پنجشنبه, ۱۴ تیر, ۱۴۰۳ / 4 July, 2024
مجله ویستا

فقه سیاسی


فقه سیاسی

نظام سیاسی را اگر دارای اولویت معرفی می كنیم, نمی توانیم فقه سیاست را از این وضعیت جدا تصور كنیم و باید بپذیریم كه فقه سیاسی نیز بر فقه معاملات و فقه عبادات اولویت دارد; هرچند كه همپای فقه عبادات از اصالت برخوردار نباشد بنابراین و با توجه به ویژگی های بالا, می توان مطمئن بود كه داده است

فقه در همگانی ترین و پذیرفته ترین تعریف خود, علم به احكام از گذر شناخت ادله تفصیلی آنها دانسته شده است. اگر این علم, به احكام موضوعات معاملاتی تعلق یابد, فقه معاملاتی شكل می گیرد و اگر به احكام موضوعات عبادی تعلق گیرد, فقه عبادی به دست می آید و اگر به احكام موضوعات سیاسی متعلق شود, فقه سیاسی پدیدار می شود.

بنابراین نقطه تمایز بخش و تفكیك آفرین میان گونه ها یا گرایش های فقهی, موضوعات آنها است. البته نباید فراموش كرد كه همه آموزه ها و احكام اسلامی می توانند حاوی خصلت هایی از بخش هایی غیر از گرایش اصلی خود در فقه باشند.

به عنوان مثال, بسیاری از بخش های سیاسی تر فقه, جنبه های قدرتمند عبادی را نیز نمایندگی می كنند و بسیاری از عبادت ها نیز جلوه هایی از پرتوهای سیاست را منعكس می سازند. این رابطه, میان فقهِ معاملاتی و فقه سیاسی و یا فقه معاملاتی و فقه عبادی نیز به چشم می آید; ولی این مقدار همپوشانی در كنار زدن ویژگی های اصلی هر موضوع كه آن را سیاسی یا عبادی یا معاملاتی می سازد, كفایت نمی كند.

اگر نظریه های فقهیِ ناظر به حوزه های سیاست را نیز بخشی از فقه سیاسی قلمداد كنیم, فقه سیاسی را نباید صرفاً علم به احكام موضوعات سیاسی به حساب آوریم; بلكه افزون بر این سنخ از آگاهی, لازم است بینش های متوجّه به پیوندها و هدفمندی های مجموعه های احكام سیاسی را نیز بخشی از فعالیت علمی در فقه سیاسی به شمار آوریم; بینش هایی كه به حوزه های كلان رفتار سیاسی تعلّق دارند و در سایه آنها شعاع گسترده ای از احكام سیاسی مربوط به این حوزه ها توجیه می پذیرند.

●جایگاه و میزان اهمیت فقه سیاسی

قبل از هر چیز باید در تركیب واژگان آن دقیق شویم. كلمه (سیاسی) صفت فقه قرار گرفته است. صفت قرار گرفتن برای فقه, از ویژگی های مشترك بسیاری از حوزه های فقهی است. فقه معاملی, فقه عبادی و دیگر شاخه های فقهی از تركیبی این چنینی شكل گرفته اند. در همه این موارد, این واژه دوم است كه میزان و وسعت اهمیت موضوع مطالعه را مشخص می كند. فقه عبادی از آن جهت بسیار مهم است كه عبادت, هدف آفرینش و اصلی ترین ابزار ایجاد ارتباط با خدا و انجام وظایف بندگی است و یا فقه معاملی به این دلیل دارای جایگاهی مهم است كه زندگی جمعی بشر و شكل گیری حوزه های مشروع مالكیت خصوصی, عمومی و…, نیاز به انجام داد و ستد و معاملات را مانند آب برای اجتماع, حیاتی و بازگشت ناپذیر نموده است.

به این ترتیب, به نظر می رسد كه اهمیت ها یا مزیت های موضوع فقه سیاسی را باید در دل واژه سیاست و انتظاری كه از آن داریم, جست وجو كنیم. بنابراین منطقی ترین راه در به دست دادن تعریفی مشخص از فقه سیاسی, برشمردن ویژگی های سیاست و وضعیت های مورد انتظار از فقه در برابر آنها است. این ویژگی ها و وضعیت ها را در زیر برمی شمریم:

