پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا

حرف های حساب جنبش اشغال وال استریت


حرف های حساب جنبش اشغال وال استریت

آیا جنبش «وال استریت را اشغال کنیم» به یک نیروی سیاسی تاثیرگذار تبدیل خواهد شد

آیا جنبش «وال استریت را اشغال کنیم» به یک نیروی سیاسی تاثیرگذار تبدیل خواهد شد؟ من تردید دارم: این جنبش تا اینجای کار که طرفداران خود را در بیشتر مکان‌هایی که فعال بوده است از دست داده است. هوای سرد به این افت هواداران شتاب بخشیده است. جنبش قافیه را باخته است نه چون مسائلی که مطرح می‌کند مهم نیستند، بلکه در عوض چون اکثریت زیادی از آمریکایی‌ها و سایر کشورها، با گروه‌های اشغال‌کننده و با بیشتر مردمی که در حال اشغال هستند، توافق ندارند.

من نظرات خود را درباره مسائل نابرابری که از سوی اشغالگران مطرح شده است متمرکز می‌کنم. نابرابری آمریکا در توزیع درآمد و نابرابری در بیشتر ملت‌های دیگر غربی، از انتهای دهه ۱۹۷۰ به این سو رشد زیادی کرده است. این رشد را می‌توان به دو دسته جدا کرد، رشد نابرابری درآمدها در عرصه تحصیلات و سایر طبقات مهارتی و رشد درآمد در راس توزیع درآمد. من با نابرابری مهارت‌ها شروع می‌کنم، چون بر اکثریت گسترده مردم بیشترین تاثیر را می‌گذارد.

بیشتر شرکت‌کنندگان در اشغال وال‌استریت دانشجویان هستند ‌و سایر اشخاص جوانی که به دانشکده رفته بودند خیلی راحت است که چندین روز و حتی مدت بیشتری را سر کلاس درس دانشکده حاضر نشوید‌. آنها درباره بیکاری «بالای» افراد دانشگاه رفته و نیز بار سنگین وام‌های دانشجویی شکایت داشتند. در عین حال افزایش زاید نابرابری درآمدها طی ۳۰ سال گذشته عمدتا به شکل رشد درآمد دانش‌آموختگان دانشگاهی درآمده است و دیگرانی با سطوح بالای مهارت نسبت به درآمد ردی‌های دبیرستانی، دیپلمه‌ها و سایرینی که مهارت‌های پایین‌تر دارند. اگر چه بیکاری در بین همه گروه‌های تحصیلی طی دوره رکود رشد می‌کند، طی این بحران بزرگ برای اشخاص دانشگاه رفته ابدا سریع‌تر از اشخاص بدون مدرک دانشگاهی رشد نکرده است و هنوز برای دانش‌آموختگان دانشگاهی پایین‌تر است. برای مثال در اکتبر ۲۰۱۱، نرخ بیکاری برای دانشگاه‌رفته‌ها زیر ۵ درصد بود در مقایسه با نرخ بیکاری تقریبا ۱۴ درصدی برای ردی‌های دبیرستانی.

همچنین شکایت‌های اشغالگران درباره بار سنگین وام‌های دانشجویی برای اکثریت زیاد دانش‌آموختگان، پایه و اساس محکمی ندارد. نرخ بازده معمول تحصیل دانشگاه، خصوصا با مدارک سطح تحصیلات تکمیلی، از انتهای دهه ۱۹۷۰ به شدت بالا رفته است، قطعا به آن حدی که می‌تواند از وام‌های دانشجویی حتی بالا با نرخ بهره‌هایی که یارانه فراوان دولتی دریافت می‌کند پشتیبانی کند. آنهایی که واقعا مشکل دارند ردی‌های دبیرستانی هستند که نه فقط نرخ بیکاری بالایی داشته‌اند، بلکه درآمد واقعی پایین‌شان طی سی سال گذشته نیز کاهش یافته است، تندرستی ضعیف‌تری از سایرین، آتیه زندگی مشترک تیره و تار و دسترسی ضعیف به مالکیت خانه و سایر کالاهای لوکس مصرفی داشتند.

