دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

پرسش های بودن


پرسش های بودن

آیا علم مقوله یی فلسفی است

با آغاز قرن هفدهم، تحولی ژرف در جریانات فکری پدید آمد که فصلی نو برای فلسفه و علم پدیدار شد تا روش شناسی بیشتر با جنبه تحلیلی بیان شود نه جنبه دستوری. روش شناسی، روش فلسفه و علم در شناخت است. از این باب، فلاسفه در فرمالیستیک روش شناسی تاثیرگذارند.

پس از دکارت که در به وجود آمدن این انقلاب نقش بسزایی داشت، فلسفه روشمند شد و از روش های علمی استفاده شد. این دوران پایه گذار فلسفه جدید شد. ما در این نوشتار سعی داریم ساختار علم و فاکتورهای فاهمه آن و خطوط تمایز را، در صورت وجود، مورد تحلیل و بررسی قرار دهیم.

وظیفه دانشمند یا یک فیلسوف، بیش از سخن گفتن درباره فعالیت شان، حل کردن مسائل فلسفی است. ارسطو فلسفه را کشف علل دانست و علوم را از عینکی نقادی به علم نظری و عملی تفکیک داد تا فلسفه و علم را چیز واحدی پندارد. فلسفه اعم بود و به همین دلیل همه چیز بود.

تا اینکه علوم مستقل تک تک خود را از فلسفه جدا کردند. ابتدا طب سپس فیزیک و در نهایت حتی روانشناسی و منطق. در واقع زمانی که علوم جزء فلسفه بودند رنگ فلسفی به خود داشتند و پس از استقلال، هر علم نیازمند فلسفه یی برای خود شد تا بدان جا که خود فلسفه نیز شاهد فلسفه شد. یکی از دشوارترین امور در تقسیم مکاتب، معیار و ملاک فلسفی دادن به آن است لذا فلسفه را به دو گونه محض و کاربردی منقسم می شویم که علم را از مشتقات دسته دوم می دانیم. از آنجایی که فلسفه ذوابعاد و زاویه بردار و تنوع پذیر است پس شاهد شاخه های گوناگونی در این راستا خواهیم بود و تا زمانی که مسائل فلسفی برای حل کردن وجود دارد، ملزم به علاقه مندی و پیروی از فلسفه هستیم.

مساله اصلی فلسفه علم، بررسی چیستی علم است. اما علمی که فلسفه بدان می پردازد، هیچ گاه علمی نبوده که در عمل و برخی کتب درسی شاهد هستیم، منظور تئوری های علمی است لذا دو دیدگاه را در باب علم خواهیم داشت؛ اهل عمل و دیدگاه فلاسفه و فصل تمایز آشکار میان این دو، فلسفه را مجاب می دارد تا تعبیر علمی را که در فلسفه وجود دارد، مورد بررسی قرار دهد. از آنجایی که هدف علم شناخت واقعیت ها است - شناختی در راستای عرصه یی که فرزندان بشر بدان دسترسی داشته باشند - روش های آن، یک شناخت غالباً حدسی اما قابل اعتماد را به دنبال خواهد داشت.

تفسیر و بسط این نکته که علم چگونه امکان پذیر است، گزاره را تبدیل به یک مقوله فلسفی می کند، لذا از این باب بیشتر علم را از دیدگاه فلسفه، یعنی فلسفه علم تحلیل می کنیم.

این فلسفه نسبت به بسیاری از شاخه های فلسفه جوان تر است. مسائل اصیل فلسفی اغلب ریشه در مسائل ضروری و غیرفلسفی دارند. با تدابیر میان این روابط، شاخه فلسفی برای علم متصور خواهیم شد که علم را برای تبیین و ارائه، نیازمند فلسفه خواهد کرد. هر نظریه علمی که مطرح می شود باید برای آن یک مبانی تبیین کرد تا آن نظریه دوام یابد. پس در پشت هر عالم یک فیلسوف قرار خواهد داشت. در واقع فلسفه مبانی نظری علوم را تبیین می کند. به عنوان مثال بررسی اینکه فیزیک نیوتن چگونه امکان پذیر است، پاسخ از آن فیلسوف است چرا که او قادر به تفکیک و تحلیل این قضیه است. به هر حال درست است که ابتدا در ارتباط با نظریه یی مانند نظریه اتمی، بیشتر توجه به سمت عالم معطوف می شود، اما بیش از آنکه مورد بحث فیزیکدانان باشد، مساله فلاسفه بوده است. بحق می توانیم این مقوله را فلسفی بدانیم و این امر، یعنی فلسفی دانستن علم، هیچ ربطی به روش حل آن ندارد. دانشمند نمی تواند در خلأ حرکت کند. او محتاج یک دیدگاه ساختاری و شاکله مفهومی است که در ارائه نظریه خود باید استفاده کند تا به نوعی آرای خود را بیمه کند. در واقع دانشمند از درون آن ساختارها، نظریه خود را مطرح می کند. البته فلسفه علم ارتباط نزدیکی با سایر مباحث تحلیلی مانند فلسفه ذهن و زبان و منطق دارد.

