یکشنبه, ۱۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 2 February, 2025
به یک عدد قهرمان نیازمندیم
در سالهای اخیر فیلمهای زیادی در سینمای ایران ساخته شده و در معرض دید عموم قرار گرفتهاند. فیلمهایی با داستانهای متنوع و در گونههای مختلف. کارگردانان مختلفی این فیلمها را کارگردانی کردهاند و آثاری خلق شدهاند که سر و شکلهای متنوعی دارند. اما لااقل از یک لحاظ، به نظر میرسد اکثر فیلمهای ایرانی خیلی شبیه به یکدیگر عمل میکنند.
● سینما بدون جهانبینی
اکثر فیلمهای سینمای ایران اساسا به مرحلهای نمیرسند که بتوان تهمایههای یک جهانبینی را در آنها تشخیص داد. اما عجیب است که در میان فیلمهایی که لااقل از یک سری حداقلها برخوردارند، درصد زیادی درباره «فلسفه شکست» بحث میکنند! این البته اصلا بد نیست که در سینمای ایران فیلمهایی داشته باشیم که حول محور آدمهای شکستخورده شکل بگیرند. اتفاقا خیلی وقتها فیلمهایی که درباره شکست و ناکامیاند، به نتایج عمیق و پیچیدهای میرسند و اصلا خیلی از فیلمهای درجهیک تاریخ سینما، آثاریاند که درباره آدمهای شکستخوردهاند. اما علامت سوال وقتی ایجاد میشود که تعداد این فیلمها از حد خاصی فراتر میروند و جریان غالب سینمای ایران، به جریانی تبدیل میشود که به اشکال مختلف، آدمهای شکستخورده را به تصویر میکشد و از آن بدتر این که شکست و انسانهای منزوی و منفعل را توجیه میکند. میتوان دلایل زیادی برای راه افتادن این موج پیدا کرد. مثلا میتوان به یاس و ناراحتی فراگیری اشاره کرد که این روزها در اطرافمان میبینیم.
این جمله رالف استیونسن و ژ.ر. دبری در کتاب هنر سینما (ترجمه پرویز دوایی، انتشارات امیرکبیر) کاملاً درست است که: «یک اثر هنری برای این که کامل باشد، باید دیر یا زود به سوی دنیای واقعیتی که از آن ناشی شده بازگردد.» اما فراموش نکنید که استیونسن و دبری به این نکته هم اشاره کردهاند که: «بهرغم تصور عمومی، خصوصیت جالب سینما شباهت تصویر روی پرده با دنیای واقعی نیست، بلکه برعکس تفاوتهای بین این دو است.» سوال اصلی این است که نقش سینما در این میان چیست؟ آیا قرار است سینما همیشه به تاثیرپذیری صرف از جامعه اکتفا کند؟ پس سینمای ایران چه زمانی قرار است مسیر برعکس را طی کند و بر جامعه تاثیر بگذارد؟ آیا صرف بازنمایی عینی و کاملا وفادارانه واقعیت، هنر تلقی میشود؟ آیا این که در دورهای قرار داریم که به هر دلیلی در حال زندگی در جامعهای هستیم که با شکست احساس نزدیکی بیشتری میکند، دلیل میشود که یک سینمای شکستخورده و منفعل هم داشته باشیم؟ به سینمای آمریکا نگاه کنید که چگونه در طول تاریخ توانسته هر دو وجه ماجرا را حفظ کند و همانقدر که فیلمهای تبلیغاتی یا محافظهکارانه تولید میکند، به آثار انتقادی و افشاگرانه هم توجه نشان میدهد. در هر دوره تاریخی بنا به دلایل مختلف، برخی از گونههای سینمایی موفقتر بودند.