۱. برخورداری از قلمروی گسترده

۲. پر تحرك و منعطف بودن

سیاست برخلاف بسیاری از حوزه های زندگی جمعی بشر, پر تحرك و بسیار منعطف عمل می كند. زندگی سیاست مانند دریا جزر و مدهای دوره ای را تجربه می نماید و برهه های گوناگون یا وضعیت های متفاوت سیاسی و یا تركیبی از این دو بر دامنه گستره های متأثر از سیاست تأثیر می نهد. به دیگر سخن, سیاست وضعیتی ایستا ندارد و علاوه بر انقباض ها و انبساط های پر رفت و برگشت, گاه به صورت كلی كاركردهای متفاوتی را ایفا می كند. هنگامی كه از سیاست سخن می گوییم, با طیفی گسترده از روش ها و تنوعی بالا از بینش های متفاوت فلسفه سیاسی روبه رو هستیم. اینها همه در غالب مواقع, هنگامی كه به مرحله عمل می رسند و خارج از تئوری ها و ایده آل بازتاب هایشان مورد بحث واقع می شوند, خصلت های منحصر به فرد منطقه ای یا محلی به خود می گیرند و به این صورت بر دامنه فراخ و رها شده این دانش می افزایند. بنابراین باید اذعان داشت كه فقه سیاسی به دلیل ماهیت فراخ قلمروهای سیاسی, بسیار گسترده می شود و در صورت وارد شدن به عرصه های اندیشه سیاسی با وظایفی فراوان روبه رو می گردد.

۳. تأثیرگذار بودن بر پدیده ها و نهادها

اندیشه ها, رفتارها و تئوری های سیاسی, سطح برتری از تأثیرگذاری بر دیگر حوزه های زندگی اجتماعی و فردی بشر را همیشه به خود اختصاص داده اند. هرچند كه كیان دین و جوهر تشكیل دهنده آن, از سیاست برتر است و فراتر از اهداف سیاسی ـ به معنای مرسوم كلمه ـ به انسان و ماهیت فلسفی وجود وی می نگرد و به همین جهت و در صورت فراهم آمدن شرایط, توان احاطه و سیطره یابی را بر سیاست دارا است, ولی در بسیاری از شرایط ـ كه دین به صورت كامل شناخته نشده و یا در جامعه نفوذ و رسوخ نیافته است ـ به صورت گسترده ای با سیاست در بسترهای اجتماعی درگیر می شود و گاه به جای تأثیرگذاری بر آن, از آن تأثیر می پذیرد.

با توجه به وضعیت مورد اشاره, بهتر می توان فهمید كه چرا فقه سیاسی از اهمیت برخوردار است. اهمیت های سیاست هنگامی كه با فقه درآمیزد, به اهمیت های فقه افزوده می شود و در عمل معجونی پیچیده به دست می آید كه متغیرهای بسیار, مبانیِ گاه متعارض و رویكردهای متفاوت را در خود جای می دهد. بنابراین فقه سیاسی را باید مقوله ای بسیار پیچیده, بسیار مهم و بسیار شكننده یا لغزنده دانست.

●ظرفیت های نهفته در نظام سیاسی

در میان نظام های بشری, نظام سیاسی از اهمیت بیشتری برخوردار است. از یك منظر, نظام سیاسی را می توان تركیب دیگر نظام ها و تعریف جایگاه آنها در مجموعه ای بزرگ به نام سیاست گذاری های جامعه دانست. نظام هایی مانند نظام اقتصادی و نظام فرهنگی, در نهایت جایگاه و حوزه و میزان عملكرد خود را در قالب نظام سیاسی می یابند. هرچند كه فرهنگ از سیاست مهم تر است و ارزشمندی های بیشتری را هدایت می كند, ولی تأثیرگذاری سطوح و لایه هایی از آن ـ و البته نه همه سطوح و لایه های فرهنگی ـ بر زندگی جمعی بشر, نه تنها از سیاست كمتر است, بلكه خود گاه تابع سیاست ـ به معنای كلی آن ـ در جامعه است.

ساختار سیاسی در معنای كلی به توزیع ارزش های جامعه مربوط می شود; ارزش هایی كه میزان و نقش عواملی همچون اقتصاد و فرهنگ را تعیین می سازند. هنگامی كه از اهمیت و اولویت نظام سیاسی سخن به میان می آوریم, ناچار باید به اهمیت و اولویت نظام فقه سیاسی نیز تن در دهیم, مگر آن كه مدعی شویم كه اسلام داعیه دار نظامی سیاسی نیست و انگیزه ها و اندیشه های منظومه وار سیاسی در آن تعبیه نشده است. در غیر این صورت, باید بپذیریم كه فقه سیاسی از اولویت بیشتری در قبال دیگر گونه های فقهی برخوردار است.

چكیده سخن آن كه نظام سیاسی را اگر دارای اولویت معرفی می كنیم, نمی توانیم فقه سیاست را از این وضعیت جدا تصور كنیم و باید بپذیریم كه فقه سیاسی نیز بر فقه معاملات و فقه عبادات اولویت دارد; هرچند كه همپای فقه عبادات از اصالت برخوردار نباشد.

بنابراین و با توجه به ویژگی های بالا, می توان مطمئن بود كه فقه سیاسی جایگاهی كلیدی و انكارناپذیری را در فقه به خود اختصاص داده است.

●فقه سیاسی در وضعیت كنونی

فقه سیاسی به معنای منسجم و جدید آن و به عنوان یك رشته تخصصی, از جوان ترین بخش های دانش فقه به حساب می آید. به همین جهت, مفهوم شناسی و قلمروشناسی آن و طرح دیدگاه ها در این زمینه, ضروری, پر رونق و جذاب می نماید. هنگامی كه از جوان بودن فقه سیاسی سخن به میان می آوریم, به آن معنا نیست كه هیچ اندوخته قابل اتكایی در مورد آن نیست و در آغاز راهی واقع شده ایم كه هیچ شناختی از آن نداریم. اندوخته های عمومی استنباط و بسیاری از مهارت های دیگر فقهی, در كنار منابع مشترك دستمایه هایی را فراهم می آورند كه امكان شكل دادن به مطالعات عمیق تر را در ارتباط با فقه سیاسی فراهم می آورند و گام زدن در بخش های پیچیده تر این حوزه را امكان پذیر می نمایند.

بخشی از این امكانات, ابزارها و مهارت ها, تجاربی است كه در گذشته در فقه شكل گرفته و به صورت مستقیم به موضوع فقه سیاسی مربوط می شود. بخشی دیگر نیز دارای خویشاوندی و نزدیكی بسیاری با این مباحث است; هرچند كه مطالعاتی از این دست بدون تفكر منسجم و در غیاب یك رویكرد سیاستشناسانه به فقه تحت عناوینی دیگر بحث می شود, ولی با كشاندن پای آنها به فقه سیاسی یا موطن اصلی شان از یك سوی, نخستین مایه های مطالعات فقه سیاسی ـ آن هم از دل سنت ـ فراهم می گردد و از سوی دیگر, این مباحث فرصت می یابند كه در ارتباطی منسجم با دیگر بخش های فقه سیاسی, افقهای مؤثرتری را تجربه نمایند.

●حوزه های فقه پژوهی سیاسی

پژوهش های مربوط به فقه سیاسی, به دو دسته پژوهش های درون فقهی و پژوهش های برون فقهی تقسیم می گردد.

الف) مطالعات درون فقهی

این پژوهش ها دو شاخه مهم را در بر می گیرد:

۱. نظریه های فقهی: در مرحله ای پیش از پرداختن فقهی به موضوعات سیاسی, نظریه پردازی قرار می گیرد. نظریه فقهی دیدگاهی است كه همانند حكم فقهی به استنباط از منابع نیازمند است, با این تفاوت كه اولاً, حكم فقهی, دستوری بایدی و نبایدی است و نظریه بار توصیف روح, پیوند, انسجام, هماهنگی و هدفمندی همه یا مجموعه ای از احكام شرعی را بر دوش می كشد. ثانیاً, منابع حكم فقهی را صرفاً آیات الاحكام و یا احادیث الاحكام و اجماع و عقل تشكیل می دهند; در حالی كه منابع استنباط نظریه دامنه ای فراخ دارد: از یك سو, افزون بر اجماع و عقل, همه بخش های اعتقادی, اخلاقی, فقهی قرآن و سنت ـ و نه فقط آیات الاحكام و احادیث الاحكام ـ می توانند در این زمینه نقش ایفا كنند و از سوی دیگر, تاریخ و تمدن اسلامی نیز در مواردی می تواند مورد رجوع و بهره گیری نظریه پرداز مستنبط قرار گیرد. ثالثاً, در حكم فقهی یك استنباط بیشتر انجام نمی گیرد; در حالی كه در نظریه ممكن است خرده استنباط های گوناگونی كه هر یك قطعه ای ـ از قطعاتی كه از مجموع آنها نظریه شكل می گیرد ـ به دست می دهد, انجام بپذیرد.

با این توضیح, مقصود از (نظریه فقهی سیاسی) روشن می شود. اگر دیدگاهی در مورد اصل قدرت و سیاست و یا حوزه ای از حوزه های آن بر پایه اسلام ارائه گردد و از بار توصیف یاد شده برخوردار باشد, نظریه فقهی سیاسی شكل می گیرد.

فواید مترتب بر نظریه سازی فقهی سیاسی عبارتند از:

ییك. برقراری ارتباط میان تلاش های فقیهان و دستاوردهای تازه علوم سیاسی; چرا كه نظریه پردازی به جدّ نیازمند آشنایی با تحولات علمی و دستاوردهای مطالعاتی است. عدم برخورداری از نظریه های كلان دمیدن روح فقه فردی به عالم پیچیده سیاست است. نظریه محوری در فقه سیاسی سامان مندی را جایگزین درهم آمیختگی, هم آوردی علمی را جایگزین برداشت های سلیقه ای, و كارآمدی را جایگزین تورمی مأیوس كننده خواهد كرد. اگر نخواهیم در گردابی از پیچیدگی های اندیشه و تحول سیاسی فرو رویم, مجبوریم كه از روش نظریه پردازی بهره گیریم. تأكید روزافزون بر تك مسئله های فقهی و اكتفا كردن به این, نتیجه ای جز سر در گم شدن در كوچه های پیچ درپیچ سیاست نخواهد داشت.

نویسنده:احمد مبلغی

منبع:فصلنامه فقه ،‌شماره ۴۵


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.