پایه های ایجاد علم بر اساس معیار های عقلی است لذا بررسی روش شناسی در علم، گام اساسی در تحلیل فلسفه علم خواهد بود. ارسطو در ارگانون (ارغنون) دو استدلال را مطرح ساخت؛ استنتاج و استقرا. استنتاج نوعی استدلال است که از مقدمات کلی به نتایج جزیی می رسد یعنی نمی توانیم قوانین کلی از آن به وجود بیاوریم. در واقع از کل به جزء می رسیم. ولی در استقرا، استدلال بر عکس است. با داشتن مقدمات نتیجه ضروری نمی شود و ما از جزء به کل خواهیم رسید. در واقع استدلالی بر پایه مشاهدات مکرر است. اما دسته سوم استدلال که در تفکیک ارسطو وجود ندارد، مکفی پرونده استدلال شد. استنتاج قیاسی محتمل یا مشکوک که نوعی حدس زدن است بر اساس تبیین استوار است. یعنی بر اساس منطقی کبری صادق است اما صغری محتمل. در اصل یکی از اهداف اساسی و بنیادی علم، تبیین پدیده ها است.

از دیدگاه پوزیتیویست ها که تمام امور و مسائل درنهایت به ریاضیات و فیزیک ختم می شود، عمدتاً از نوع استنتاج هستند. از آنجایی که استنتاج نمی تواند قوانین کلی ارائه دهد پس علوم قوانین جامع و کلی خود را از چه طریقی به دست می آورند؟ پس باید امری بالاتر از استنتاج بر علم سلطه ورزد. در غیر این صورت علم تهی خواهد شد لذا بر دیدگاه پوزیتیویست ها از این منظر علامت سوالی حک خواهد شد. از دیدگاه هیوم استقرا نیز نمی تواند پاسخگو باشد چرا که وی بر این عقیده بود که استقرا یک فرآیند صرفاً روانی است. نه منطقاً و نه به لحاظ تجربی، نمی توان استقرا را پذیرفت.

به عنوان مثال اینکه تاکنون خورشید از شرق طلوع کرده و در غرب غروب می کند، منطقاً هیچ ارتباطی به این امر ندارد که فردا هم به همین منوال باشد لذا حضور رئالیست های عقل گرا در آن برهه ضروری شد. آنان معتقد بودند علم به هر ساختاری که باشد مجموعه یی از حدس ها و فرض های تقویت شده است که برای فهم جنبه هایی از واقعیت تبیین شده است. سرآمد ترین آنان کارل پوپر بود. رد استدلال استقرایی توسط هیوم به نظر او کاملاً روشن و منطقی رسید، اما از برهان روانشناختی وی درباره استقرا ناراضی بود. در واقع وی خواست نظریه روانشناختی او را به شکل رضایت بخش تری از نو صورت بندی کند. در اصل آنگاه می توانیم بگوییم که همچون عادات دیگر، عادات باور کردن ما به قوانین، حاصل تکرار فراوان است. پوپر از طرفی به قانون صرفاً مشاهده گری پوزیتیویست ها نیز خرده گیری کرد و اعلام داشت مشاهده همیشه انتخابی است، نیازمند موضوع؛ یک وظیفه خاص یا مساله یی است که انتخاب شده است. روش علمی علم عبارت است از عمل کردن با حدس ها و شرط یک نظریه علمی خوب این باشد که اگر از نظریه مورد بحث بهره گیری نکنیم، منتظر پیشامدی باشیم که با نظریه سازگار نیست چرا که اگر به دنبال یافتن دلیل و تاییدی برای صحت نظریه باشیم تقریباً برای همه نظریه ها می توان چنین تاییدی پیدا کرد.

