دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

مناظره در باب وضع كنونی لیبرالیسم


مناظره در باب وضع كنونی لیبرالیسم

مباحثه ای با حضور بلا اگید, جان هال, راسل جاكوبی, ریچارد رورتی

راسل جاكوبی: من هیچ دلیل ساده یا مشخصی سراغ ندارم كه توضیح دهد چرا محافظه كاران با این شدت و حدت به لیبرالیسم حمله می كنند، محافظه كارانی كه به جرأت می توان گفت بیش از همه از مزایای آن برخوردارند. پوست كنده بگویم، بعید نمی دانم كه این حمله «شدید» به لیبرالیسم از یك جور ریاكاری اساسی آب می خورد یعنی از یك جور محافظه كاری كه سنگ دین به سینه می زند و ادعا می كند كه (در ایالات متحد) این جریان متكی بر سنت است اما بیش از همه جورش با حكومتی زورگو و اقتدارطلب جور است. این شاخه از محافظه كاری بدش نمی آید كه منشور حقوق را بردارد و به جایش ده فرمان [تورات] را بگذارد. از طرف دیگر حمله ای «ملایم» به لیبرالیسم را داریم از جانب نومحافظه كارانی كه هنوز به شكل دقیقی از لیبرالیسم پایبند می نمایند. برای نمونه انتقاد كلاسیك آلن بلوم به آموزش و پرورش «لیبرالی» در كتاب «بسته شدن ذهن آمریكایی» به رغم استدلال های پراشتباه و اظهارنظرهای نابجا، همچنان به چارچوبی لیبرالی پایبند است. راستش را بخواهید، بسیاری از نومحافظه كاران ادعا می كنند و چندان هم بیراه نمی گویند كه به لحاظ دغدغه های اجتماعی و سیاسی شان لیبرال اند اما به لحاظ خط مشی ای كه در سیاست خارجی اتخاذ و از آن حمایت می كنند، لیبرال نیستند.

جان هال: با این همه وكیل مدافع لیبرالیسم با پرونده ای سرشار از پیچیدگی طرف است. لیبرالیسم خواهی نخواهی ذهن حاضران در این محكمه را آشفته می كند. لیبرال بودن لاجرم با روان پارگی (اسكیزوفرنی) تمام عیار همراه است. برای توضیح این مطلب بهترین راه این است كه حضار مذكور را به دو گروه عمده تقسیم كنیم.

گروه نخست به تعبیری خود ماییم. در جهان پیشرفته ای كه به ثبات نسبی رسیده و سیاست در آن بالنسبه ملایم و اهل مدارا است. برخی رویه ها و استدلال های یقینی هستند كه برای عموم معنایی محصل دارند _ گرچه باید به خاطر داشت كه این استدلال ها آدم را به جهات كاملاً متفاوتی توجه می دهند. از یك طرف این پیش فرض عام را داریم كه می گوید یك یك افراد بشر را باید به حساب آورد، اینكه هر كسی شایستگی آن را دارد كه در نظام محاسبات خوش افزای مكتب اصالت سود محسوب شود. از طرف دیگر تشخیص این مهم ضرورت دارد كه جهان عاری از جزم اندیشی و مبتنی بر رویه آزمون و خطا كه بارزه علم و نظام بازار است، ظاهراً كارایی اش را از دست نداده است. حق با كارل پوپر است كه می گفت هیچ چیز را به معرفت یقینی نمی دانیم. لیكن همو به مسئله انباشت معرفت اشاره می كند _ برای اینكه جهان اینشتینی را جایگزین جهان نیوتنی كنیم، لزومی ندارد پل ها و ساختمان هایی را [كه با تكیه بر قوانین فیزیك نیوتنی بنا شده اند] ویران كنیم. به بیان دیگر علم و بازار به ظن قوی غیریقینی اند و مع الوصف استاندارد زندگی را آنچنان بالا می برند كه هیچ كس حاضر نیست به طور جدی از آن چشم بپوشد. استدلالی كه ذهن را متوجه جهت دیگری می كند، بدین قرار است. جان استوارت میل دست كم این احتمال را منتفی نمی دانست كه رقابت بین اندیشه ها سرانجام حقیقت كلی لیبرالی را اثبات كند. كانت مشربانی چون من كه هوادار دین پیرایی اند [اشاره به فرقه پیوریتن ها شعبه ای از مذهب پروتستان كه در قرن ۱۶ و ۱۷ در انگلستان پا گرفت و خواهان رها كردن دین از بند شعائر دست و پاگیر بودند، عقاید این فرقه نفوذ عمیقی در شیوه زندگی آمریكایی داشته.م] خدا خدا می كنند كه چنین نباشد: ما دلمان می خواهد كه روی پای خودمان بایستیم، سرنوشتمان به دست خودمان باشد و زیر بار منت هیچ كس نرویم. ما جهان بی هنجار (آنومی) را به جهان نیك هنجار (بانومی= banhomie) ترجیح می دهیم.

