شنبه, ۳۰ تیر, ۱۴۰۳ / 20 July, 2024
مجله ویستا

بررسی اثرات اعمال قدرت والدین بر فرزندان


با وجود اثرات محدود و خطرناك زور و قدرت در خانواده این یك روش انتخابی برای اغلب والدین است بررسی ها و تحقیقاتی كه از اینگونه والدین به عمل آمده است نشان می دهد كه والدین خودشان از اثرات منفی قدرت و زور باخبرند

هنگامی كه از آنها سئوال می شود كه وقتی والدین خودشان به آنها زور می گفتند چه اثراتی روی آنها داشته است؟ عجیب است كه هنوز هم به یاد می آورند وقتی كه بچه بودند این زورگویی چه اثراتی روی آنها گذاشته است. اما همین افراد وقتی كه به عنوان پدر و مادر به فرزندانشان زور می گویند این مسائل را فراموش می كنند. در اینجا لازم است توضیحی هر چند مختصر در رابط با علل سلطه جویی و بطور كلی عواملی كه باعث شكل گیری خوی دیكتاتوری در خانواده می شود داشته باشیم.

دلایل سلطه جویی

جهت بررسی علل سلطه جویی می توانیم مسأله را از دو جنبه مورد بررسی قرار دهیم.

الف) از نقطه نظر فرد سلطه جو كه در خانواده ها معمولاً پدر می باشد.

ب) از نقطه نظر افرادی كه این سلطه را می پذیرند كه معمولاً فرزندان و بخصوص همسر می باشند.

از نقطه نظر فرد سلطه جو می توان گفت عوامل متعددی در شكل گیری یك شخصیت سلطه جو نقش دارد. از بعد روانشناختی، هر یك از روانشناسان به بیان فرضیه ای خاص برای توجیه و تبیین از سلطه جویی پرداخته اند. به عنوان مثال «اریك فروم» دلیل خود را برای سلطه جویی انسان مدرن بدین نحو بیان می كند: «از آنجا كه عامل نهایی ارتباط انسان با انسان عشق است و این عشق عبارت است از شناخت انسان آنطور كه هست و عشق ورزیدن به مقاصد نهایی وی. بنابراین برای آنكه مردم را دوست بداریم و نیز در نظر آنان فردی دوست داشتنی جلوه كنیم باید هر چه بیشتر حاضر شویم نقاط ضعف خود را به عنوان یك انسان بپذیریم. اما در عین حال دستیابی به عشق كار آسانی نیست و بدین جهت فرد سلطه جو، عشق دیگری را كه تلاشی مذبوحانه است انتخاب می كند. یعنی تحت نفوذ قرار دادن كامل دیگران، یعنی نیل به قدرتی كه دیگران را به انجام آنچه او می خواهد و به احساس آنچه او احساس می كند وادار ساخته و در نتیجه آنها را به صورت اشیاء درمی آورد.» اما از عوامل روانشناختی كه بگذریم عوامل اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی دیگری نیز وجود دارد كه در شكل گیری خوی سطله جویی در خانواده نقش اساسی بازی می كند. یكی از مهمترین عوامل شكل دهنده این رفتار در جامعه ما فرهنگ و بافت سنتی پدرسالاری است كه از گذشته در این كشور حاكم بوده است. به عبارت دیگر می توان گفت تا حدود زیادی انتظارات جامعه از پدر تعیین كننده رفتار اوست. همچنین پایین بودن سطح فرهنگی و تحصیلاتی والدین و نیز غنی نبودن اطلاعات روانشناختی والدین از مسائل و نیازهای روانی فرزندان، نقش بسیار تعیین كننده ای در اتخاذ روش سلطه جویانه در خانواده دارد. طبیعی است كه در چنین شرایطی بهترین و آسانترین شیوه برای برخورد با مشكلات فرزندان و اداره نظام خانواده، نظام دیكتاتوری خواهد بود!

چرا كه در این نظام، والدین مجبور نخواهند بود برای هر تصمیمی كه در خانواده گرفته می شود یك توجیه منطقی و حساب شده داشته باشند.