جنبش اشغال و هر کس دیگری که نگران نابرابری درآمدها است باید بر نیاز به یافتن راه‌هایی تاکید کند که ردی‌های دبیرستانی و دیپلمه‌ها را تشویق کند پیشینه و عادات مطالعه مورد نیاز را پیدا کنند، به طوری که بتوانند و بخواهند به کسب تحصیلات دانشگاهی ادامه دهند. این وظیفه‌ای سنگین و البته ضروری است تا به شیوه‌ای موثر به کالبدشکافی رشد زیاد نابرابری درآمدی واکنش نشان دهند.

سهم درآمدی ۱ درصدی بالایی در آمریکا از آغاز بحران بزرگ کاهش زیادی یافته است، اما هنوز بسیار بالاتر از دهه ۱۹۷۰ است. حقوق دریافتی نیز یک عنصر مهم از این درآمدهای خیلی بالا هستند، اما اینها حقوق و مزایای مدیران رده بالا شامل پردرآمدهای صنعت بانکداری و صندوق‌های بیمه و سایر مدیران پولی و شامل افراد پردرآمد در مشاغل پزشکی، حقوق، مشاوره و سایر حوزه‌ها هستند. براساس بررسی ماه نوامبر ۲۰۱۰ توسط باکیجا، کول و حیم (من مدیون استیو کاپلان هستم که این بررسی را به من یادآور شد)، بیش از ۶۰ درصد اشخاص در ۱ درصد بالایی توزیع درآمد در ۲۰۰۵ مدیران (غیرمالی)، مدیران عامل و ناظران، کارکنان پزشکی، قضات و اشخاص غیرمالی را شامل می‌شود که کارهای محاسباتی، ریاضیات یا مهندسی انجام می‌دهند.

اگر چه در مجموع، من معتقدم که بیشتر اعضای ۱ درصد بالایی خدمات مفیدی به جامعه ارائه می‌کنند، با دغدغه «اشغالگران» و اعضای حزب چای (جنبش تی پارتی) درباره بیشتر طرح‌های نجات سهیم هستم. بانکداران ثروتمند و دیگران که ریسک‌های بزرگی پذیرفتند باید کاهش حقوق خیلی زیادتری را بپذیرند. من همچنین از الزامات سرمایه بالاتر برای بانک‌ها از آغاز رکود، خصوصا برای بانک‌های بسیار بزرگ طرفداری می‌کنم که اگر دچار مشکلات مالی شوند نجات داده خواهند شد.

با همه اینها، نابرابری کلی درآمدی برای اکثریت گسترده اشغالگران و حامیان حزب چای مناسبت بسیار بیشتری داشته است تا درآمد مردان و زنان در راس بخش مالی. موثرترین روش برای اینکه آمریکا نابرابری کلی را کاهش دهد و به بیشترین تعداد از جوانان کمک کند یافتن روش‌هایی است تا نرخ دانش‌آموختگی دبیرستان و دانشگاه در بین آمریکایی‌ها را به سطحی برساند که سایر ملت‌ها از قبیل کره جنوبی و برخی ملت‌های اروپایی دست یافته‌اند و آمریکا را به جایگاه رهبری جهانی در دستاوردهای آموزشی برساند.

پوسنر

جنبش «وال استریت را اشغال کنیم» از چه چیزی به وجود آمده است؟ آیا این به معنای بازگشت آشوب دهه ۱۹۶۰ است؟ آیا این نسخه آمریکایی «بهار عربی» است؟ یا که از شورش‌های سال‌های اخیر فرانسه و انگلیس گرفته شده است؟

من فکر می‌کنم فقط سه چیز روشن است: نخست اینکه انسان‌ها از هم تقلید می‌کنند و موفقیت شورش‌های عربی که چندین دولت را پایین کشید و سایرین را متزلزل ساخته است، عده‌ای را به تقلید از آنها به شکل‌های گوناگون واداشت (یک شرط لازم: «اشغال‌ها» کمترین خشونت را داشته است)؛ دوم رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی هزینه سازماندهی فعالیت جمعی توسط غریبه‌ها را کاهش داده است؛ و سوم، رکود اقتصادی (که ما اکنون برای بیش از سه سال از هنگام بحران مالی سپتامبر ۲۰۰۸ با آن دست به گریبان بوده‌ایم) به تظاهرات خیابانی دامن زده است. (به «راهپیمایی اضافه حقوق» در واشنگتن به سال ۱۹۳۲ فکر کنید که توسط سربازان آمریکایی تحت فرماندهی مستقیم ژنرال مک آرتور که در آن زمان رییس ستاد مشترک ارتش بود در هم شکسته شد.)

