جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

اخوان هان چه خبر آوردی


اخوان هان چه خبر آوردی

به مناسبت سالروز درگذشت مهدی اخوان ثالث

قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟

از کجا وز که خبر آوردی ؟

خوش خبر باشی، اما،‌ اما

گرد بام و در من

بی ثمر می‌گردی

انتظار خبری نیست مرا

نه ز یاری، نه ز دیّار و دیاری باری

برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس

برو آنجا که تو را منتظرند

قاصدک!

در دل من همه کورند و کرند

● زندگینامه

مهدی اخوان ثالث ( م - امید ) در سال ۱۳۰۷ هجری شمسی در مشهد قدم به عرصهء هستی نهاد. نام پدرش، علی و نام مادرش مریم بود. پدر ِ مهدی از مردم یزد بود که در جوانی به مشهد مهاجرت کرده و در این شهر سکونت اختیار نموده و ازدواج کرده بود. وی به شغل داروهای گیاهی و سنتی مشغول بود. اخوان به هنگام تولد با یک چشم واردِ این جهان شد اما پس از مدتی چشمِ دیگر او به‌روی عالم و آدم باز شد، خود در این باره می گوید: « پدر من عطار - طبیب بود و مادر هم کارش خانه‌داری و بعدها هم دعاگویی و نماز و طاعت و زیارت امام رضا و از این قبیل. بعد از مدتی با درمان‌های پدر و دعاهای مادر ونذر و نیازهایش آن چشم دیگر را هم به دنیا گشودم. خدا به من رحم کرد و الا حالا دنیا را با یک چشم می‌دیدم. اما حالا با دو چشم می بینم.»

مهدی اخوان ثالث تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در زادگاه خود به پایان رسانید و فارغ التحصیل هنرستان صنعتی شد. گرایش به هنر موسیقی، قسمتی از فعالیت‌های دوران کودکی مهدی اخوان ثالث را تشکیل می‌داد او می‌گوید : « مشکلی که من داشتم در ابتدای کار پیش از کار شعر، پدرم مردی بود ـ یادش برایم گرامی ـ که به قول معروف قدما روی خوش به بچه نمی‌خواست نشان بدهد، به پسرش به فرزندش یعنی اخم‌ها در هم کشیده و از این قبیل و من مانده بودم چه کنم، پیش از شعر، من با موسیقی سرو کار پیدا کرده بودم، پیش استاد سلیمان روح افزا می‌رفتم و همچنین پسرش ساز می‌زدم، تار ... من نمی‌گذاشتم پدر بفهمد که من با ساز سر و کار دارم، چون می‌دانستم تعصبش را. برادرش را وادار کرد که تار را دور بیندازد و کار نکند و اینها، تار برادرش را که عموی من باشد، من گرفتم و خلاصه اینها. »

● ازدواج

اخوان در سال ۱۳۲۹ با ایران (خدیجه) اخوان ثالث، دختر عمویش ازدواج نمود. حاصل این ازدواج سه دختر به نام های لاله، لولی، تنسگل و سه پسر به نام های توس، زردشت و مزدک علی می‌باشد. از حوادث دلخراش دوره زندگی اخوان می‌توان مرگ دو فرزندش را نام برد. در سال ۱۳۴۲ تنسگل دختر سوم وی هنوز چهار روز از تولدش نگذشته بود که فوت کرد و در سال ۱۳۵۳ دختر اولش لاله در رودخانهء کرج غرق گردید، این دو واقعه ضربهء سختی بر او وارد کرد.

● شعر و سیاست

از دیگر رویدادهای زندگی مهدی اخوان ثالث، حوادث پیش از انقلاب و قرارگرفتن وی در صفِ مخالفین رژیم بود. پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲، ایران چهرهء دیگری به‌خود گرفت و نظام سیاسی-فرهنگی جامعهء آن‌زمان به‌کلی دگرگون شد. اخوان نیز مانند بسیاری از اهل قلم، دستگیر و روانهء زندان شد. او در این زمان از امضای تعهدنامه جهت آزادی از زندان امتناع کرد و ناگزیر چند ماه در زندان ماند.