اما هیچگاه نشد که یکی از این دو دسته آثار تا مرز فراموشی پیش روند. نکته مهمتر اینجاست که در سینمای آمریکا، هیچ کدام از این دستهها ترویجدهنده ناامیدی و انفعال نیستند. «بولینگ برای کلمباین» (مایکل مور) را کنار «اسب جنگی» (استیون اسپیلبرگ) قرار دهید و با هم مقایسه کنید تا به این نتیجه برسید. نکته این است که فیلمهای خوب، چه مستقیما مضمونی سیاسی داشته باشند و چه نه، از حد فیلمی با ارجاعاتی به واقعیت فراتر میروند و یک افسانه را خلق میکنند. آندره مالرو کاملاً درست گفته بود که: «اگر رمان ما ناتوان میشود، اگر نقاشی ما افسانه را ترک گفته، عجیب نیست زیرا هیچ افسانهای با سینما برابری نمیکند.»
● شخصیتهای بیرنگ و خنثی
این که فیلمی از شخصیتهای «خاکستری» سود ببرد، یک ویژگی است که میتواند خصوصیت مثبت یا منفی فیلم باشد. اما جالب است که در سینمای این سالهای ایران، در خیلی از بحثهای سینمایی، خاکستری بودن شخصیتها به خودی خود به عنوان یک خصوصیت مثبت برای برخی از فیلمها شناخته میشود. واقعیت این است که سینما همانقدر به شخصیتهای خاکستری نیاز دارد که به قهرمانان! قهرمانانی که البته جذابتر و پیچیدهتر میشوند. اگر کارگردان و فیلمنامهنویس، برخی از نقاط ضعف آنها را هم به تماشاگر نشان دهند، اما در نهایت قطببندیها باید مشخص باشند. تصورش را بکنید که «قیصر» چقدر میتوانست فیلم بدی باشد اگر کیمیایی سعی میکرد از برادران آبمنگل سه کاراکتر خاکستری بسازد! طبیعتا در مورد خیلی از فیلمها، عکس این قضیه صادق است. اگر اصغر فرهادی در «جدایی نادر از سیمین» تلاش میکرد کاراکترهای فیلمش را به صورت سیاه و سفید به تصویر بکشد، بخش مهمی از عمق و پیچیدگی این فیلم از بین میرفت. هر چیزی به جای خودش خوب است. اما ظاهرا در سینمای ایران این مسئله دارد به یک اپیدمی تبدیل میشود که برای ساخت یک فیلم خوب، نمایش چند شخصیت خاکستری الزامی است! چنین کاری البته پیچیدگی ظاهری فیلم را افزایش میدهد و این اتفاق، بخصوص در محافل روشنفکری مطمئنا به نفع فیلم تمام میشود. اما چه کسی گفته که پیچیدگی به خودی خود نکته مثبتی برای یک فیلم به شمار میرود؟!
● قهرمان میخواهیم
در چنین شرایطی، سینمای ایران نیاز به ساخت قهرمان دارد. قهرمانانی که نقاط ضعف و قوت خودشان را داشته باشند، اما مسیر حرکتشان مشخص باشد، تا ته خط پیش روند و سرانجام کار خود را به نتیجه برسانند. به این فکر کنید که نقطه قوت چند تا از مهمترین فیلمهای سال ۲۰۱۱ سینما دقیقا پرهیز از حرکت به سمت پرداخت کاراکترهای خاکستری بود. از «آرتیست» (میشل هازاناویسیوس) گرفته تا «هوگو» (مارتین اسکورسیزی) و «اسب جنگی» و «تنتن» (استیون اسپیلبرگ). شاید بتوان گفت در میان کارگردانان مطرح ایرانی، مسعود کیمیایی تنها فیلمسازی است که هنوز به تأثیر قهرمانان اعتقاد دارد و هر از گاهی توانایی خود را در خلق قهرمانان و ضد قهرمانان اصیل نشان میدهد. آخرین نمونهاش، «جرم»، سال گذشته بر پرده سینماها بود.
● نتیجه
ناکی تامپسون (استیو بوشمی) در قسمت اول مجموعه تلویزیونی «امپراتوری بردواک» که مارتین اسکورسیزی، یکی از قهرمانسازان بزرگ سینما کارگردانش است، جمله مهمی با این مضمون میگوید که: «هیچ وقت اجازه نده واقعیت، یک افسانه خوب را خراب کند». حیف که سینمای ایران در اکثر اوقات دارد مسیر برعکس را طی میکند!
سید آریا قریشی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست