرفتیم و شما مژده میدادید که خواهرتان هم با همسر عزیزش وارد خواهند شد و برای آنها باید منزلی دست و پا کنیم. حالا دیگر بسیاری از جزییات خواب از خاطرم رفته است.
قربان دوست بسیار عزیز و صفا پیشهام میروم. اغلب بهیاد شما هستم و چهره واقعاً گرم و خندان و گیرنده شما در مقابل نظرم است و بهیاد روزهای معدودی که با هم در «گلیون» (Glion) بودیم و چقدر خوش گذشت، باز بسیار خوش میشوم و بهقول خودتان ایقان پیدا میکنم که «بهشت همانا صحبت یاران همدم است».
● دکتر یوسفی بسیار عزیزم
قربان دوست سر تا پا مهربانی و لطف و صفایم میروم. باز چشمم بهخط قشنگ و محکم آن دوست دیرینه روشن گردید. واقعاً خوشوقت شدم و عطر آن ایام خوش و آن همه ساعتهای فراموشنشدنی که با هم گذراندهایم در مشام جانم از نو زنده شد. افسوس که روزگار کمتر موافق دلخواه آدمیان است. در هر صورت خدا را شکر که باز هر دو زندهایم و نفسی میکشیم و میتوانیم لااقل بهوسیله کاغذ و قلم قدری با هم صحبت بداریم. آخرینبار که نعمت دیدارتان برایم دست داد ایامی بود که در مریضخانه بستری بودم و امروز از خود میپرسم که آیا باز تا زنده هستم دیداری نصیبم خواهد گردید یا نه؟»
البته در همین نامهها نیز جمالزاده نکتهای یا پرسشی را پیش میکشد و بهموضوعی میپردازد که برای مخاطبش جالب و سودمند است. مثلاً در یکی از این نامههایش بهزندهیاد دکتر یوسفی، در باب جوانمردان و عیاران و مضمون «فتوت» اشاراتی دارد و در نامه دیگری در باره «حسن مقدم» اطلاعاتی بهدست میدهد؛ موضوعاتی که ظاهراً دکتر یوسفی پیرامونشان پرسشهایی مطرح کرده یا در موردشان مشغول تحقیق بوده است.
● «آن جوان غضبناک»
در میان نامههای جمالزاده، چند نامهای که او در اوایل دهه چهل شمسی در پاسخ بهنامههای خانم سیمین دانشور نوشته، از جذابیت خاصی برخوردار است؛ خاصه نامهای که در نوروز ۱۳۴۱ نوشته شده و افزون بر مطالبی نقدگونه درباره کتاب «شهری چون بهشت»، نکات و اشارات بسیاری نیز در متن نامه نهفته است که شخصیت جمالزاده را بهبهترین وجه مینمایاند. مثلاً آنجا که مینویسد: «نوشتهاید که همسر جلال آلاحمد هستید. این را نیز پاداش خدایی برای این مرد حقجو و حقپرور میدانم و امیدوارم که جریان شهود و سنوات که خاصیت دواهای مسّکن را دارد و هر جوش و خروشی را روزی بهحد معقول تخفیف میدهد و مانند «راپسودی» (فرانتس) لیست، پس از آن طوفان و رگبار دهشتآمیزی که در ابتدا دل را بهلرزه میآورد، آن سکون و آرامی دلپذیری که تابیدن آفتاب ملول را بهخاطر میآورد، بهروی گندمهایی که هنوز از رطوبت باران مرواریدهای غلطان بر سر تا بهپای خود دارند، اعصاب این رفیق شفیق ما را آرامتر سازد تا یکدیگر را بهتر بفهمیم و بیشتر دوست بداریم».۱۱
در نامهای دیگر مینویسد: «مرقوم فرمودهاید: "اگر انتقادهایی بهشما میشود بهدل نگیرید". باور بفرمایید که اگر هم بهدل بگیرم بسیار زود زدوده میشود و این مرد حتی موجب تفریح خاطرم میگردد و جوانها را میبینم که دلشان میخواهد منی که این همه ادعا دارم وارد میدان بشوم و قیماس خان زنگی را با یک ضرب عمود هفتاد منی خُرد و خمیر بکنم و فریاد هلمن ناصر ینصربی را بهگوش فلک برسانم تا جوانان ناکام و دلسوخته و عصیانی، گروه بهگروه دورم را بگیرند و به یک چشم بههم زدن آبها را از نو در جوی بیندازیم و ایران را نجات بدهیم و هموطنان را سعادتمند و متمدن و سربلند بسازیم... من هم اگر بهجای شوهر عزیز و شریف شما بودم و «در مکان او در چنین زمانی» بودم عصبی میشدم. خانم عزیز میخواهید باور بکنید یا نکنید برای همین است که بهایران نمیآیم و مکرر بهدوستانم (از سی چهل سال پیش بهاین طرف) گفتهام که میترسم بهایران بروم و از یک طرف عصبانی بشوم و عنانِ اختیار از دستم بیرون برود و حتی جذبه رشوه، از جاده بیرونم بیندازد و دارای قوه و قدرتی که بتوانم در مقابل امکان ثروتمند شدن- از راه رشوه و دخل و مداخل و عایدات نامشروع- استقامت بورزم، نباشم و آدم محولی، یعنی ناپاک و آلوده و پُر سر و صدا و پُرمدعا و بیکاره از آب درآیم. حالا هم بیکاره و بیمصرف هستم ولی لااقل قدرت اینکه کار نامشروع و عمل زشتی انجام بدهم، ندارم».