پوپر این اصل را مطرح ساخت که اگرچه مقدمات جزیی نمی توانند گزاره های کلی را تایید کنند، اما قادر خواهند بود آنها را ابطال سازند. فرآیند علم از منظر ابطال گرایی بر این اساس است که دانشمند آزاد است حدس بزند. این حدس مستلزم آن نیست که اساس توجیهی ارئه دهد و چون هیچ تجربه یی نمی تواند نظریه او را اثبات کند پس دانشمند وظیفه دارد به دنبال رد و ابطال حدس خویش بگردد زیرا هر نظریه که با هیچ پیشامد قابل تصور نتواند مردود شود، غیرعلمی است. ابطال پذیری از شروط ذاتی علم است برای اینکه دانشمندان از شر ابطال نظریه رهایی یابند، آزمون پذیری آن را ویران کردند چرا که ابطال حدس ها و نظریه ها به صرفه به نظر نمی رسید پس هیچ گاه دست به چنین کاری نمی زدند لذا فلسفه مجاب به تبیین ابطال گرایی پیشرفته تری شد؛«تصحیح حدس ها». تاکید بر حدس ها از این باب بود که جهان واقعی از بی نهایت جزء تشکیل شده است و امکان ادراک انسان برای بی نهایت کافی نخواهد بود لذا هر چه حدس های ما بیشتر باشد، انتخاب هایمان از جزءها بیشتر خواهد بود و شانس پیروزی بالاتری خواهیم داشت، در واقع همان تاکید بر کثرت گرایی. در همین راستا فلسفه علم شاهد شوک دیگری بر آرای خود شد.

توماس کوهن معتقد شد دانشمندان در طول تاریخ هرگز پوزیتیویست یا ابطال گرا نبودند.

او نشان داد دانشمندان به لحاظ روانی حاضر به ابطال نظریه خود نخواهند بود بلکه آنان پس از ارائه نظریه توافق خواهند کرد که هرگز بخش های محوری نظریه، یعنی همان جهان بینی آن را ابطال نکنند و فقط قسمت هایی از بخش های حاشیه یی را کم یا زیاد و چارچوب نظریه خود را حفظ کنند. این چارچوب را پارادایم نامید که اساساً بدون وجود پارادایم کار علمی را امکان ناپذیر دانست. در واقع پارادایم سرمشق فکری یک نظریه علمی است که یک تئوری جامع است و هر یک از اعضای اجتماع علمی در آن شریک اند. در اصل در فضای تصحیحی نظریه، دانشمند دست به ارائه تعبیر و تفسیر های گوناگونی خواهد زد لذا این امر کاملاً پیرو قواعد روانشناسی است و نمی توان سیر و تحولات و پیشرفت علم را به صورت یکسان و یکدست دید. وی کار علمی را برساخته یی روانی یا حتی جامعه شناسی پنداشت.

یکی از ویژگی های علم، کلیت داشتن آن است. علم یک نظرورزی است که در هر لحظه امکان ابطال آن وجود دارد، چرا که براساس حدس و فرض است. ما به عنوان انسان نمی توانیم ساختارهایی که از طریق فاهمه به دست آورده ایم به یکباره اصلاح یا رد کنیم.

اما ذات علم به حرکت است یعنی ابطال پذیری شرط پویایی علم است. لذا گزاره هایی مانند «هر اتفاقی که می افتد، قسمت است» هرگز وارد علم نمی شود زیرا ابطال ناپذیر است.

علومی از ابطال فرار خواهند کرد که تبدیل به علم بومی و محلی شده باشند که در آن صورت بیشتر جنبه ابزار سیاسی را به خود خواهند گرفت. ملاک تشخیص ابطال یا اصلاح نظریه، یک عده دیدگاه های کلی است که در جوامع علمی آن را قبول دارند. اما یکی از ابعاد ژرف و عمیق علوم، تاثیر بعد روانی نظریه پس از انتشار در بین اقشار عام و خاص است. آیا مردم ماهیت واقعی آن نظریه را خواهند فهمید یا از دریچه دیگری به آن خواهند نگریست؟ آیا برداشتی که از نظریه می شود همان مقصود عالم است؟ دراینجاست که وظیفه فیلسوف و فلسفه علم بیش از پیش مشهود می شود. نحوه انتقال، زبان بیان و تبیین مبانی نظریه علم برعهده فلسفه خواهد بود. در واقع هر نظریه علمی که مطرح می شود باید پشتوانه یی به پهنای پذیرش یک نظریه اخلاقی و روابط اجتماعی و انسان شناسی را با خود داشته باشد.

در اصل فلسفه علم عهده دار روانکاوی مفهوم و نظریه های علمی است یعنی طی دوره تدوین نظریه علمی تا ارائه و تبیین برای عام، روانکاوی مفهوم های ذهن برعهده فلسفه علم خواهد بود.

جاذبه یک فلسفه بدون وجود و حضور مسائل تقریباً بی معنی خواهد بود. معذلک ارتباط علم و فلسفه، پیگرد مقوله یی ژرف در میثاق اندیشه ها خواهد بود اگر تفکیک و تحلیل اظهارات تاثیر گذار بر جریان سیال تاریخ و ایدئولوژی دوران ها را عهده دار باشد. شاید تمییز صورت مقوله علم، تعبیر نتایج حاصل از پرسش های بودن است، تا ابنای بشر همچنان پایبند سوگند حضور در هستی باشند.