یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا

بونوئلی ها



      بونوئلی ها
مسعود مسرت

تصویر: بونوئل
بونوئلی ها،نوشته های سوررئالیستی لوئیس بونوئل، ترجمه شیوا مقانلو، تهران: نشر چشمه،
چاپ دوم 1390،92 صفحه:عکس
لوئیس بونوئل فیلمساز شهیر اسپانیایی در سال 1900 در شهر کالانادا در ناحیه ی آراگون اسپانیا دیده به جهان گشود. در کودکی او را به یک مدرسه ی یسوعی با انضباط سخت مذهبی فرستادند که با روحیه ی وی سازگاری نداشت. وی در سال 1917  برای تحصیل در یک رشته ی مهندسی به دانشگاه مادرید رفت و در آنجا پس از آشنایی با فدریکو گارسیا لورکا(شاعر)و سالوادور دالی(نقاش) در خوابگاه دانشجویی، افق جدیدی در برابرش گشوده شد. روحیه ی انقلابی لورکا و افکار سوررئالیستی دالی  تاثیر زیادی بر بونوئل جوان گذاشت تا جایی که رشته ی تحصیلی خود را به فلسفه تغییر داد. سپس به پاریس رفت و  به عنوان دستیار کارگردان نزد  یک فیلمساز فرانسوی مشغول به کار شد. در سال 1929 اولین فیلمنامه اش را با عنوان " سگ اندلسی" با همکاری سالوادور دالی نوشته و کارگردانی کرد که به عنوان اولین نمونه ی سینمای سوررئال شناخته می شود. با آغاز جنگ داخلی اسپانیا،  بونوئل به آمریکا سفر کرد ومدتی را در موزه ی هنر های معاصر نیویورک به فعالیت پرداخت.سپس به مکزیک رفت و فیلمهای متعددی را در این کشور ساخت  که جوایز متعدد بین المللی را از آن خود ساختند. فیلم فراموش شدگان از سوی یونسکو به عنوان میراث فرهنگی جهانی شناخته شد و فیلم ویریدیانا، جایزه ی نخل طلای  جشنواره کن 1961 را نصیب خود کرد.لوئیس بونوئل سر انجام در سال 1983 در سن 83 سالگی در مکزیک چشم از جهان فرو بست.
 تا کنون فیلمنامه های متعددی از این کارگردان بزرگ ترجمه و منتشر شده است . همچنین  اتوبیوگرافی معروف وی که در زمان حیاتش به رشته ی تحریر درآمد ، با عنوان " با آخرین نفسهایم"  توسط آقای علی امینی نجفی ترجمه شده است.
کتاب حاضر ترجمه ای است از
(Unspeakable Betrayal)
که شامل نوشته ها و یادداشت های سینمایی و تئاتری بونوئل نیز می شود و مترجم بنا به دلایلی آنها را در این مجلد حذف کرده و تنها  داستان ها و اشعار سورئالیستی  وی را منتشر ساخته است. کتاب شامل دو بخش است که پس از مقدمه ی مترجم و مقدمه ی ژان کلود کریر(فیلم نامه نویس بونوئل)  با هجده نوشتار کوتاه سوررئالیستی  شروع می شود، سپس  در بخش دوم با عنوان" سگ اندلسی" با اشعار سوررئال بونوئل مواجه می شویم.
 بونوئل در سالهای آغازین فعالیت هنری اش تلاش کوتاهی برای نوشتن انجام داده است و در برخی مجلات معتبر اسپانیا نیز قلم فرسایی کرده است.اما طبق گفته های اطرافیانش وی علاقه ی چندانی به نوشتن نداشته و تنها یادداشت ها یی را که در طی روز به صورت بداهه به ذهنش می رسیده را نگه داری می کرده است.او حتی بیشتر فیلمنامه هایش را نیز خودش ننوشته  وعادت داشته است  مکاتباتش را نیز با ماشین تایپ انجام دهد. بونوئل شعر های لورکا را می ستود و شیفته ی نویسندگان اواخر قرن نوزده فرانسه بود. همچنین او  آثار بنژامین پره را سوررئالیسم ناب می نامید.
بونوئل از سینما به عنوان کامل ترین زبان نشانه ها یاد می کند و اعتقاد دارد هنر باید رازواره گی  خود را حفظ کند و به الهامات شاعرانه نزدیک شود. انتقاد شدید از تعصبات و سنت های مذهبی و همچنین  اخلاق بورژوازی اروپایی مهمترین وجهه ی فیلم ها و نوشته های بونوئل است که با طنزی سیاه به نمایش در می آید. رد پای نشانه های فیلمهایش را به وضوح می توان در اشعار و داستانهای کوتاه وی نیز پیدا کرد. کلیسا، راهب ها،قدیسین،محرومیت ها، معنای هستی و اخلاق بشری از جمله دلمشغولی های همیشگی این فیلمساز است که به صورت خوابهایی آشفته روایت می شوند و  به واکاوی ضمیر ناخود آگاه انسان می پردازند. شعر های بونوئل سرشار از تصویر است و آزادی تخیلش حد و مرز نمی شناسد و زمان و مکان را به سخره می گیرد.
ختم سخن آنکه ، پل الوار( شاعر فرانسوی) در مورد وی می گوید: بونوئل یک فیلمساز شاعر است.


نمونه ای از نوشتار بونوئل را  از متن کتاب می خوانیم

"قضیه ریاضی"
اگر از نقطه ای خارج یک خط صاف ، خطی به موازات آن بکشیم ، به یک بعد از ظهر آفتابی پاییزی می رسیم .
 به واقع :
آسمان و همه چشم های آبی ، رویای بی ماهی برکه ها را منعکس می کنند و این ها نیز به نوبت ، خوش خوشک ، کاهلی بعد از ظهر را به حمام می برند . درختان کور در صفی آرام می گذرند و بر بالاترین شاخه هاشان ، برگی درخشان ، خش خشی از طلا دارد .
 خیابان ها در فکر ترک شهر و رفتن به ییلاق اند ، اما چنان کند که مسافران مرتعش در آفتاب ، آن ها را به سرعت پشت سر می گذارند .
مزارع زرد گون از تپه ها بالا می روند ، لاف می زنند و با پاهای دراز ، در انتظار شب ، آن جا یله می دهند . تنها چند سپیدار ، خستگی ناپذیر ، با رمزگان مورس برگی ، تلگراف می زنند .
نفس موزون بعد از ظهر ، و همه چیزهای دیگر ، هماهنگ می تپند .
من ، به کف دستم عصای بی برگم را گرفته ام .
سینه ای نجوا کنان در آفتاب خوابیده .
همه پنجره ها مژگانی مثل زنان دارند .
 برج کلیسا ، چون انگشت نشانه ، رو به سوی آخرین ابر سفید کوچک دارد .
سکوت پس از هیاهو ؛ بعدش مسیح می گذرد و صدا می فروشد .
چکاوک منقار ساعت هفت را می بوسد .
رگباری از خروس های باد نما در هواست .
گوش های قاطری _ که خودش را نمی توان دید _ شب را به خود باز می خوانند .
نور روی یقه ام رنگ می بازد .
 ساعتی است که تولد تنهای چراغ های خیابان آغاز می شود .
کسی کلید ستاره ها را می زند .
و این چیزی است که قصد اثباتش را نداشتیم .
 

مسعود مسرت
Babak.Masserrat@gmail.com