از سوی دیگر مشكلات اقتصادی و گرفتاری های شغلی والدین و بخصوص پدر نیز مانع از بدست آوردن فرصت كافی جهت توجه و رسیدگی به نظریات اعضای خانواده و نیازهای آنان شده و در نهایت موجب تقویت نظام سلطه خواهد شد. البته در اینجا لازم است به این نكته نیز اشاره كنیم كه گاهی این نظام در خانواده هایی كه از نظر طبقه اجتماعی اقتصادی و فرهنگی در سطح بالاتری قرار دارند وجود داشته و براساس یك هدف مشخص شكل می گیرد. همچنین یكی از مهمترین عواملی كه در شكل گیری خوی سلطه جویی در خانواده نقش اساسی دارد جریانات سیاسی و بطور كلی نظام حاكم بر یك جامعه می باشد. به عبارت دیگر نظام تربیتی كه در خانواده اعمال می شود صرفاً نظام تربیتی نیست كه از سوی پدر وضع شده باشد بلكه تا حدود زیادی از نظام كلی كه در جامعه وجود دارد تأثیر می پذیرد.

شیوه های والدین

جهت اعمال قدرت در خانواده

خانواده ای كه تابع اصول دیكتاتوری است معمولاً رشد بچه ها را محدود می سازد. در این خانواده تنها یك نفر حاكم بر اعمال و رفتار دیگران است و این فرد غالباً پدر است. در چنین خانوادهِ ای فقط پدر تصمیم می گیرد، هدف تعیین می كند، راه نشان می دهد و وظیفه اشخاص را تعیین می نماید. تنها اوست كه حق اظهار نظر دارد و دستور او بدون چون و چرا باید از طرف دیگران اجرا شود. او می تواند از دیگران انتقاد كند ولی آنچه خودش انجام می دهد باید بدون چون چرا مورد تأیید دیگران قرار گیرد. این قبیل والدین از شیوه های متنوعی برای اعمال قدرت در خانواده استفاده می كنند كه در اینجا به چند نمونه از این شیوه ها اشاره می كنیم:

۱) یكی از روش های اصلی والدین اقتدار طلب این است كه دیگران را با استفاده از «احساس گناه» كنترل نمایند. مثلاً اگر فرزندشان آنچه را مطابق خواسته آنهاست انجام ندهد والدین سعی می كنند در او احساس گناه ایجاد كنند! مثلاً با گفتن این جملات: چرا نمی خواهی مانند یك پسر بزرگ رفتار كنی؟ یا اگر در دانشگاه ادامه تحصیل ندهی ما را بیمار خواهی كرد. سعی دارد او را از رفتارش شرمنده سازند.

۲) وعده وعید دادن: فلان كار را انجام بده تا پول توجیبی تو را زیاد كنیم.

۳) تهدید: فكر می كنم باید به مدرسه بروم تا ببینم وضع نمراتت چگونه است.

۴) مقایسه: وضع درسی و تحصیلی «افضل» از تو بهتر است از دوستت «ضیاء» خوشم می آید پسر مودبی است و غیره.

۵) باج گرفتن: اگر پدرت بفهمد كه چه اشتباهی مرتكب شده ای خیلی ناراحت خواهد شد.

۶) استفاده از محبت: اگر مرا دوست داشتی فلان رشته تحصیلی را انتخاب می كردی.

در هر خانواده ای مواردی به چشم می خورد مبین این كه خواسته های والدین با رفتارهای فرزندان مغایرت دارد. این اتفاقات در روابط والدین با فرزندان غیر قابل اجتناب است و گاهی در بعضی از خانواده ها اینگونه اختلافات جزئی تبدیل به یك جنگ تمام عیار می شود. بطور كلی این برخوردها می تواند اشخاص را از هم دور كند و یا برعكس بهم خیلی نزدیك نماید. مهم این است كه چگونه این برخوردها در روابط بین والدین و فرزندان حل شود. بنابراین یك رابطه سالم و یا در حدی وسیعتر یك خانواده متعادل خانوادهِ ای نیست كه هیچ گونه اختلاف نظری بین اعضای آن وجود ندارد و یا خانواده ای كه والدین و فرزندان هرگز بحث و جدل نمی كنند، بلكه برعكس باید بگوییم كه خانواده هایی كه در شرایط بحرانی قدرت سازگاری خوبی دارند خانواده هایی هستند كه نظام های ارتباطی باز در آنها حكمفرماست. شایان توضیح است كه نظام باز ارتباط، نظامی است كه در آن كلیه اعضای خانواده حق بحث در مورد هر موضوعی را كه مورد تمایل یا علاقه است بدون ترس از انتقام یا تنبیه دارا باشند. اما متاسفانه عده كمی از والدین قبول دارند كه برخورد ها قسمتی از زندگی است و خیلی هم بد نیست و در مقابل، عده زیادی از والدین معتقدند كه باید به هر نحوی كه میسر است از برخورد جلوگیری كرد. والدین به محض روبه رو شدن با كوچكترین اختلاف نظر فریاد می زنند: فوراً سر و صدا را بس كنید! بنابر این اولین گامی كه این گونه والدین برای ایجاد یك خانواده متعادل باید بردارند این است كه برخوردها و اختلاف نظرها را به عنوان حوادث طبیعی زندگی تلقی كرده و از روبه رو شدن با آنها نهراسند.