این اشارات و کنایهها البته در پاسخی که جمالزاده بهنامه و انتقادهای جلال آلاحمد داده است، روشنتر و واضحتر بهچشم میآید. بهخصوص آنجا که در نامهای بهتاریخ اکتبر ۱۹۵۹ (آبانماه ۱۳۳۸) در پاسخ بهانتقادهای آلاحمد که مدعی شده بود جمالزاده «مأموریت چهلساله» در فرنگ داشته و از دولت حقوق میگرفته و نیز در پاسخ بهبرخورد شدیدی که بهکتاب «صحرای محشر» داشته است، مینویسد:
«من الان سی سال است که مقیم ژنو هستم. از دست کار دولتی از برلین فرار کردم و در یک ادارهی فرنگی برای خودم کاری دست و پا کردم و حالا سه سال است که متقاعد (بازنشسته) هستم و چنان که سرکار تصور کردهاید "مأموریت چهلسال" در فرنگ نداشتهام و از دولت حقوقی نمیگیرم. کتابها هم برای من نان و آب نمیشود. کتابخانهی معرفت با هزار خون دل برای هر جلد پنج ریال به من میدهد... نوشتهاید خوب است بهایران بیایم. میل و رغبتی ندارم. خواهید گفت پس وطنت را دوست نمیداری، خائنی. شاید حق داشته باشید، اصراری ندارم خلاف آن را ثابت کنم و شاید هم از عهده برنیایم. از کتاب «صحرای محشر» خوشتان نیامده است، خیلی از هموطنان با شما همعقیدهاند. خودم از آن بدم نمیآید و نوشتن آن برای من تفریح بزرگی بود و چند مطلب را که در دل داشتم سعی کردهام در آنجا بیان کنم. اگر از عهده برنیامدهام، تقصیر من نیست. «رؤیای صادقانه» را خوب میشناسم. قسمتی از آن بلکه دو ثلث آن بهقلم پدر خودم است و اولین بار در پطرزبورغ چاپ دستی شده است و با آن که در موقع تحریرِ «صحرای محشر» در خاطر ندارم که آن را خوانده بودم یا نه، جای تعجب است که یک موضوع در خاطر پدر و پسر با فاصلهی زیادی (شاید متجاوز از نیم قرن) روئیده باشد. جوانان امروز ایران عموماً با مباحثی که بوی مذهب و دین میدهد زیاد رفیق نیستند و البته چنین کتابی مقبول خاطر آنها نمیشود و ایرادی هم بهآنها نیست.
میبینم خیلی غضبناک هستید و وقتی نامهی شما را خواندم این جوانان انگلیسی امروز در نظرم مجسم شدند که در عالم ادب و هنر بهآنها اسم «غضبناک» an angry young man دادهاند و در حقیقت جوهر تمدن و انقلابهای معنوی هستند و یقین دارم وقتی این مطالب را برای من نوشتید، صورتتان گُل انداخته بوده است و در چشمانتان شرارهی غضب و عصبانیت شعلهور بوده است و از همین راه دور از تماشای آن لذّت بردم. لابد سواد نامهی خودتان را که با ماشین نوشتهاید دارید. در عالم دوستی (یا هر اسمی میخواهید بهآن بدهید) استدعا دارم آن را جای مطمئن و محکمی بگذارید که مفقود نشود و وقتی که بهسن پنجاه سالگی رسیدید بار دیگر آن را بخوانید. آن وقت من دیگر زنده نخواهم بود ولی از همان راه دور (چون خیلی احتمال میدهم که در همین جا مدفون بشوم) چند دقیقهای بهرسم درددل باز با من صحبت بدارید... امیدوارم روزگار بهکام شما بگردد تا باز دماغی پیدا کنید و چیزهای خوب بنویسید. نوشتهاید کاغذتان را که برایم فرستادید اول برای زنتان خواندهاید. پس معلوم میشود زن بافهمی است. به شما تبریک میگویم و امیدوارم هر دو مرا و زنم را دوستان خود بدانید».