مردمانی كه در جهانی متفاوت از ما زندگی می كنند _ جهان بلشویكی، نازی ها، یا انواع و اقسام مذاهب بنیادگرا _ بعید است نظرشان را با شنیدن استدلال های فوق عوض كنند: این استدلال ها در جهانی لیبرالی معنا می یابند و اینجا هم باید چندان این استدلال ها را مكرر كرد كه جهان لیبرال توان ذهنی لازم را برای دفاع از خود پیدا كند. جهان های دیگر غالباً اهل قهرمان سازی و كمال گرایی اخلاقی اند و ارزش های مادی انگارانه را خوار می شمرند. با این همه لیبرال ها در آرزوی فضایی هستند كه در آن بتوانند از موضعی شناور و سیال برون از جمیع عوالم اجتماعی استدلال های خود را عرضه دارند و دیگر جهان ها را كه بعضاً از آنها بیزاری می جویند، به خود جذب كنند. این كار آسان نیست اما محال هم نیست. حجم ویرانی های ناشی از تلاش های آدمیان برای معنا بخشیدن به جهان در شرایط زندگی صنعتی به راستی رعب آور است. این را بسیاری از كسانی كه در آن جهان ها به سر می برند، می دانند. «مصرف كنندگان جهان متحد شوید» چندان شورانگیز و سكرآور نیست، اما مزایای نه چندان ملموس زندگی بهنجار در وضعیت عادی (normality) برای اكثریت ابنای بشر به راستی گیرایی دارد.

•بسیاری از منتقدان لیبرالیسم كسانی بوده اند كه از اهمیت تاریخی و نقش مهم آن در حفظ بقای لیبرال دموكراسی آگاهی داشته اند. اینان طیف فكری وسیعی را تشكل می دهند، از ماركسیست ها و شاخه های مختلف مابعد ماركسیستی گرفته تا جماعت گرایان، آزادانگاران (libertarians) و محافظه كاران _ بسیاری از ایشان در زمره اثرگذارترین متفكران قرن بیستم بودند. اینان اغلب نقدهای بسیار مفیدی بر لیبرالیسم وارد كرده اند بی آنكه خواسته باشند آن را بالكل ویران كنند. گروهی مدعی اند كه لیبرالیسم نسبت به سنت و هویت جمعی غفلت می ورزد، گروهی تصور یك دولت لیبرال نیرومند را مضحك می دانند و برخی دیگر دعوی لیبرالیسم را مبنی بر جهان گیری و اعتقاد به مبانی جهانشمول (universalism) پوچ و بی مایه ارزیابی می كنند. ارزیابی شما از این قبیل انتقادها وقتی به بازاندیشی مشغول می شوید، چیست و در آغاز قرن بیست و یكم چه كسانی منتقدان لیبرالیسم به شمار می آیند؟

ریچارد رورتی: فكر نمی كنم جماعت گرایان نشان داده باشند كه لیبرالیسم «نسبت به سنت و هویت جمعی غفلت می ورزد.» فرانكلین روزولت [رئیس جمهور آمریكا از ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵] سیاست های موسوم به «راهكار نوین» را به مردم آمریكا قبولاند. بدین وسیله كه تاكید كرد اقدامات مبتنی بر اصل توزیع مجدد (redistributionist) _ تدابیری كه شكاف بین غنی و فقیر را در آمریكا باریك كرد _ راه خوبی است برای تقویت و بیان حس شهروندی مشترك. كشورهایی چون نروژ و هلند _ كه به فرضیه مارگارت تاچر با عنوان «دایه _ دولت» به منتها درجه عمل كرده اند [nanny-state حكومتی را گویند كه زندگی شهروندان خود را با پیشنهاد یك استاندارد معقول برای زندگی كنترل می كند.م] _ نه در توجه به سنت كم گذاشته اند و نه نسبت به هویت جمعی بی اعتنا بوده اند. اتفاقاً برعكس، نروژ ی ها و هلندی ها به این واقعیت می بالند كه كشورهای شان بیش از اكثر كشورهای جهان دغدغه عدالت اجتماعی دارند. در مورد جهان گیری یا همان اعتقاد به مبانی جهانشمول، فكر نمی كنم اختلاف نظر فیلسوفان در این باره كه چه چیز جهانشمول است و چه چیز نه، دخلی به این پرسش داشته باشد كه آیا باید در راه تحقق آرمان های انقلاب فرانسه بكوشیم و اگر باید، چگونه همان گونه كه بارها به مناسبت های مختلف عنوان كرده ام، می توان آرمان های اجتماعی _ سیاسی عصر روشنگری را از جهانشمول گرایی مبتنی بر اصالت عقل فلسفه روشنگری جدا نمود. وقتی پای تبیین فلسفی آن آرمان ها به میان می آید، راستش دیویی دست كمی از كانت ندارد.