در حقیقت باید بپذیریم كه رابطه ای كه در آن برخورد و اختلاف وجود نداشته باشد بدتر از رابطه ای است كه گه گاه در آن برخوردهایی ایجاد می شود. ما خانواده های پرجمعیتی را می شناسیم كه گه گاه اعضای آن با یكدیگر اختلاف دارند، اما در عین حال همیشه سالم و خوشحالند! بر عكس اغلب در روزنامه خوانده ایم كه جوانانی مرتكب جرم شده اند كه والدینشان اظهار داشته اند فرزند آنها نمی توانسته مرتكب چنین عملی شده باشد چون در خانه خیلی مطیع بوده و هیچ وقت باعث ناراحتی آنها نشده است!

متأسفانه به ندرت به والدینی برمی خوریم كه راه حل اختلافات موجود در رابطه با فرزندان را در بردن یكی و باختن دیگری ندانند. زمانی كه بحثی در خانواده پیش می آید اختلاف نظرها تبدیل به جنگ «حق با كیست؟» می شود و به نظر می رسد كه جنگ قدرتی بر روی این كه چه كسی غالب می شود و حكم می راند بوجود می آید. این والدین تصور می كنند كه اگر سخت گیر باشند والدین برنده اند و اگر سخت گیر نباشند فرزند برنده است! طبیعی است كه در خانواده ای كه بر اساس نظام سلطه اداره می شود والدین روش اول را برمی گزینند یعنی اعمال قدرت و زور جهت برنده شدن. در این جدال پدری معتقد است كه خیلی زود باید به بچه ها بفهماند كه چه كسی صاحب قدرت است وگرنه آنها سوءاستفاده نموده و بر والدین غلبه خواهند كرد. در چنین فضایی بچه ها نیز رابطه خود را با والدین یك جدال بردن و باختن می دانند به عنوان مثال «افضل» پسری كه در كلاس دوم متوسطه است به رفتار بردن و باختن والدینش عادت كرده و به روش دیگری رفتار می كند. او می گوید: «اگر من بخواهم كاری انجام دهم هیچ وقت پیش مادرم نمی روم، چون اولین حرف او نه است. من منتظر می شوم تا پدرم به خانه بیاید. معمولاً او طرف مرا می گیرد. او خیلی آرام است و معمولاً هر چه بخواهم از او می گیرم.»

بنابر این وقتی كه بین والدین و فرزندان اختلاف پیش بیاید معمولاً والدین آن را به نفع خود تمام می كنند. یعنی والدین می برند و بچه ها می بازند! در اینجا جهت روشن شدن مطلب مثال كوچكی از یك برخورد بین مادر و دختر نوجوانش كه با روش بالا حل شده است ذكر می كنیم: «مریم در یك روز بسیار سرد می خواهد تنها با یك ژاكت به مدرسه برود. مادرش می گوید خواهش می كنم كت بپوش، این ژاكت خیلی نازك است و ممكن است سرما بخوری در اینجا پاسخ نوجوان چنین است: من نمی خواهم كاپیشن بپوشم. مادر می گوید: من مادر تو هستم و تو باید آنچه می گویم انجام دهی. تو باید كاپشن بپوشی و بالاخره مریم با عصبانیت می گوید: خیلی خوب می پوشم! مادر برنده است و راه حل خودش را برای مشكل مریم پیدا كرده است. او نیز كاپیشن را پوشیده اگرچه دلش نمی خواسته است.»