● جمالزاده و انقلاب ایران
نظرات جمالزاده درباره انقلاب بهمن ۵۷ ایران، سبب واکنشهایی متفاوت و اغلب تند- چه از جانب موافقان و چه از جانب منتقدان و مخالفان انقلاب- شد؛ تا جایی که کار بهناسزاگویی و بستن تهمت بهجمالزاده کشید و او در یکی از نامههایش بهمن نوشت: «در هر صورت من که جمالزاده نام دارم و تاکنون کتابهایم رویهمرفته بیخریدار و طالب نمانده است و البته با انواع مشکلات و از آن جمله تکفیر و دشنام و حتی مهدورالّدم واقع شدن، یعنی اگر پس از صدور چنین حکمی که فلان کس مهدورالدم است، اگر کسی او را بهقتل برساند کسی از قاتل نخواهد پرسید کهای مرد چرا این پیرمرد را کشتی و قاتل ابداً مورد تحقیق و محاکمه واقع نخواهد گردید... عجبا که جوانان ما در این اوقات حساستر از سابق شدهاند و بهآسانی بنای بدگویی و حتی فحش و دشنام را میگذارند و اسناد تلخ و بیاساس هم گاهی بهطرف میبندند که مایه تعجب است».
البته بیشتر انتقادها و اعتراضهایی که بهپیرمرد میشد، پایه و اساس و منطق درستی نداشت و در واقع جزو ایرادات بنیاسراییلی بهشمار میآمد. مثلاً اینکه چرا از انقلاب با نام «انقلاب ایران» یاد میکند و نه «انقلاب اسلامی»! یا تکرار همان انتقادات قدیمی آلاحمد از کتاب «صحرای محشر». عدهای هم که ابراز نظرهای او نسبت بهانقلاب ایران را مطابق دیدگاههای خود نمیدیدند، بهخشم آمدند و اشتغال جمالزاده در «دفتر بینالمللی کار» در ژنو، بین سالهای ۱۳۱۰ تا ۱۳۳۵ را بهانه قرار دادند و بهاو تهمتهای ناروا بستند و بهتعرضات ناجوانمردانهای علیه او دست زدند. و این همه در حالی بود که جمالزاده بهوضوح وقوع انقلاب در ایران را مثبت ارزیابی میکرد و در عین حال نکات ضعف و کمبود و کاستیهای آنرا نیز از نظر دور نمیداشت.
در یکی از نامههایش میخوانیم: «نظر اساسی و قطعی من درباره انقلاب ایران مبنی بر دو حقیقت است که میتوان هر دو را حقیقت تاریخی نامید. متجاوز از ۲۵۰۰ سال در مملکت ایران همیشه در حقیقت استبداد مطلق حکمفرما بوده است که جزییات آن تا اندازهای بر ما معلوم است و گاهی باور نکردنی. حالا خودتان میتوانید حساب کنید که چنین استبدادِ بی حد و اندازهای، در مدت ۲۵۰۰ سال تا چه اندازه تولید فساد (دروغ و تملق و نفاق و دورویی و بیغیرتی و بیشرافتی و بیعفتی و جنایت و خیانت) میکند. در هر صورت، اکنون پس از ۲۵۰۰ سال در ایران انقلاب عجیبی که حتی در مطبوعات خارجه بهقلم آدمهای با نام و نشان خواندم که نوشتند Sans Precedent و بیسابقه است و بهطور معجزهآسایی ظهور کرد و در مدت بسیار بسیار کوتاهی پادشاه کم فهم و از خود راضی را که لشکری مرکب از هفت صد هزار نفر آدم جوان مسلح داشت و در حدود بیست و پنج هزار مشاور آمریکایی آنها را تربیت میکردند و در دست داشتند، همه را جاروب کرد و دور انداخت. برای من در گوشه قلب و در زوایا و خفایای وجودم دو آرزو نهفته است: اول آنکه مردم ایران دیگر از جور و آزار شاه و شاهنشاه (خواه آریامهر باشد یا نباشد) رهایی بیابند. دوم آنکه فساد- که زاییده همین نوع سلطنتها و حکومتهاست و با گرسنگی و ترس و بیسوادی و نادانی ایجاد میگردد- کمکم و بهمرور ایام از میان برود. امروز که ۱۵ اردیبهشت ۱۳۶۰ است، یقین دارم که آرزوی قلبی اولم برآورده شده و تحقق یافته است و دیگر هرگز ما مردم ایران رعیت و غلام و چاکر و جاننثار هیچ شاه و پادشاهی نخواهیم گردید. ثانیاً چون فساد را زاده