بلا اگید: منتقدانی كه در نقد لیبرالیسم جانب اعتدال را نگاه می دارند، آن را از درون نقادی می كنند. دلمشغولی های این گروه را باید جدی گرفت. وقتی نگاه چشمانی نقاد بر روی تناقضات همچنان كه بر روی استیلاجویی ناگزیر ایدئولوژی لیبرال متمركز می شود، باید در عین حال به گفت و شنود انتقادی تن بدهد. نتیجه چنین گفت و شنودی چه بسا پیدایش یك ایدئولوژی بدیل باشد. گو این كه در فضای كنونی، من یكی كه چنین بدیلی را سراغ ندارم.

• به نظر می رسد راهبردهای پیشنهادی محافظه كاری _ و آخرین شعبه آن، نو محافظه كاری- برای مواجهه با معضلات اقتصادی و اجتماعی و همچنین با تهدیدات بین المللی كه دامان دموكراسی های معاصر را گرفته، در نظر شهروندان دموكراسی های غربی مقبول تر از راهبردهای لیبرال ها است. در كوتاه مدت به نظر می رسد این تلقی عكس العملی باشد به حالت فراگیر در بخش بزرگی از جوامع غربی كه احساس خطر و آسیب پذیری می كنند. اما سئوال این است كه پیاده شدن ارزش ها و معیارهای محافظه كاران در حوزه های اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی جوامع دموكراتیك در درازمدت چه معنایی و تبعاتی دارد؟

ریچارد رورتی: به نظر من باید هم اكنون به دقت بین دو پدیده تمایز گذاشت: از سویی هراس های برخاسته از دورنمای مهاجرت توده وار و جمعی مردمان جنوب فقیر به شمال غنی (وحشتی كه در اروپا و جنوب غربی ایالات متحده پیدا شده) و از سوی دیگر، مسائل و معضلات پرشماری كه گریبانگیر لیبرال های معاصر است. معضل مهاجرت از هر نظر كه بگویید، اكنون مهمترین مسئله است. این سئوال كه چگونه باید مهاجران جنوبی را از مصرف بی رویه و چه بسا اتمام همه منابع و ذخایر شمال بازداریم، ما را با دوراهه و معضلی واقعی درگیر می كند. لیبرال ها هر قدر هم كه از این طرز فكر بدشان بیاید، احتمالاً در آخر مجبور خواهند شد تمهیداتی بیندیشند كه مهاجرت را به شدت محدود خواهد كرد. من واقعاً نمی دانم لیبرال ها از چه راهی می توانند مردمان جنوب را ثروتمند كنند، من كه راهی نمی بینم- فی المثل، راهی برای ایجاد رونق اقتصادی و افزایش ثروت مردمان در لیبریا یا گواتمالا وجود ندارد. شاید وجود این شكاف عمیق، این نابرابری لاینحل بین شمال و جنوب دیگر به لیبرال ها امكان ندهد كه باز هم از دیدگاه های بین المللی دم بزنند؛ احتمالاً دیگر باید فكر صدور آرمان های عصر روشنگری اروپا را به كل جهان از سر بیرون كنند. دست شستن از این فكر به احتمال قوی تصویری را كه لیبرال ها از خویش دارند تا حدود زیادی در سرشان خراب می كند و لطمات زیادی به روحیه و اعتماد به نفس ایشان خواهد زد- هرچند كه این لطمه ها لزوماً جبران ناپذیر نیستند. پس چنان كه دیدید، من درباره دورنماهای لیبرالیسم خیلی خوش بین نیستم. با این حال، هیچ بدیلی هم برای آن سراغ ندارم. تنها می توانم اذعان كنم كه لیبرالیسم بهترین نظام اندیشه ای است كه اروپا تا به اكنون داشته، مكتبی كه اروپا و آمریكای شمالی را به بهترین جامعه بشری كه تاكنون خلق شده بدل كرده است. با این همه بعید است كه این مكتب در سرتاسر كره خاكی ما جواب بدهد.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.