در اینجا نوجوان احساس خشم كرده و قهر می كند. وی اگرچه با تهدید مادر وادار به انجام عملی شده است كه مادرش از او خواسته اما خانه را در حالی ترك می كند كه نسبت به همه بزرگسالان عصبانی است و احتمالاً نقشه می كشد كه چگونه همه افراد فامیل و مدرسه را تنبیه كند! حتی ممكن است به محض این كه چند قدم از خانه دور شد كاپیشن را از تن بیرون آورد.

تأثیرات منفی

روش اعمال قدرت در فرزندان

والدینی كه از این روش برای حل اختلافات استفاده می كنند بهای گزافی برای برنده شدن می پردازند! نتیجه این روش قابل پیش بینی است. علاقه كم فرزند برای انجام راه حل، بی علاقه شدن نسبت به والدین، مشكل والدین برای زور گفتن(آنها نمی توانند برای همیشه قدرت خود را حفظ كنند) و عدم توانایی فرزند برای اداره كردن خویش، بدین ترتیب كه وقتی پدر یا مادر راه حل خود را در اختلافات پیشنهاد می كند چون فرزند در این تصمیم دخالتی نداشته است با بی میلی و عدم اشتیاق آن را انجام می دهد و چون به او فرصتی داده نشده كه در این تصمیم شریك باشد بنابر این هر عملی كه انجام دهد ظاهری بوده و مجبور به انجام آن است. طبیعی است كه در چنین مواردی بچه ها سعی می كنند با كمترین تلاش فقط كاری را كه لازم است و از آنها خواسته شده انجام دهند و نه بیشتر! ما می توانیم بلافاصله خشم و عصبانیت و به خصوص نفرت را در صورت نوجوانی كه والدینش به زور او را وادار به انجام كاری كرده اند مشاهده كنیم.

این روش تخم ویرانی و زوال رابطه بین والدین و فرزند(پدر و فرزند) را می كارد و تنفر و بی علاقگی جای عشق و محبت را می گیرد. والدین با به كار بردن این روش حتی بهای گرانتری نیز می پردازند و آن این كه اغلب مجبور می شوند برای تشویق فرزند به انجام كار خواسته شده وقت زیادتری صرف كنند و دقت نمایند كه آیا فرزند آن را انجام می دهد یا نه. بنابر این باید به این نكته اشاره كنیم كه اجرای روش سلطه جویانه از سوی والدین برای حل اختلافات موقعیت و شانس همكاری را از فرزندان می گیرد، چرا كه همكاری هرگز با مجبور كردن نوجوان به انجام یك كار بوجود نمی آید.

یكی دیگر از نتایج به كار گرفتن اتكا به نفس و حس مسئولیت پذیری در فرزندان می باشد. بچه هایی كه زورگویی والدین را با مطیع بودن و فروتنی تحمل می نمایند در بزرگی افرادی می شوند كه برای كنترل رفتار خود احتیاج به یك فشار و قدرت خارجی دارند. در نوجوانی و بلوغ كنترل خود را ندارند و برای اداره زندگی خود و حل مشكلاتشان ناچارند از دیگران كمك بگیرند. این افراد نظم و ترتیب ندارند و احساس مسئولیت نمی كنند چرا كه از طفولیت به آنها اختیاراتی داده نشده است كه این عوامل را در آنها بوجود آورد.

پدر یا مادر باید قبل از هر چیز بتوانند خود و سپس فرزند نوجوان را قانع سازند كه زندگی الزاماً نبرد نیست، بلكه دوستی و همكاری متقابل است. براساس خویشتن سازی هر یك از طرفین یعنی والدین و فرزندان می توانند به مرحله ای برسند كه بدون ریاكاری هستی خود را به روی دیگران بگشایند و مشاهده كنند كه آنچه ایشان می جویند اغلب برای دیگران نیز معنی دار است. در چنین ارتباطی مادر یا پدر به خود می گوید كه ما دشمن نیستیم ما دوست هستیم و در مورد دوستان قاعده این است: «موقعی كه تو می بری، من می برم و وقتی كه تو می بازی من بازنده می شوم.»