پس از آزاد شدن از زندان، اخوان ثالث تا آخر عمر دیگر هیچ‌گاه برای حزب و دسته‌ای خاص فعالیت نکرد و در واقع از کارهای روزمرهء سیاسی کناره‌گیری کرد و برای امرار معاش به روزنامهء «ایران ما» پیوست. اما طولی نکشید که در سال ۱۳۴۴ برای دومین بار راهی زندان شد؛ اما این بار اتهام او سیاسی نبود، اگرچه اشعارش در این زمان حکایت از مردمی‌است که زیر فشار قدرت حاکمه قرار داشتند و او راوی قصه‌های آنان بود، اما قصه‌ای به نام «قصهء قصاب کش» یا «قصاب جماعت حاکم و م. امید جماعت محکوم» باعث شد مردی از او شکایت نماید؛

از آنجایی که دوست نداشت تا برای هیچ و پوچ زندگی خود را در پشت میله‌ها سپری نماید، خود را از نظرها پنهان کرد. با این اتفاق ماندنِ او در رادیو نیز میسر نبود، زیرا از نظر قانونی این امر با کار دولتی مغایرت داشت، از این رو تا مدت‌ها با نام همسرش برای رادیو نویسندگی می‌کرد. اما در تابستان ۱۳۴۴ تحملش تمام شد و خود را به زندان قصر معرفی کرد. زندانی شدن اخوان دردسرهای زیادی برای او ایجاد نمود و خانواده‌اش را در تنگنای مادی قرار داد.

● مرگ

مهدی اخوان ثالث در روز یکشنبه ۴ شهریور ۱۳۶۹ در بیمارستان مهر تهران بدرود حیات گفت و پیکرش را به مشهد انتقال دادند و در جوار آرامگاه فردوسی در باغ توس به خاک سپردند.

● نقل قول های از مهدی اخوان ثالث:

- من بنده ی لحظه هستم. آن دم،آن زمانی که مرا تسخیر کرده. من عاشق لحظاتم پر از لحظه ام. مگر آن لحظات خیلی خالی و مرگ اندود باشند و من نتوانم آن لحظه ها را از خودم کنم. مگر در خواب باشد آدم یا مرگ. غیر از این،هر لحظه برای من در صورتی لحظه است که پر باشد از حالتش. بنابراین من تسلیم آن احوالی هستم که بر من می گذرد و در من جاری است و می تراود. فرض کن تاملی است. یا خشم و خروشی یا هرچیزی که هست. لحظه،اگر از ظرفیتم بیشتر باشد مرا وادار به بیتابی می کند. آن وقت است که می توانم خودم را از از شر آن چیزی که مرا تسخیر کرده مثلِ کابوسی که روی خوابم افتاده،راحت کنم. آزاد کنم. آن وقت است که میتوانم پیاده کنم آن حال را…

- و پیش آمد که دیدم یک مقدار از حرف ها در آن شیوه های قدیم روی زمین می ماند کم می آید کوتاه می آید گفته نمی شود واقعا آن طور که باید گفته نمیشود. و در این احوال بود که با شعر نیما آشنا شدم.

- زبان نیما سرمشق نیست. قوالب و اسالیبِ او سر مشق است و به این ترتیب اسلوب نیما برای من سرمشق زنده ای شد.اما چون زبان من نوع دیگری بود پرورش دیگری داشت اسلوب را از او آموختم اما زبانم جور دیگری از آب در آمد.زبانِ من فارسی است.خراسانی…

- من می کوشم اعصاب و رگهای سالم و درست زبانی پاکیزه و متداول را که همه تار و پود زنده و استخوان بندی استوارش از روزگاران گذشته است- به خون و احساس و تپش امروز (از آنجا که بتوانم این وساطت و پزشکی را از عهده بر آیم) پیوند بزنم…

- وزن به نظر من برای شعر موهبتی است.موهبتِ ترانگی و تری و روانگی،حالتِ تغنی و سرایش که سپهر و آفرینش در انسان به ودیعه گذاشته،حالتِ موزونی و هماهنگی در همه چیز.این است مبنای وزن،وزن چیزی از خارج تحمیل شده به شعر نیست.همزاد و پیکره ی روحانی-جسمانی شعر است.شکلِ پیروز و کالبد معنوی شعر است.