به گمانم که پلیس در بیرون راندن «اشغالگران» از پارک زوکوتی نزدیک وال استریت اشتباه تاکتیکی مرتکب شد. این درسی است که از دهه ۱۹۶۰ گرفته می‌شود. دستگیری، زدن تظاهرات‌کنندگان با باتوم، کشاندن زن‌هایی که جیغ می‌زدند به درون ون‌های پلیس و سایر کارها فقط خشم، عقده شهادت و غم‌خواری با تظاهرات‌کنندگان را به وجود می‌آورد. اشغالگران هم اشتباه کردند که فضاهای شهری را اشغال می‌کنند (به تقلید از مصری‌هایی که میدان تحریر در مصر را اشغال کردند) به جای اینکه در آن مکان‌ها راهپیمایی کنند. اشغال مکان‌ها باعث جذب مجرمان، گداها و بیماران روانی شد و شرایط غیربهداشتی نامناسبی ایجاد کرد.

خودنابودسازی در شرف وقوع بود که هوای سرد در بیشتر بخش‌های کشور به آن شتاب ‌بخشید، اگر که دستگیری‌ها فرآیند طبیعی نابودسازی را قطع نمی‌کرد. در نتیجه خطر فزاینده‌ای وجود دارد که اشغال‌ها جایگزین یک جنبش خواهد شد‌ چگونه عملی می‌شود من نمی‌دانم (در ژانویه ۱۹۶۹، دانشجویان رادیکال ساختمان اداری دانشگاه شیکاگو را اشغال کردند. پلیس فراخوانده نشد و پس از دو هفته، رادیکال‌ها ساختمان را ترک کردند، تقریبا ۱۰۰ نفر از آنها از دانشگاه اخراج یا معلق شدند. این دانشگاه تا حد زیادی خالی از آشوب‌هایی شد که برای سال‌ها در سایر دانشگاه‌های مهم ادامه یافت.)

شکایت‌های «اشغالگران» ظاهرا سه دسته است: نابرابری درآمد، نداشتن شغل و نفوذ تهدیدکننده صنعت بانکداری (وال استریت)، که در تعریفی کلی تمام بخش مالی را دربرمی‌گیرد. این سه شکایت به هم مرتبط است و یک رهبر ماهر می‌تواند آنها را به شرح زیر منسجم کند. برای سال‌های زیادی است که نابرابری درآمد در حال افزایش بوده است و بیشترین سرعت را در راس توزیع درآمدی داشته است؛ بین ۱۹۷۹ و ۲۰۰۷ درآمد ۱ درصد بالایی به میزان ۲۷۵ درصد رشد کرده بود در حالی که میانگین درآمدها فقط ۱۸ درصد افزایش یافته است.

درآمد ۱ درصد بالایی واقعا طی رکود جاری کاهش یافته است، اما رشد بیکاری و اشتغال ناقص، نابرابری زیادی در ثروت بین دهک‌های بالا و پایین را برجسته ساخته است. اگر چه بیکاری در بین دانش‌آموختگان دانشگاهی بسیار کمتر از سایرین است، نرخ بیکاری جوانان تازه دانش‌آموخته از دانشگاه طی این رکود به شدت افزایش یافته است و از ۲ درصد در ۲۰۰۷ به بیش از ۷ درصد در امروز رسیده است. این قضیه به تبیین برجستگی حضور دانشجویان و دانش‌آموختگان جوان دانشگاهی در بین «اشغالگران» با تاکیدی که بر بیکاری و نابرابری درآمد دارند کمک می‌کند.

با وجود تبلیغات بی‌شمار در ارتباط با درآمدهای فوق‌العاده‌ای که مدیران مالی همچنان دریافت می‌کنند به رغم نقشی که در ایجاد مشکلات اقتصادی فعلی داشته‌اند، نابرابری درآمد در راس توزیع درآمد، برجستگی بسیار بیشتری یافته است. درآمد آنها ظاهرا از چندین نظر خیلی زیاد است. این درآمدها تا حد زیادی از طریق سفته‌بازی به دست آمده است که با افزایش دادن میزان اطلاعات درباره ارزش دارایی و سرعتی که اطلاعات تولید می‌شود ارزش اجتماعی دارد، اما این ارزش‌های اجتماعی کوچک‌تر از سودهای سفته‌بازان موفق است چون این سودها عمدتا شامل منافعی می‌شود که اغلب از طریق شانس به وجود می‌آید و به زیان مردم یا بنگاه‌هایی است که با آنها در حال معامله هستند. سفته‌بازی یک بازی حاصل جمع صفر نیست، چون اطلاعات با ارزشی تولید می‌کند، اما این ارزش کوچک‌تر از منافعی است که نصیب سفته‌بازان موفق می‌شود. در مورد محصولات و خدمات غیرمالی، تولیدکننده معمولا قادر به تصرف کردن آن چیزی که خلق می‌کند در جایی نزدیک به ارزش کامل آن نیست. عقیده بر این است که بیل گیتس ثروتمندترین شخص در جهان است، اما مدل کسب و کاری که او اختراع کرد و اجرای آن توسط مایکروسافت تحت رهبری وی، ارزشی بسیار فراتر از آنچه که او و سایر رهبران مایکروسافت به جیب زدند خلق کرده است.

درآمد مدیران مالی بدون کمک مستقیم دولت هم، با تلاش دولت در جلوگیری از ورشکسته شدن بانک‌ها تقویت گردیده است.

جدای از این‌ها، بانکداری هرگز محبوبیتی نداشته است. دلیل اصلی که به ذهن من می‌رسد این است که بانکداری یکی از چند صنعتی است که از فروش خدمات به تعداد زیادی از مشتریان بسیار متمایل خود حتی مشتاق‌ترین آنها خودداری می‌کند. آنچه آنها می‌فروشند وام است و بانک‌های اصلی به کسانی که اعتبار ضعیفی داشته باشند وام نمی‌دهند و آنها را وامی‌گذارند تا به وام‌دهندگان غیررسمی، وام‌دهندگان با سند خودرو و بنگاه‌های کارگشایی مراجعه کنند.

چون که بیشتر مدیران مالی درآمدهای خیلی زیادی دارند و چون بانک‌ها دارای منابع مالی عظیمی هستند، صنعت بانکداری نفوذ گسترده‌ای بر قانونگذاری و تنظیم‌گری دارد. در دوران مقررات‌زدایی و مقررات آسان‌گیرانه بخش مالی که در پایان دولت کارتر شروع شد و در دولت‌های بعدی شتاب گرفت (عمدتا در دولت‌های کلینتون و بوش دوم)، بانکداران توانستند در انواع اعمال پرریسک و رقابتی وارد شوند. بانک‌ها عمدتا به سرمایه کوتاه مدت مالی و انسانی وابسته بودند و بنگاه‌ها که به سرمایه کوتاه‌مدت وابسته بودند مقید شده‌اند تا با حداکثر میزانی که قانون یا مقامات تنظیمی اجازه داده‌اند رقابت کنند یا که سرمایه خود را به رقبای شجاع‌تر واگذار کنند. رقابت در چنین صنعتی به شکل تنازع بقای داروینی است.

بنابراین ناسزا گفتن به نابرابری درآمد، از دست دادن شغل و سوءاستفاده‌ها در بخش بانکداری قابل درک است، اما دردی از کسی دوا نمی‌کند. «اشغالگران» هرج و مرج طلب و آشوبگر هستند و قشر میانه مستحکم جامعه آمریکایی که حزب چای را رد می‌کند چون اندیشه‌های ابلهانه‌ای دارد، به احتمال زیاد جنبش اشغال را به خاطر شیوه آن رد خواهد کرد، در حالی که همدردی گسترده‌ای با بیزاری‌های آن می‌کند. اما اگر جنبش در بحبوحه اقتصاد رکودی یا شرایطی بدتر از این بتواند رهبران فرهمندی را جذب خود کند، شاید یک نیرو در عرصه سیاست آمریکا بشود. تا اینجای کار که کال لاسن و میکا وایت دو نفری که ظاهرا نزدیک‌ترین شباهت را به رهبران جنبش دارند یک بیانیه روشن «چرا اشغال وال استریت به جنگیدن ادامه خواهد داد.» منتشر کرده‌اند که برای من یادآور تام هایدن در ۱۹۶۲ با «بیانیه پورت هورن دانشجویان برای یک جامعه دموکراتیک» است.