استبداد میدانم و معتقدم که استبداد کمکم از میان خواهد رفت (و یا کمکم کمتر خواهد شد)، در نتیجه فساد هم تقلیل خواهد رفت. خواهید گفت که این انقلاب کنونی ما معایب و نواقصی دارد. ابداً منکر نیستم و شاید احدی هم منکر نباشد. من شخصاً خوب میدانم که هر انقلابی در دنیا برای مردم بیگناه هم مشکلاتی ایجاد میکرده است و بهاصطلاح چه بسا که تر و خشک را با هم میسوزانیده است و انقلاب را مانند سیلی میدانم که بلاانتظار روان گردیده است و لطمههای بسیار بدانچه در مسیر خود دارد، وارد میسازد. باز بهشهادت تاریخ، این قبیل کیفیات موقتی بوده است و رفتهرفته مسیر تعادلی را پیموده و بهحال طبیعی خود برگشته است. همه باید دعا کنیم و آرزومند باشیم که دوره شدت و تب و بحران انقلاب کنونی ایران هر چه زودتر مظفرانه و در نفع و صلاح کامل ملک و ملت ایران سیر طبیعی خود را بهپایان رسانده بهجایی برسد که منظور هر ایرانی با ایمان و پاک و وطندوست و آزادیخواهی است. برای اینکه بهاین هدف مبارک برسیم، حُسن نیّت و شعور و درّاکه آگاه و اطلاعات کافی لازم است و بدیهی است که دلالت خیرخواهانه که خالی از غرض و مرض باشد و گاهی بهصورت «مخالف» و بهقول فرانسویها Opposition (اُپوزیسیون) تجلی مینماید همیشه در این موارد نه تنها ضرری نداشته، بلکه مفید و سودمند هم بوده است».۱۲
● «قصه ما بهسر رسید»
جمالزاده در نامهای که در آغاز این گفتار بهآن اشاره کردم، نوشته بود که عنوان آخرین کتابش «کلاغه بهخانهاش نرسید» است. این عنوان را که جمالزاده برای آخرین اثرش در نظر گرفته بود، هم در تداوم سه کتاب پیشین او یعنی «یکی بود یکی نبود»، «غیر از خدا هیچکس نبود» و «قصه ما بهسر رسید» قرار دارد، و هم قصه تنهایی و غربت جمالزاده را در خود نهفته دارد و از اشتیاق درونی او بهبازگشت به«خانهاش» خبر میدهد. باری، من در این تنهایی و غربت و اشتیاق با جمالزاده همداستانم. نمی دانم، ولی شاید بتوان با این جمله که بر پیشانی یکی از کتابهایش نقش بسته است، زندگی صد و چند ساله جمالزاده را خلاصه کرد. «نشاط من در همین قصهسرایی و از دور با هموطنان صحبت داشتن است».۱۳
خسرو ناقد
پانوشتها:
-----------------------------------------------
۱- این کتاب را بعدها نشر آبی با عنوان "چرا جنگ؟ بررسی روانشناسانه پدیده جنگ" در سال ۱۳۸۳ در تهران منتشر کرد.
۲ - وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُم مِّن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلاً (تو را از روح میپرسند. بگو: روح جزیی از فرمان پروردگار من است و شما را جز اندک دانشی ندادهاند) سوره الاسراء آیه ۸۵.
۳ - برگزیده آثار سید محمدعلی جمالزاده، بهکوشش علی دهباشی. تهران ۱۳۷۸. ص ۷۱۶.
۴- یاد سید محمدعلی جمالزاده، بهکوشش علی دهباشی. تهران ۱۳۷۷. ص ۳۱۸.
۵- برگزیده آثار. ص ۷۱۹.
۶- بهاختصار از: یاد سید محمدعلی جمالزاده، ص ۸۸ -۱۸۷.
۷- «وطن من گستره زبان فارسی است». گفتوگوی روزنامه همشهری با خسرو ناقد. ۱۹ اردیبهشتماه ۱۳۸۱.
۸- برگزیده آثار. ص ۳۶ - ۴۳۵.
۹- از صبا تا نیما، یحیی آرینپور. تهران ۱۳۵۱. جلد دوم، ص ۲۸۲.
۱۰- برگزیده آثار، ص ۸۲۵.
۱۱- همانجا، ص ۲۵ -۷۲۴.
۱۲- نقل بهاختصار از: برگزیده آثار. ص ۷۱۱ – ۷۰۲.
۱۳- دیباچه کتاب «قصه ما بسر رسید»، سید محمدعلی جمالزاده. تهران ۱۳۵۷. ص ۱۲
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست